Sunday, 27 December 2009

به آتش کشیدن مقر پلیس توسط مردم و له شدن یکی از هموطنان با ماشین توسط حرامیان(+۱۸)

فیلم؛ تصرف خودروی پلیس و آزادی افراد بازداشت شده

فیلم؛ تصرف خودروی پلیس و آزادی افراد بازداشت شده

فیلم؛ درگيری شدید با مزدوران رژیم و زخمی شدن جوانان

فیلم؛ درگيری شدید با مزدوران رژیم و زخمی شدن جوانان

فیلم؛ آتش زدن ساختمان بسیج وزارت نفت در تهران

فیلم؛ آتش زدن ساختمان بسیج وزارت نفت در تهران

Tuesday, 17 November 2009

علت مرگ پزشک کهریزک: شهادت علیه مجرمان اصلی






علت مرگ پزشک کهریزک: شهادت علیه مجرمان اصلی

در حالی‌که کمتر از یک هفته از مرگ مشکوک دکتر رامین پوراندرجانی، پزشک وظیفه بازداشتگاه کهریزک می‌گذرد، سوالات و ابهامات جدی در مورد علت مرگ وی همچنان بی‌پاسخ باقی مانده است. به گزارش موج سبز آزادی، مرحوم رامین پوراندرجاني پیش از مرگش در جلسه كميته ويژه مجلس جزئيات مرگ شهيد روح الاميني و جنايات كهريزك را فاش كرده بود و به همین دلیل زنده ماندن پزشک وظیفه کهریزک به معنای فاش شدن نام بسیاری از عاملان جنایت‌های مخوف بازداشتگاه کهریزک بود. دوستان و خانواده مرحوم رامین پوراندرجانی، پزشک وظیفه زندان کهریزک می‌گویند: رامین در جلسه‌ای با حضور اعضای کمیته ویژه رسیدگی به وضعیت آسیب‌دیدگان حوادث پس از انتخابات و برخی از نمایندگان کمیسیون امنیت مجلس، جزئیات جنایات کهریزک و شهادت محسن روح الامینی را فاش کرده بود و پس از آن نیز به شدت نسبت به امنیت جانی خود نگران بود.

بر اساس اخبار دریافتی خبرنگار موج سبز آزادی از منابع آگاه و موثق در مجلس هشتم و خانواده و دوستان مرحوم رامین پوراندرجانی، نمایندگان مجلس در کمیته ویژه بررسی حوادث پس از انتخابات هنگامی که از رامین پوراندرجانی در مورد نحوه شهادت محسن روح الامینی سئوال می‌کنند، با پاسخ‌های تکان‌دهنده وی مواجه می‌شوند. پزشک وظیفه درگذشته کهریزک در آن دیدار، محل شهادت محسن روح‌الامینی را بازداشتگاه کهریزک و علت شهادت او را بر اثر شکنجه در زندان عنوان می‌کند و می‌گوید: «محسن را با وضعیت اسف‌باری بعد از شکنجه‌های جسمی شدید دو روز قبل از مرگش نزد من آورده بودند. حال جسمی او بسیار وخیم بود و امکانات پزشکی من هم بسیار محدود، ولی آنچه توانستم برای نجات وی کردم. در همان زمان بود که از سوی مسوولان کهریزک تهدید شدم که در صورت توضیح علت جراحت‌های وارده بر مجروحان کهریزک از ادامه زندگی باز خواهم ماند».

این شهادت مرحوم پوراندرجانی در حضور اعضای کمیته ویژه مجلس در حالی عنوان شده بود که مسئولان نیروی انتظامی به دروغ به کمیته ویژه مجلس گفته بودند که پزشک بازداشتگاه کهریزک، ابتلای روح الامینی به مننژیت را تایید کرده است.

مسئولان نیروی انتظامی بعد از بازدید از کهریزک و قبل از ارائه گزارش خود از این بازداشتگاه به مجلس از این پزشک وظیفه کهریزک خواسته بودند که دلیل شهادت محسن روح الامینی را ابتلا به مننژیت عنوان کند. اما لازم به توضیح است که رامین پوراندرجانی حاضر به انجام این کار نشد و به بازگویی وقایع ناگوار بازداشتگاه کهریزک برای نمایندگان پرداخت. بخشی از گفته‌های شهید پوراندرجانی که در بالا ذکر شد، یکی از مهم‌ترین بخش‌های گزارش قرائت نشده کمیته ویژه مجلس هم هست که با فشار مسئولان نیروی انتظامی و قضائی و افرادی چون احمدی‌مقدم، مرتضوی و رادان تاکنون اجازه انتشار پیدا نکرده است و با مرگ مشکوک این پزشک، بر احتمال سانسور و حذف آن بخش از اظهارات او از گزارش اصلی افزوده می‌شود. دلیلی که می‌تواند انگیزه کافی برای به قتل رساندن وی را نیز فراهم کند.

تارنمای نوروز در خبری که از مرگ مشکوک پزشک وظیفه کهریزک منتشر کرد، خبر بازداشت وی توسط نیروی انتظامی قبل از مرگش را نیز آورده بود. گفتنی است مرحوم رامین پوراندرجانی بعد از بازداشت توسط نیروی انتظامی، بارها به دوستان نزدیک خود گفته بود که احتمال قتل وی به علت اطلاع از جنایت‌های کهریزک وجود دارد. او همچنین گفته بود که برای شهادت دروغ در مورد آنچه در کهریزک رخ داده است تحت فشار است اما بنابر اظهارات خانواده این مرحوم، او قصد داشت در دادگاه بر علیه مجرمان کهریزک شهادت دهد. او این نکته را به دوستان و خانواده خود گفته بود و به همین دلیل هم نسبت به جان خود بیمناک بود.

این پزشک وظیفه، با تمام بیمناکی از جان خود به خاطر تهدیدهای صورت‌گرفته، در روز سه‌شنبه در استراحت‌گاه خود در ساختمان بهداری نیروی انتظامی فوت می‌کند و دلیل مرگ وی سکته قلبی تشخیص داده می‌شود. پزشکی قانونی معمولا در مواردی که علت مرگ سکته قلبی تشخیص داده می‌شود، در صورت درخواست خانواده مرحوم، دستور کالبدشکافی را صادر می‌کند. اما این حق از خانواده مرحوم پوراندرجانی به دلایل نامعلوم سلب می‌شود. بر خلاف عرف معمول خاکسپاری که معمولا تغسیل و تکفین در محل دفن (تبریز) صورت می‌گیرد، مراحل تغسیل و تکفین مرحوم پوراندرجانی در تهران انجام می‌شود و سپس جنازه تحت تدابیر شدید امنیتی برای دفن به تبریز منتقل می‌شود. شست و شو، غسل و کفن کردن جسد این پزشک وظیفه در تهران و دفن وی در تبریز تحت شرایط شدید امنیتی و همچنین عدم اجازه به خانواده‌اش برای کالبد شکافی جسد، از جمله موارد ابهام برانگیز این پرونده است که نیروی انتظامی و مقامات قضایی تاکنون دلایل قابل قبولی برای آن ارائه نداده‌اند.

