صحنه يك جنايت دلخراش است، جواني به قتل ميرسد كه ميتوانست زنده باشد، مردي ديوانهوار جولان ميدهد و فرياد ميزند «خودم را خواهم كشت!» در چند قدمياش مردي روي شكم به زمين افتاده و ناي ايستادن ندارد. زنان و مردان زيادي تماشاچي يكي از هولناكترين صحنههايي هستند كه ميشد پيش از فاجعه به نجات جوان نيمهجان پرداخت.
خيليها با پليس و اورژانس تماس گرفتند، جوان خونآلود شايد چند قدمي بيشتر با بيمارستان مدرس فاصله ندارد، اما مرد مهاجم چاقويي روي سينهاش گذاشته و تهديد ميكند اگر كسي بخواهد قربانياش را جابهجا كند، خودش را خواهد كشت!مرد جوان التماس ميكند: «غلط كردم ديگه دخالت نميكنم اجازه بده من رو ببرن بيمارستان، ببخش منو!» مرد انگار ديوانه شده است به سمت پسر جوان حمله كرده و لگدي به سرش ميزند، همه ايستادهاند، فريادهاي زني شنيده ميشود كه از مرد چاقو به دست ميخواهد دست از سر آن پسر بردارد، مرد فرياد ميزند:
همه زندگيام رو از من گرفته، ميدونيد چه بلايي سرم آورده، بايد بميره!
انگار كسي دل و جراتي براي نجات جان جوان زخمي ندارد، او هنوز سرحال است و حرف ميزند، رو به تماشاچيها كرده و التماسكنان ميگويد:
تو رو خدا اورژانس رو خبر كنيد. من دارم ميميرم.
از اورژانس خبري نيست، ثانيهها تندتر از هميشه ميگذرند و مرد مهاجم كه بنگاه مسكني در ميدان كاج دارد هنوز قدرتنمايي ميكند، همه اميدوارند پليس وارد ماجرا شده و امنيت را به همراه خود بياورد. اما پليس هم ميآيد و خود را در برابر تهديدات مرد بنگاهدار به خودكشي و التماسهاي مرد خونآلود براي نجات ميبيند.
همه ميبينند ماموران كاري نميتوانند بكنند حتي دريغ از اينكه با اسلحهيي مرد جاني را نشانه رفته و وي را بترسانند. مرد بنگاهدار ميخواهد مرگ كسي را كه رقيب عشقياش است به چشم خود ببيند، محمدرضا هنوز التماس ميكند.
ماموران هم با بيسيم لحظهبهلحظه مرگ پسر جوان را مخابره ميكنند. عقربهها از نيمه ساعت حادثه نيز گذشتهاند و از اورژانس هم خبري نيست.
صداي التماسهاي «محمدرضا» ضعيفتر شده است، انگار پذيرفته در برابر بيتفاوتيهاي اطرافش بايد مرگ را در آغوش بكشد.45 دقيقه گذشت و از جوان خونآلود ديگر صدايي شنيده نشد، از ماموران يگان ويژه و حتي آمبولانس اورژانس نيز اثري نبود، مرد بنگاهدار آرام شد و تصور كرد كه «محمدرضا » كشته شده است.
وقتي پرسنل بيمارستان مدرس خارج از وظايف خود با برانكاردي خود را به محل حادثه رساندند، قاتل ميخنديد، انگار ميدانست كار از كار گذشته است و محمدرضا هيچگاه نميتواند چشم باز كند.همزمان با انتقال جسد «محمدرضا» به بيمارستان مدرس، ماموري به مرد جاني نزديك شد، وي هنوز تهديد به خودكشي ميكرد همه ميدانستند جرات چنين كاري را ندارد و مشخص نبود چرا به جاي نجات جان «محمدرضا» بيتفاوت به تماشا نشسته بودند.
عامل قتل خيلي زود چاقو را كنار گذاشت و تسليم پليس شد. شايد اگر 45 دقيقه پيش پليس به جاي اينكه تماشاچي اين تهديدات باشد به عمليات و اقدامي دست ميزد، مرد جوان هنوز زنده بود، خانوادهيي سياهپوش نميشدند و امتياز منفييي روي عملكرد پليس و اورژانس ثبت نميشد و با نگاشتهشدن اين گزارش، خبرنگاران از سوي پليس و هر سازمان ديگري متهم به ديدگاه منفي نميشدند.