با توجه به شواهد فوق و واقف بودن به این امر که از دولت و قوه قضائیه مبنی بر آشکارکردن آنچه که در کهریزک بر جوانان بی‌گناه کشورمان آمده است، نمایندگان مجلس، به ویژه اعضای کمیسیون امنیت ملی و اعضای کمیته ویژه هستند که باید پاسخگوی موارد ابهام این پرونده باشند.

از این رو نمایندگانی که مسوولیت رسیدگی به تخلفات کهریزک را دارند و به خصوص آقایان علی لاریجانی، رئیس مجلس و بروجردی، رئیس کمیسیون امنیت ملی باید پاسخ دهند که:

۱- تاخير طولاني در قرائت گزارش كميته ويژه و عدم برگزاري دادگاه متهمان كهريزك ، به چه علت و با فشار چه اشخاص و نهادهايي بوده است و ارتباط مرگ مرموز شهید پوراندرجاني با اين تاخيرها و خصوصا متن قرائت نشده گزارش كميته ويژه مجلس چيست؟

۲- با توجه به حضور و شهادت دادن مرحوم پوراندرجاني در جلسه كميسيون امنيت و كميته ويژه و با توجه به اينكه بارها اين مرحوم قبل از مرگ نسبت به عدم امنيت جاني خود هشدار داده بود، چرا از وي محافظت نشد و او همچنان در اختيار نيروي انتظامي كه مقامات عالي آن از متهمان اصلي پرونده جنايات كهريزك هستند، قرار داشت تا شب هنگام، در سن 26 سالگي و در خواب سكته داده شود؟

۳- در حالي كه خانواده اين مرحوم ساكن تبريز هستند و او نیز در نهایت در تبريز دفن شده است، علت برگزاري مراسم تغسیل و تکفین در تهران چه بوده است؟

۴- علت مخالفت مقامات امنيتي با كالبدشكافي جنازه اين مرحوم توسط پزشكان مستقل و حتي پزشكي قانوني که از حقوق مسلم خانواده متوفی بوده است چيست؟

۵- اگر شهيد پوراندرجاني به مرگ طبيعي فوت شده است چرا و به چه دليل مراسم ترحيم وي با حضور نيروهاي امنيتي و در شرايطي غيرعادي برگزار شده است به طوری‌که حتی دوستان نزدیک متوفی هم جرات حضور در مراسم تدفین را پیدا نکرده‌اند؟

۶- ارتباط مرگ مشكوك مرحوم دكتر رامين پوراندرجانی با متهمان اصلي جنايات شكنجه‌گاه كهريزك و به طور مشخص احمدي مقدم فرمانده نيروي انتظامي، رادان جانشين فرمانده اين نيرو و مسئول بازداشتگاه كهريزك و سعید مرتضوي دادستان وقت تهران كه متهمان با دستور وي و معاونانش قاضي حداد و قاضي حيدري فر به كهريزك منتقل شده اند ،چيست؟

۷- آيا شباهت عجيب نحوه اعلام شدن مرگ اين جوان۲۶ ساله يعني ايست قلبي در هنگام خواب با قتل‌هاي سياسي در سال‌هاي گذشته، سوال برانگيز نيست؟

در انتهاي اين گزارش لازم است اين هشدار به مسئولان قضايي داده شود كه جان تعدادي ديگر از سربازان وظيفه حاضر در زندان كهريزك كه از شاهدان عيني جنايات بوده‌اند و خصوصا يكي از اين سربازها كه پس از مشاهده عيني جنايات از حضور در كهريزك امتناع و از سربازي فرار كرده، در خطر جدی است و ممكن است هر كدام از اين افراد نيز به سرنوشت دكتر رامين پوراندرجاني مرحوم دچار شوند، هنگام خواب سکته داده شوند و يا همانند تهديدهاي متعدد زندانيان سياسي که بارها از زبان سعید مرتضوي تکرار شده است، در یک تصادف ساختگي کشته شوند.

این سخن قاضی مرتضوی را بسیاری از فعالان سیاسی خوب به یاد می‌آورند که همواره می‌گوید: آمار تصادفات رانندگی در ایران بالاست و خانواده شما هم می‌تواند یکی از این جان باختگان حوادث رانندگی باشد!

Sunday, 15 November 2009

مصاحبه كاس‍پين ماكان (دوست پسر ندا)، با روزنامه ابزرور




ندا آقاسلطان كه به گلوله تك تيراندازي كشته شد، در اين تابستان نماد معترضان رئيس جمهور احمدي نژاد شد. دوست پسر او كاسپين ماكان كه به تازگي از ايران گريخته است، درباره عشقشان، زنداني شدن خودش پس از مرگ ندا و فرار هول آورش با آرش سهامي و انگوس مك كويين گفتگو كرده است.

كاسپين ماكان را بهمن كور و سهمگين تاريخ با خود برده است. همين پنج ماه پيش، دوست دخترش در خيابان هاي تهران كشته شد؛ يكي از ۸۰ قتل موثق گزارش شده در طول تظاهرات پرآشوب پس از انتخابات مورد مناقشه. بيشتر خويشاوندان و دوستان قربانيان در سكوت سوگواري كردند، اما ندا آقاسلطان، دوست دختر كاسپين، دربرابر دوربين موبايل جان سپرد، در فيلم تحمل ناپذيري كه او را به يك نماد مبدل كرد. با ارسال فيلم بر اينترنت، چهره ندا در مدت ۵ ساعت به چهره اعتراض دگرديسي يافت.

اما نمادها زندگي هاي زيادي را ويران مي كنند. در طول روزها و هفته هاي بعدي، كاسپين هم زني را كه قصد ازدواج با او را داشت از دست داد و هم سرزمينش، خانواده اش، دوستانش و شغلش را. هركسي كه كوچكترين ارتباطي با مرگ ندا داشت، اكنون براي حكومت ايران زهرآگين است. اعضاي خانواده ندا تحت فشار قرار گرفته اند، تهديد و حتي زنداني شده اند. پزشكي كه در برابر دوربين سعي دارد جان او را نجات بدهد اكنون در بريتانيا در تبعيد است. معلم موسيقي اي كه در هنگام مرگ با او بود، در برابر تلويزيون ظاهر شده و از او خواسته اند آنچه را ديده انكار كند: كه ندا به دست شبه نظاميان مذهبي (بسيج) كشته شد.

و كاسپين ناپديد شد. چند روز بعد از كشته شدن ندا، او با ايستگاه هاي ماهواره اي خارجي مصاحبه كرد و بعد غيبش زد. سرانجام روشن شد كه او در زندان مخوف اوين تهران است: نماد هولناك رژيم سركوبگر شاه، كه خيلي آرام در اختيار پليس مخفي جمهوري اسلامي قرار گرفت. او را بيشتر از دو ماه آنجا نگه داشتند كه بخشي از آن در حبس انفرادي بود. در سپتامبر با قرار وثيقه قبل از دادگاه آزاد شد. احتمالاً او را هم براي يكي از دادگاه هاي نمايشي خارق العاده اي آماده مي كردند كه در ماه هاي گذشته از تلويزيون ايران پخش شده است كه در آن ها، حاميان عمده معترضان به زور مجبور شده اند اعمال خود را تقبيح كنند. به اصرار خانواده و دوستان، كاسپين به اين نتيجه رسيد كه بايد فرار كند.

ما چند روز پس از فرارش با او ملاقات كرديم. در خفا به سر مي برد و فعلا مايل نيست مردم محل اقامتش را بدانند. ترس توجيه پذيري از دست يافتن پليس مخفي ايران به مجامع ايرانيان در تبعيد وجود دارد. خانه موقت او آپارتماني خالي در محله اي گمنام در حومه شهري در خاور ميانه است كه او نمي شناسد. فعلا با دو قرباني ديگر اعتراض هاي تابستان زندگي مي كند. يكي از آن ها كه مرد تنومندي است، پس از دستگيري با يك ميله آهني مورد تجاوز قرار گرفته است. كاسپين اصلاً در خطر از دست دادن اميد به آينده اش نيست.

اصلاً به كسي شبيه نيست كه براي فرار از سرزمين مادري اش، پنج روز هولناك را پشت سر گذاشته است. ۵ ساعت از اين مدت را در قله هاي كوه هاي دور افتاده گذرانده است. تر وتميز و برازنده، با لبخند نرمي پذيراي ما مي شود. چاي تعارف مي كنند، هرچند صندلي اي در آن آپارتمان در كار نيست. تلاش هايش براي لطافت طبع ديري نمي پايد، حلقه هاي سياه دور چشمانش واقعيت را آشكار مي كند.

گردباد همه چيزش را برده، به جز چند چيز كه توانسته از كشور خارج كند: شايد مهمترينش يك هارد ديسك كامپيوتر باشد. روشنش مي كند و عكس هايي را كه از ندا گرفته نشان مي دهد. لبخند زيبايي كه ناگهان كره خاكي را پيمود، بار ديگر به تصويري خصوصي از عشق او مبدل مي شود. او همان مردي است كه ندا به رويش لبخند مي زد. صورتش را بر روي صفحه مونيتور لمس مي كند.

قصه آن ها مانند يك داستان عشقي كلاسيك در تعطيلات شروع مي شود: همين امسال، ماه آوريل، در تور تركيه با هم آشنا شدند. ندا را زني باهوش توصيف مي كند كه از زندگي اش سرخورده شده بود. تركيه براي جوانان ايراني كشش خاصي دارد. يكي از معدود كشورهاي دنياست كه ايرانيان مي توانند بدون ويزا به آن سفر كنند. كشوري مسلمان است كه دولتي سكولار دارد. در عكس هايي كه كاسپين در اين تعطيلات از ندا گرفته، ندا روسري به سر ندارد.

هنگامي كه به ياد اولين حرف هايشان در اين تعطيلات مي افتد، صدايش به پچ و پچ مي گرايد. ندا مذهبي بود و در دانشگاه تهران الهيات و فلسفه اسلامي خوانده بود. هنوز سه ترم از شروع دانشگاهش نگذشته بود كه به اين نتيجه رسيد كه خدايي را كه به او معرفي مي كنند، نمي شناسد. يك بار در اوان جواني ازدواج كرده و طلاق گرفته بود و همين باعث شده بود كه حالا نتواند به راحتي كار پيدا كند. عاشق سفر بود و سعي داشت كاري در نقش راهنماي تور در تركيه پيدا كند.

كاسپين از زندگي خودش به عنوان خبرنگار حرفه اي براي ندا گفت، و اينكه او هم از همسرش جدا شده. اما تصميم گرفتند درباره زندگي قبلي شان حرف نزنند. مي خواستند دوباره از نو شروع كنند. ندا نمي خواست يك رابطه بي جهت داشته باشد و كاسپين، در ۳۸ سالگي، ۱۲ سال بزرگ تر از او، مطمئن بود كه خيلي جدي به اين رابطه فكر مي كند. اما هر دو نگران بودند، به هر حال عشقي كه در تعطيلات شروع بشود معلوم نيست چه عاقبتي دارد.

“در طول ده دوازده روز بعدي همديگر را نديديم و هيچ ارتباطي با هم نداشتيم، براي اينكه مي خواستيم از احساسمان به هم مطمئن بشويم. روزي را با هم قرار گذاشتيم و قرار شد كه در آن روز تصميم بگيريم واقعاً مي خواهيم با هم باشيم يا نه. من مي دانستم كه او را مي خواهم و آن روز وقتي آمد، مي دانستم كه او هم همين احساس را دارد. خيلي خوشحال بودم.”

رسماً با هم نامزد نكردند، اما قرارشان اين بود. حتي بليت گرفتند كه در آخرين هفته ژوئن دوباره با هم به استانبول بروند. برنامه ي مخفيانه زوجي مخفي. اما بعد ندا مرد و كاسپين به زندان رفت.

آنچه مانع تحقق برنامه آن ها شد، انتخابات رياست جمهوري ماه ژوئن بود. نه كاسپين سياسي بود و نه ندا. در تمام دوران نوجواني آن ها، انتخابات فقط در ميان معدود كانديداهايي برگزار مي شد كه به دقت تأييد شده بودند. روياهاي قبلي شان براي اصلاحات با واقعيت نظامي سياسي كه به دست برگزيدگان مذهبي اداره مي شد، منجمد شده بود. حالا جنگ تن به تني ميان رئيس جمهور احمدي نژاد و نخست وزير پيشين اصول گرا، ميرحسين موسوي در كار بود. نه كاسپين قصد داشت راي بدهد و نه ندا.

بعد — حدود دو هفته قبل از انتخابات — چيزي عوض شد. شايد به خاطر مناظره هاي تلويزيوني بين نامزدهاي انتخاباتي بود كه در طول ده روز پيش از انتخابات برگزار مي شد. احمدي نژاد كه در ميان عوام سخنران جذاب تري بود، با حالتي پرخاشگو و همزمان تدافعي بر صفحه تلويزيون ظاهر شد. بر خلاف ماجراهاي كسل كننده انتخابات رياست جمهوري امريكا، در اين مناظره ها مسائل شخصي در ميان بود. احمدي نژاد به موسوي حمله كرد كه چرا اجازه مي دهد همسرش در كنار او در ميان مردم ظاهر شود. بخش هايي از مناظره ها در يوتيوب پخش شده است. ايرانيان با خوشحالي جواب موسوي را پخش كردند: “اين مرد راست راست در دوربين نگاه مي كند و دروغ مي گويد.” دليل هرچه بود، موسوي كه اصلا ليبرال نبود، ناگهان مقبوليت وسيعي يافت. يكي از دوستان كاسپين كه او هم از ايران گريخته، به ما گفت: “فكر مي كردم راي ندادن يعني «نه» گفتن به نظام. اما اين بار حس كردم قضيه فرق دارد. به همه توصيه مي كردم راي بدهند. فقط نبايد مي گذاشتيم دولت احمدي نژاد با سركوب هايش برگردد. اين راي براي انتخاب يك كانديدا نبود، رايي در اعتراض بود.”

جنبش سبز چند روز قبل از انتخابات متولد شد و خيابان ها حال و هوايي كارنوالي به خود گرفتند. اين هيجان به ندا هم سرايت كرد، اما نه به كاسپين.