متهم به قتل «يزدان» اعتراف كرد
مردي كه مدعي است به خاطر يك زن مرتكب قتل شده، پس از اعتراف به جنايت، حادثه را تشريح كرد.
ساعت ۱۱ پيش از ظهر روز پنجشنبه ششم آبان ماه سال جاري اهالي يكي از خيابان هاي سعادت آباد با شنيدن صداي درگيري به خيابان ريختند و مشاهده كردند كه يك بنگاه دار به نام يعقوب با چاقو به سمت مردي حدودا ۳۰ ساله هجوم برد و با وارد آوردن ضربه به ناحيه شكم اين شخص، او را به شدت مجروح كرد.
پس از وقوع اين حادثه و تماس مردم با مركز فوريت هاي پليسي ۱۱۰، ماموران كلانتري ۱۳۴ شهرك قدس در جريان حادثه قرار گرفتند و بلافاصله قاضي محمد شهرياري بازپرس كشيك قتل پايتخت را از اين جنايت باخبر كردند.
بازپرس ويژه قتل تهران زماني در قربانگاه «يزدان» در خياباني بالاتر از ميدان كاج حضور يافت كه اين شخص به بيمارستان مدرس انتقال يافته بود، اما با توجه به شدت جراحت وارده، تلاش پزشكان نتيجه بخش نبود و نهايتا يزدان روي تخت بيمارستان جان باخت.
به دنبال اين ماجرا، دقايقي بعد متهم خود را تسليم ماموران كرد و به اين ترتيب تحقيقات از وي آغاز شد.
يعقوب با بيان سرگذشت خود ضمن اعتراف به قتل، گفت: حدود سه سال قبل در كار معاملات مسكن با زني حدودا ۲۸ ساله به نام سعيده آشنا شدم كه تقريبا يك سال پس از آشنايي متوجه شدم شوهر و فرزندي ۱۳ ساله دارد. من عاشقش شده بودم و او هم به خاطر من از همسرش جدا شد.
وي ادامه داد: پس از آشنايي، دفتري به مبلغ ۲۲۰ ميليون تومان در سعادت آباد خريدم و به خاطر علاقه اي كه به سعيده داشتم، دفتر را به نامش كردم. آن زمان با هم زندگي مي كرديم و رابطه مان ادامه داشت تا اينكه شروع كرد به بهانه گيري و در همين جريانات حدود شش ماه قبل طي شكايتي در مورد اختلافات مالي، من را به زندان انداخت.
متهم به قتل گفت: زماني كه زندان بودم با هم تماس داشتيم و هر بار من از او مي خواستم اگر با كسي رابطه دارد يا مي خواهد ازدواج كند، اين موضوع را صادقانه با من در ميان بگذارد تا ديگر سراغش نروم اما او هر بار مي گفت چنين چيزي مطرح نيست و منتظر است تا من از زندان خلاص شوم.
يعقوب با اشاره به زماني كه از زندان آزاد شده بود، ادامه داد: وقتي آزاد شدم، فهميدم او با يزدان در ارتباط است. به اين موضوع شك داشتم تا اينكه خود يزدان با من تماس گرفت و گفت با سعيده ارتباط دارد و قصدشان ازدواج است.
ديگر نتوانستم تحمل كنم. روز پنجشنبه طي قراري كه با هم گذاشتيم از يزدان خواستم به دفترم بيايد تا بيشتر صحبت كنيم.
وقتي آمد با چاقويي كه همراه داشتم به طرفش حمله كردم و يك ضربه به شكمش زدم. بعد هم خودم را معرفي كردم. الان هم هيچ تقاضايي ندارم و فقط مي خواهم اعدامم كنيد چون چيزي براي از دست دادن باقي نمانده است.
با اخذ اعترافات اين متهم براي وي به اتهام يك فقره قتل عمدي قرار بازداشت موقت صادر شد و به اين ترتيب پرونده با صدور دستورات قضايي لازم از سوي بازپرس جنايي تهران جهت تكميل تحقيقات در اختيار ماموران آگاهي قرار گرفت.
Friday, 5 November 2010
ويديوي كامل صحنه دلخراش مرگ يك جوان در ميدان كاج صحنه يك جنايت دلخراش است، جواني به قتل ميرسد كه ميتوانست زنده باشد، مردي ديوانهوار جولان ميدهد
ويديوي كامل صحنه دلخراش مرگ يك جوان در ميدان كاج
Subscribe to:
Posts (Atom)