“مرتب بهش مي گفتم تو كه طرفدار موسوي نيستي. مي گفت: «آره، نيستم، اما طرفدارهايش را دوست دارم. دنبال حقشان هستند. موضع يك نفر در ميان نيست.»”

گفتن اينكه نتيجه انتخابات واقعاً چه بود، غيرممكن است. اما قطعي اين است كه پيروزي احمدي نژاد با شتاب غيرمعمولي اعلام شد. اين هم قطعي است كه صدهاهزار نفر از ايرانيان احساس كردند كه سرشان كلاه رفته است. و وقتي به خيابان ها ريختند، با نيرويي متشكل از سرويس هاي امنيتي مختلف ايران مواجه شدند: “روبوكاپ”هاي يونيفرم پوش باتوم به دست، پليس ضد شورش، پاسدارها، و از همه خطرناك تر، شبه نظاميان مذهبي بسيج كه گاهي لباس شخصي به تن داشتند. نتيجه اش براي چند روز جنگ خياباني بود؛ البته جنگي يك طرفه.

متعرضان غيرمسلح بودند، مگر به سنگ هايي كه از كف خيابان بر مي داشتند، و تلفن هاي موبايل دوربين دارشان. در مدتي كه سعي داشتيم اتفاقات آن روزها را براي فيلم مستندمان كنار هم بگذاريم، به موزائيكي خيره كننده از تصاوير رسيده ايم: اتفاقات مناقشه برانگيز را فقط نه يك دوربين، كه ده دوربين گرفته است. پليس هاي لباس شخصي در حال شليك از بام خانه ها از زواياي مختلف ثبت شده اند و اغلب با گزارشي آميخته با حيرت و خشم همراه است. اين همان خبرنگاري شهروندي است كه بعد در اينترنت منتشر مي شود تا همگان ببينند. تعيين منبع اين تصاوير غيرممكن است، اما به عنوان مستندات خام، كار سركوب بي سر و صدا را تقريبا غيرممكن كرده اند. ديگر هرگز اتفاقاتي شبيه ميدان تين آن من نمي تواند رخ بدهد، بدون اينكه ضبط ويدئويي بشود. مرگ ندا فقط يكي از اين فيلم هاست.

صداي كاسپين، وقتي از انتخابات و سياست مي گويد، محكم است، اما حالا به زمزمه افول مي يابد: “از همان اول به معترض ها پيوست. خيلي شجاع و قوي بود. راستش را بخواهيد اين نگرانم مي كرد. نمي خواستم صدمه ببيند. ازش خواستم به تظاهرات نرود. فكر مي كردم شايد بازداشت بشود يا بلايي سرش بيايد. اما فقط به هدفش فكر مي كرد: دموكراسي و آزادي براي ايراني ها.”

ندا تقريباً در تمام تظاهرات شركت كرد، بعضي ها را با مادرش، و بعضي ها را حتي با كاسپين.

وقتي به يادش مي آيد كه ندا چقدر زيبا دليل لزوم حضور همه را در تظاهرات توضيح مي داد، در خودش فرو مي رود. با هم جر و بحث داشتند.

“ندا گفت: تو توي هر كاري مي كنم از من حمايت مي كني، چرا اين بار نه؟

“گفتم: تو اين جماعت را نمي شناسي. اگر بگيرندت چي؟

“گفت: مهم نيست كاسپين. وظيفه ام است. بگذار راستش را بهت بگويم، اگر بچه داشتم، بچه هم را هم كولم مي گذاشتم و توي اين تظاهرات شركت مي كردم.

“اينجا بود كه فهميدم ديگر نمي توانم جلويش را بگيرم.”

روز مرگ ندا، كاسپين با دوربينش در جاي ديگري از شهر بود.

“داشتم از تظاهرات و تظاهركننده ها عكس مي گرفتم. عكس گرفتن سخت بود، چون نيروهاي امنيتي داشتند تظاهركننده ها را كتك مي زدند. وقتي نمي توانستم از دوربين بزرگم استفاده كنم، دوربين موبايلم را به كار مي انداختم. ساعت شش و هفت عصر بود وقتي ديدم مردم دارند گلوله مي خورند و زخمي مي شوند. خيلي به فكر ندا افتادم. نگرانش بودم. مي خواستم بهش زنگ بزنم، اما موبايل ها كار نمي كرد و نتوانستم بگيرمش. آن شب خوابم نبرد. آن صحنه هاي وحشتناك جلوي چشم هايم بود. جلوي كامپيوترم نشسته بودم و به عكس هايي نگاه مي كردم كه گرفته بودم. نزديك ساعت شش موبايلم زنگ خورد. شماره ندا افتاده بود. اما ندا نبود. خواهرش بود. گفت: «كاسپين، ندا رفت!» اول منظورش را نفهميدم. باورم نمي شد”

اما همان موقع، دنيا داشت تصاوير سقوط ندا را بر روي زمين، فواره زدن خون را از سينه اش مي ديد در حالي كه دو مرد داشتند كمكش مي كردند. در آخرين صحنه كه خيلي ها تحمل ديدنش را ندارند، صورت زيبا و رنگ پريده ي او را نشان مي دهد، درست قبل از اين كه خون صورتش را بپوشاند و صداهاي نوميدانه اي كه كنارش التماس مي كنند: “بچه ام! ندا! بمون!”

جاي ديگري در اينترنت شواهد ديگري پيدا كرديم: بعد از تيراندازي، جمعيت در برابر قاتل احتمالي جلوي دوربين ظاهر شدند – عضو بسيج بود. اين بازدداشت شهروندي نتيجه اي نداشت، اما كارت هاي شناسايي اش را به عنوان مدرك گرفتند و در اينترنت گذاشتند.

مذهب شيعه لبالب از اسطوره شهادت است: هويت اسلامي ايران همواره با قرباني دادن تعريف شده است. مقامات ايران اين را مي دانند. وقتي تصاوير ندا تمام اخبار سراسر جهان را تسخير كرد، خيلي سريع سعي كردند داستان را از بين ببرند.

با توجه به تماس هايمان با مادر و خواهر ندا و گفته هاي كاسپين، ماجراهاي بعدي را ترسيم كرده ايم. به خانواده اش اجازه دادند ندا را به خاك بسپرند، اما فقط در بخشي از گورستان كه براي اجساد معترضان در نظر گرفته شده بود. اجازه ندادند هيچ مراسمي برگزار كنند و هيچ كدام از رستوران ها، سالن ها يا مساجد محلي اجازه نداشتند آن ها را بپذيرند. همزمان، در تلويزيون، افسران ارشد پليس اين خشونت را به عناصر تروريستي نسبت دادند و گفتند نيروهاي دولتي به سلاح گرم مسلح نبوده اند. كاسپين، پريشان و خشمگين از اخباري كه مي شنيد و در تسخير كابوس، احساس كرد نمي تواند ساكت بماند. تلفني با بي بي سي فارسي، الجزيره و شبكه هاي فارسي زبان مستقر در خارج مصاحبه كرد و به طور خلاصه توضيح داد چه اتفاقي افتاده است.

دوستانش به او التماس كردند كشور را ترك كند، اما كاسپين امتناع كرد.
“نمي خواستم اين كار را بكنم. نمي توانستم. نمي توانستم خانه ندا را ترك كنم. نمي توانستم از اين جنبش دور بمانم. ديگر برايم مهم نبود.”
روز ۲۶ ژوئن، ۶ روز بعد از مرگ ندا، پليس و تك تيراندازهاي روي بام هاي همسايه خانه اش را محاصره كردند.
“وقتي زنگ خانه را زدند، خانه بودم. تمام آرشيو كارهايم و لوازم اديت، مداركم و تمام ده هزار عكسي را كه گرفته بودم تا روزي منتشر كنم، جمع كردند و بردند. بيشترش درباره اماكن تاريخي ايران و طبيعت بود. به من گفتند دارند مرا به اوين مي برند. مرا در يك سلول گذاشتند. شماره قبر ندا ۳۲ است، شماره قبل بغلي ۳۴ بود، شماره سلول من. وقتي مرا گرفتند، دلم نمي خواست برگردم. دلم مي خواست مرا هم بكشند.”
دو ماه را در سلول انفرادي گذراند. هروقت او را جابه جا مي كردند به او چشم بند مي زدند. اما مي شنيد.
“صداي كتك زدن، فرياد. بعضي وقت ها ناله ها و جيغ هاي آن بچه ها را مي شنيدم. به نظرم خيلي جوان بودند. گاهي از در سلولم يك لحظه مي ديدمشان.”

“شبيه اتاق معاينه بود. جوان ها را روي اين صندلي ها مي نشاندند و ازشاان مي خواستند هركاري در طول تظاهرات كرده اند بنويسند. درست نمي دانم، اما فكر مي كنم روزي ۴۰۰ تا ۵۰۰ نفر را به زندان مي آورند. آن قدر جمعيت زياد بود كه حتي در حمام ها هم آدم مي نشاندند.”

او را براي بازجويي به سلول ديگري بردند.

“مرا رو به ديوار روي زمين نشاندند. دو سه نفر بودند. هيچ وقت نديدمشان. فقط يك بار كفش يكي شان را ديدم. كفش نوك تيز و براقي بود. مدام مي گفتند ندا عضو يك گروه معاند جمهوري اسلامي بوده. اصرار داشتند كه ندا و من عضو گروهي بوده ايم كه مسئول راه انداختن اين حوادث بوده است.”

روز بعد اصرار داشتند كه ندا عمليات انتحاري كرده، كه آگاهانه كشته شده تا حكومت را تضعيف كند. كاسپين فهميده بود كه تمامش بازي است.

“جدي نبودند. كاملا مشخص بود كه خودشان هم به اين اتهامات اعتقاد ندارند.”

معلوم بود كه به شدت از مرگ ندا آسيب ديده اند و كاسپين با حرف زدن درباره اش كار را خيلي بدتر كرده است.

بعد تاكتيكشان را عوض كردند.

“گفتند دولت ايران به تو افتخار مي كند. برايم بستني و بيسكويت آوردند. ازم خواستند به سلولم برگردم. موقع برگشتن كمي خيالم راحت شده بود. فكر كردم، بسيار خوب، بگذار چراغم را خاموش كنم. شبيه فانوسي بود كه راست به صورتم مي تابيد. بعد فهميدم كه هيچ كليدي براي خاموش كردنش ندارم.”

و همين طور ادامه يافت.

“مرا كنار ديوار روي صندلي نشاندند. كتكم زدند. گفتند قرار است اعدام بشوم.” در طول هفته هاي بعدي پيشنهادهاي مختلفي از روايت هاي مختلف ماجرا به او ارائه كردند، اما او همه را پس زد.

بعد از چندين بازجويي، يك هفته همه چيز ساكت بود. براي چهل روز او را به سلول ديگري بردند، اما بازجويي اش نكردند. در يك جلسه نهايي، بازجوها تاييد كردند كه نه او به گروه سياسي تعلق داشته و نه ندا. “اما گفتند كه من با حرف زدنم قانون شكني كرده ام.”

فشار كه بالا گرفت (خانواده ندا، سازمان عفو بين الملل و سازمان هاي بين المللي ديگر خواستار آزادي او بودند) سرانجام با قرار وثيقه آزادش كردند. هنوز متهم به “توطئه براي براندازي” بود. خانواده اش بايد معادل صد هزار دلار و سند خانه پدرش را وثيقه مي گذاشتند.

بعد از آزادي، هر روز صبح را بر سر گور ندا مي گذراند. صبح زود مي رفت تا با پليس امنيتي روبه رو نشود كه هميشه آنجا بودند.

“ندا عاشق طلوع بود، براي همين صبح زود مي رفتم تا موقع طلوع تنها نباشد. وقتي آفتاب بالا مي آمد، مردم هم كم كم از راه مي رسيدند. زيارتگاه شده بود.”

همه به كاسپين مي گفتند تا دوباره گرفتار نشده، از كشور برود. اما سخت بود.

“نمي خواستم بروم. اعتقاد دارم كه اين جنبش تمام نشده، هيچ وقت تمام نمي شود. اما وقتي محدوديت هايم را ديدم، و اينكه مدام تحت نظرم، و اينكه بايد خفقان بگيرم، ديگر نتوانستم تحمل كنم.”

سفر سختي بود. قاچاقچي هاي حرفه اي ترتيبش را دادند. مريض و تنها بود. در مقطعي مجبور شد تنهايي كوهي را پشت سر بگذارد. هشت ساعت كوه نوردي كرد.

كاسپين به بالا نگاه مي كند. از اين كه به آخر سفر رسيده احساس آرامش مي كند.
“وقتي تهران را ترك مي كردم، به مردم خوب ايران نگاه مي كردم كه چه مهربان و صبورند. خيلي خسته اند. من ۳۸ ساله ام. هميشه عاشق ايران مي مانم. خيلي سخت بود… داشتم آرامگاه ندا را ترك مي كردم. هنوز باورم نمي شود. فكر مي كنم دوباره مي بينمش.”

اما او رسالتي هم دارد. مي خواهد نمايشگاهي به يادبود او برگزار كند. اين مرد شريف و آرام كار را رها نخواهد كرد.

“حالا كه ايران را ترك كرده ام. مي توانم فرياد بزنم. مي توانم سكوت را بشكنم.”

ترجمه : دكتر آرش حجازي




Thursday, 5 November 2009

فیلم تکان دهنده ضرب و شتم “ندایی”دیگر از سوی ماموران ویژه سپاه تهران با باتوم

فیلم ضرب شتم دختر جو انان تو سط ما مو ران خون اشام خا منه ای اینها ثا بت کردن که انسان نیستن

Monday, 28 September 2009

new_win فیلم کوتاهی از قاتل ندا آقا سلطان


Friday, 25 September 2009

مستندي حرفه اي و تكان دهنده از وقايع اخير ايران

مستندي حرفه اي و تكان دهنده از وقايع اخير ايران
ساخته شده توسط هنرمندان دفاع مقدس
(هشدار براي بيماران قلبي و روحي )

مستندي تكان دهنده از وقايع اخير بعد از انتخابات ايران : كشتار و تيراندازي به مردم بي دفاع توسط بسيجان و سپاهان جنگ نرفته !اين مستند حرفه اي توسط گروهي از هنرمندان دفاع مقدس ( به سرپرستي ابراهيم ح) توليد و به همه ايرانيان صبور و ظلم ستيز تقديم شده است.

Thursday, 24 September 2009

ویدئو عکس العمل روحانی همراه تیم احمدی نژاد در نیویورک ، به پرسش یک ایرانی معترض


Tuesday, 22 September 2009

مکالمات بی سیم نیروی انتظامی در روز قدس

مکالمات بی سیم نیروی انتظامی در روز قدس

Saturday, 19 September 2009

قابل توجه حضرات جمهوری اسلامی

وبلاگ؛ قابل توجه حضرات جمهوری اسلامی

وبلاگ آزادنویس

همين اول صبحی داشتم توی در حال رانندگی به يک برنامه‌ی صبحگاهی راديو سراسری استراليا هم گوش می‌دادم. يک چيزی پيش آمد گفتم جهت اطلاع حضرات جمهوری اسلامی بنويسم. در دو روز گذشته مهم‌ترين خبر رسانه‌های استراليا درباره‌ی يک آقايی به نام دنيس فرگوسن ا‌ست که بعد از 14 سال از زندان آزاد شده. جرم ايشان اين بوده که 14 سال پيش سه تا بچه را دزديده و برده توی يک متل در کوئينزلند و بهشان آزار جنسی رسانده و تجاوز کرده. حالا به ابتدای اسم ايشان يک صفت (Paedophile) هم اضافه کرده‌اند. بعد از آزاد شدن از زندان آمده بوده توی بريزبن زندگی کند اما هر جا رفته با اعتراض ساکنان محل روبرو شده و دست آخر رفته است سيدنی. باز توی سيدنی هم مردم محلی که فرگوسن در آنجا سکونت داشته معترض دولت ايالتی شده‌اند که اين بابا مورد اطمينان نيست و ما می‌ترسيم در کنار او زندگی کنيم. حالا فرگوسن تبديل شده به يک گرفتاری برای دولت فدرال چون نمی‌دانند با او بايد چه کار کرد. جالبش هم اين است که ديروز او را ديده‌اند که داشته توی خيابان‌های سيدنی برای جمع آوری اعانه برای بچه‌های ديابتی اسباب بازی می‌فروخته. رسانه‌ها افتاده‌اند به جان انجمن ديابت استراليا و پليس ايالت نيوساوث ولز که اين بابا با چنين سابقه‌ای را فرستاده‌ايد اسباب بازی بفروشد؟ امروز در يک برنامه‌ی صبحگاهی راديو درباره‌ی او با مردم و کارشناسان حرف می‌زدند. هر شنونده‌ای هم يک نظری می‌داد. تا رسيد به يک نفر که اصلن نظری که داد باعث خنده‌‌ی مجری و کارشناسان شد. گفت اين بابا را که هر جا بفرستند همين داستان درست می‌شود که مردم از همسايگی با او شکايت می‌کنند. کسی هم که به او کاری نمی‌دهد بنابراين زندگی‌اش هم نمی‌گذرد. راه درستش اين است که او را به دولت جمهوری اسلامی ايران معرفی کنيم که به او کار بدهد چون دولت ايران اينروزها از اين مشاغل زياد دارد. قابل توجه دار و دسته کودتاچی‌های جمهوری اسلامی.

Friday, 18 September 2009

روز قدس روز لرزه به حکو مت اخو ندی ایران

وحشت حکو مت اخو ندی ایران از سبز ها

فیلم؛ تظاهرات تهران: ملت سبز ایران آماده قیام است

فیلم؛ تظاهرات تهران: ملت سبز ایران آماده قیام است

روز قدس و تظا هرات با شکوه تهر انیها
دیکتا تور دیکتاتور این اخر ین پیام هست

Monday, 7 September 2009

Friday, 4 September 2009

رسوايي جدید در باره مدرك تحصيلي، كامران دانشجو


بعد از از رزومه انگليسي ، كامران دانشجو(رئيس ستاد انتخابات كشور و وزير پيشنهادي احمدي نژاد) رزومه فارسيش راهم دستكاري كرد

بعد از رسوايي اخير در باره مدرك تحصيلي، كامران دانشجو (رئيس ستاد انتخابات كشور و كانديد احمدي نژاد براي وزارت علوم) رزومه فارسي اش را هم دستكاري كرده است. در رزومه قبلي كامران در وب سايت دانشگاه علم و صنعت، محل تحصيل دوره فوق ليسانس و دكترا دانشگاه منچستر اعلام شده بود، در حالي كه در رزومه جديد كامران ادعا كرده كه از امپريال كالج لندن فوق ليسانس و دكترا گرفته. همينطور در حالي كه قبلا ادعا كرده بود كه ليسانسش را از يك دانشگاه گرفته در رزومه جديد محل گرفتن ليسانسش را يك كالج اعلام كرده. ولي از همه مهمتر اين كه در رزومه قبلي ادعا كرده بود كه از انگلستان فارغ التحصيل شده ولي در زومه جديد مدعي شده است كه در ايران مدرك دانشگاه انگليس را دريافت كرده است





Thursday, 30 July 2009

فیلم: مجتبی بمیری رهبری رو نبینی

فیلم: مجتبی بمیری رهبری رو نبینی

فیلم؛ شعار در مترو: مرگ بر رهبر قاتل، مرگ بر چین و روسیه

فیلم؛ شعار در مترو: مرگ بر رهبر قاتل، مرگ بر چین و روسیه

Tuesday, 28 July 2009

گند بالا آمده از سوله کهریزک قابل لاپوشانی نبود

سوله کهریزک یا کمپ کهریزک بازداشتگاهی است که در شهر سنگ از توابع شهرری استان تهران قرار دارد. این بازداشتگاه در حدود سال ۱۳۸۰ برای اولین بار در عملیاتی موسوم به «جزیره» با هدف پاکسازی منطقه خاک سفید تهران مورد بهره برداری قرار گرفت. سپس با توسعه و ساخت و ساز آن پلیس امنیت نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران و سپاه پاسداران از آن برای نگهداری و شکنجه بعضی از بازداشت‌شدگان نظیر طرح ارازل و اوباش (بخشی از طرح ارتقای امنیت اجتماعی) استفاده کردند. این مکان در سطحی پایین تر از زمین قرار دارد و زندانیان در آن نمی‌توانند از حق استفاده از هواخوری استفاده کنند، استفاده از مستراح فقط یکبار در طول روز مجاز است و جیره غذایی زندانیان بسیار کم است.بازداشت شدگان در این مکان در بدو ورود مورد ضرب و شتم قرار میگیرند، فضای اختصاصی به هر فرد کمتر از یک متر مربع است.ردار ذوالقدر جانشین فرمانده کل سپاه پاسداران (که در دولت محمود احمدی نژاد جانشین وزیر کشور شد و فرماندهی عالی نیروی انتظامی نیز به رمان علی خامنه‌ای، مقام رهبری، به وی سپرده شده‌است) دراختیار دارنده این سوله نام برده می‌شوداین بازداشتگاه قبلا در دست نیروهای حزب الله لبنان حاضر در ایران بود و برخی اعضای فعال القاعده در ارتباط با لبنان و فلسطین نیز در این بازداشتگاه نگهداری می‌شدند. اما در سال‌های اخیر بازداشت‌شدگان ایرانی را نیز به این بازداشتگاه پنهانی می‌برند، از جمله دانشجویان زندانی. بسیاری از بازداشت شدگان مربوط به پیامدهای اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری ایران (۱۳۸۸) نیز به این مکان برده شده و تحت شکنجه قرار گرفته‌اند. طی دو سال اخیر حداقل ۱۴ زندانی بر اثر خشونت زندانبانان یا عدم رسیدگی پزشکی جان خود را از دست داده‌اند.طبق گزارش تعدادی از زندانیان جریانات اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری که از این کمپ به زندان قزل حصار منتقل شده‌اند، در محدوده یک سالن، ۸ اتاق، ۲ سالن قرنطینه، ۴ سوله فلزی، جمعیتی در حدود ۹۲۰ نفر زندانی بودند که در دو سوله فلزی آن زنان بازداشت شده نگهداری می‌شدند (گنجایش این دوسوله در حدود ۲۰۰ نفر است)عکسهای بسیار دلخراش پیکر شکنجه شده ی شهید حسین اخترزند! حسین اخترزند، یکی ازجانباختگان حوادث اخیردراصفهان، محله مسجد لنبان، فردی میباشدکه مجردبوده است ودرعین حال نان آورخانواده وخواهران وبرادرانش بوده است .
سایت نوروز به نقل از موج سبز مینوسد :
شاهدان عینی و بازداشتی‌های آزاد شده از کهریزک، وضعیت این بازداشتگاه غیر قانونی را این‌گونه توصیف می‌کنند:در یک سوله‌ی 200 متری بدون وجود دستگاههای تهویه‌ی هوا، چندین معتاد کراکی که امیدی به زنده ماندن آنها نیست و بدن‌هایشان کرم گرفته، دراز به دراز بر روی زمین افتاده‌اند؛ و در کنار آنها، بازداشت شدگان نگهداری می‌شوند. بازداشت‌شده‌ها حدود 100 نفرند که به این محیط غیر بهداشتی با هوای نامطبوع منتقل شده‌اند. آنها صف می کشند تا بتوانند از زیر در، ولو برای دقیقه‌ای از هوای بیرون تنفس کنند.هر روز صبح سردار رادان به این محل سرکشی می‌کند و خود شخصا هر روز چند نفر از بازداشت شدگان را مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار می‌دهد. بهترین ابزار شکنجه در دست رادان، شلنگ است. وقتی صبح هر روز صدای هلیکوپتر می‌آید، بچه‌ها به خود می‌لرزند و می‌فهمندکه رادان آمده.یکی از بازداشتی‌ها در اثر برخورد باتوم به سرش، کم کم بینایی خود را از دست داد؛ ولی با وجود اطلاع شکنجه‌گران کهریزک از وضعیت وی، او را از این محل غیر بهداشتی خارج نکردند. دو روز قبل از آزادی، بازداشت‌شده‌ها به اوین منتقل می‌شوند و فردی که بینایی خود را از دست داده بود، در اتوبوسی که به سمت اوین در حرکت بود، بر روی پای یکی دیگر از بازداشت شدگان جان می‌سپارد.از دیگر شکنجه‌ها در کهریزک آن است که بدن‌ها را خیس می‌کنند و بعد با شلنگ و سیم، بازداشت‌شده‌ها را کتک می‌زنند تا درد تا عمق جان آنها نفوذ کند.
روحش شاد و یادش گرامی
















Tuesday, 21 July 2009

خاطرات هاشمي رفسنجاني از اختلاف خامنه ايي و ميرحسين موسوي

خاطرات هاشمي رفسنجاني از اختلاف خامنه ايي و ميرحسين موسوي

تمام مطلب از كتاب خاطرات اكبر هاشمي رفسنجاني برداشت شده است:
سه شنبه 15 مرداد 1364
شب با آقاي خامنه اي جلسهاي طولاني داشتيم، درباره كابينه آينده، ايشان مايل نيست كه مهندس موسوي مجددا نخست وزير شود. از من توقع دارند كه همراهي كنم. قرار شد ايشان اين مسئله را با امام در ميان بگذارند. مشكل را جدي ميبينم
پنجنشبه 17 مرداد
بعد از نماز با آقاي خامنه اي جلسه داشتيم … آيتالله خامنه اي شرح مذاكرات امروزشان را با امام دادند. امام گفته اند مصلحت نيست كه آقاي مهندس ميرحسين موسوي از نخستوزيري كنار بروند…
يكشنبه 20 مرداد
شب با آقاي خامنه اي درباره نخست وزيري مذاكره كرديم. ايشان توقع دارند من در جهت تسهيل نظر ايشان در مورد تعويض كابينه كار كنم. پيشنهاد دادند كه امام به نحوي گفته خودشان را كه ابقاي آقاي ميرحسين موسوي را به مصلحت دانسته اند، جبران نمايند و بعيد ميدانم كه امام بپذيرند…
دوشنبه 21 مرداد
احمد آقا هم آمد و به طور مفصل مذاكرات آقاي خامنه اي و امام را درباره نخست وزير آينده گفت و گفت نظر امام اين است كه تعويض مهندس موسوي مصلحت نيست و مايلند كه اين نظرشان گفته شود؛ درست بر خلاف نظر آيت الله خامنه اي.
شنبه 2 شهريور
خدمت امام رفتم و راجع به مشكل كابينه آينده، با توجه به عدم موافقت آقاي خامنه اي با آقاي موسوي مذاكره كردم، اما نتيجه اي به دست نيامد. امام همان حرف قبلي خودشان را تكرار فرمودند كه تغيير دولت را صلاح نميدانند.
يكشنبه 3شهريور
عصر آقايان محمد يزدي و سيدجعفر كريمي از طرف جامعه مدرسين آمدند و براي تغيير دولت آقاي موسوي از من استمداد كردند. مشكلات را گفتم و گفتم نظر امام با آقاي موسوي است و نميشود با آن مخالفت كرد.
دوشنبه 11 شهريور
عصر آقاي ناطق نوري آمد. ايشان هم درباره همين موضوع صحبت كرد و اصرار داشت كه امام را بايد راضي كرد. طرفدار نخستوزير شدن آقاي ولايتي است….
چهارشنبه 13 شهريور
ساعت 9 صبح به زيارت امام در حسينيه جماران رفتم. مراسم تنفيذ رياست جمهوري آقاي خامنه اي بود. امام در متن نوشته شان بر ضرورت تكيه بر محرومان و مستضعفان تأكيد نمودند. آيتالله خامنه اي در اظهاراتشان از نقاط ضعف عملكرد دولت با كنايه ياد كردند… .
شنبه 16 شهريور
پيش از ظهر آقاي رئيس جمهور آمدند و ناهار مهمان من بودند … نظر آقاي خامنه اي اين است كه اينها خوب كار نكرده اند و جايز نيست دوباره مأمور تشكيل كابينه شوند. زمان طولاني بحث كرديم، ولي به نتيجه نرسيديم. مشكل عمده ايشان، اظهارنظر امام است….
چهارشبنه 27 شهريور
حدود هشتاد نفر از نمايندگان طرفدار دولت آقاي موسوي آمدند و از اظهارات ديروز آيتالله خامنه اي انتقاد كردند. نامه اي براي امام تهيه كردهاند كه مشغول جمع آوري امضا هستند….
شنبه 30 شهريور
عصر آقاي ناطق نوري براي چاره جويي در موضوع كابينه آمد؛ به نظر ميرسد فهميده اند كه آقاي موسوي را نميتوان عوض كرد و گفت: آقاي خامنه اي هم تا حدودي به همين نتيجه رسيده اند و ديگر آن احساس تكليف را ندارند…
سه شنبه 2 مهر
بعد از نماز با آقاي خامنه اي جلسه خصوصي داشتيم. آماده شده اند كه آقاي موسوي را به مجلس معرفي كنند، ولي بنا دارند در مورد وزرا سختگيري نمايند.
شنبه 6 مهر
پيش از ظهر احمد آقا آمد و نتيجه مسافرت به خارك را به ايشان گفتم كه خدمت امام بگويند. خبر داد كه امام جواب نامه 135 نماينده مجلس در حمايت از آقاي موسوي را داده اند و نوشته اند كه نظرشان ابقاي آقاي موسوي است. اين تأييد كتبي مجدد، لابد آقاي رئيس جمهور و جناح مقابل آقاي موسوي را عصباني تر ميكند.
شنبه 20 مهر
آقاي توسلي مسئول دفتر امام از اظهارات روز پنجشنبه آقاي خامنه اي در مراسم تحليف گله داشت كه به نحوي اعلان تحميل دولت بود. حاج احمد آقا آمد و گفت: امام از اظهارات پريروز آقاي خامنه اي ناراحت شده اند و معلول شيطنت اطرافيان ايشان ميدانند و ميخواهند به
ايشان در اين خصوص پيغام بدهند.

Saturday, 18 July 2009

شعار مجتبی بمیری رهبری نبینی

شعار مجتبی بمیری رهبری نبینی

سوتي خبرگزاري فارس : چاپ عكس سفر 4 سال پيش احمدي نژاد به علت عدم استقبال امسال مردم در مشهد

سوتي خبرگزاري فارس : چاپ عكس سفر 4 سال پيش احمدي نژاد به علت عدم استقبال امسال مردم در مشهد
سوتي خبرگزاري فارس : به علت عدم استقبال از احمدي نژاد , عكس سفر 4 سال پيش احمدي نژاد را چاپ كرد
هر چه ميگذرد بر شدت آبروريزي دولت بر آمده از كودتا و حاميانش افزوده مي شود.عدم استقبال آنچاني از احمدي نژاد در سفر اخيرش به مشهد باعث شد خبرگزاري فارس از عكسي مربوط به اول مرداد 1384 يعني 4 سال پيش استفاده كند.جالب اينجاست كه همين عكس در 4سال پيش نيز توسط روزنامه كيهان با فتوشاپ دستكاري شد تا ميزان حضور مردم بيشتر نشان داده شود
اين هم لينك خبري كه در آن خبرگزاري فارس بازهم از اين عكس استفاده كرده.چون امكان داره خبرگزاري فارس عكس رو عوض كنه يه عكس هم از خود خبرگزاري فارس گرفتم كه اسنادمون تكميل بشه.

Friday, 17 July 2009

فیلم؛ درگیری و پرتاب گاز اشک آور در اطراف دانشگاه

فیلم؛ درگیری و پرتاب گاز اشک آور در اطراف دانشگاه

فیلم؛ تظاهرات در مقابل وزارت کشور رژیم (امروز

فیلم؛ تظاهرات در مقابل وزارت کشور رژیم (امروز

Wednesday, 15 July 2009

تصوير كامل سهراب اعرابي و مادرش با لباس ها و نشان هاي سبز

تصوير كامل سهراب اعرابي و مادرش با لباس ها و نشان هاي سبز
چند روز قبل از انتخابات



تصوير سهراب اعرابي و مادرش چندروز قبل از انتخابات در تبليغ ميرحسين موسوي
تصاويري از حضور ميرحسين موسوي و زهرا رهنورد در منزل سهراب اعرابي در شب خاكسپاري اين جوان






















گريه ميرحسين موسوي در خانه سهراب اعرابي

Tuesday, 14 July 2009

سخنان مادر سهراب بر سر مزار فر زند ش

فیلم؛ سخنان مادر سهراب بر سر مزار فرزندش
مادر سهراب: مردم بدونید همتون، همتون بدونید، ناجوانمردانه بچهٔ منو کشتن، میدونید، ۲۶ روز منو چرخوندن. چرخوندن گفتن تو اوین. گفتن تو اوین، اما کشته بودنش. خودشون کشته بودنش، تیر به قلبش زدن، نامردن، نامردن، من باید حرفمو بزنم. هیچ کس نمیتونه جلوی منو بگیره

Monday, 13 July 2009

دانشجوی اهوازی: مادر من برای آزادی کشته شدم



یک شهید دیگر تقدیم راه آزادی شد
جوان دیگری که توسط لباس شخصی ها به شدت زخمی و در بیمارستان بستری شده بود، درگذشت. یعقوب بروایه، دانشجوی کارشناسی ارشد رشته نمایش در دانشکده هنر ومعماری دانشگاه تهران، روز چهارم تیر ماه توسط نیروهای بسیج از بام مسجد لولاگر مورد اصابت گلوله قرار گرفت، از ناحیه سر مجروح شد و بلافاصله توسط دوستانش به بیمارستان لقمان انتقال یافت اما به رغم تلاش پزکان برای جان وی، در نهایت دچار مرگ مغزی شد و به شهادت رسید. یعقوب بروایه فرزند دوم یک خانواده پنج نفری و اهل اهواز بود. وی متولد تیرماه 1361 بوده و در هنگام مرگ تنها 27 سال سن داشت.
به نوشته برخی سایت‌های خبری یعقوب بروایه که در کنترل کامل مامورین تحت مداوا قرار داشت، از این حادثه جان سالم به در نبرد.
او تنها دقایقی پیش از مرگ چشم گشود، دستان مادرش را گرفت و زیر لب گفت: مادر من برای آزادی کشته شدم.... و چشم فروبست.
گفته می‌شود ماموران امنیتی پیکر بی جان یعقوب را تحویل گرفتند و به محل نامعلومی بردند و سرانجام بعد از ٤٨ ساعت به خانواده او اطلاع دادند جسد یعقوب به خاک سپرده شده است. ماموران از خانواده او تعهد گرفته اند که از هرگونه اطلاع رسانی و برگزاری
مراسم برای او خودداری کنند.

لباس شخصي ها چه كساني هستند


همواره در تمامي اعتراضات و درگيري ها و اعتراضات ، در حكومت اسلامي ايران ، يك گروه جاي ثابت را داشته و دارند و آن نيروهاي لباس شخصي هستند. سوال اينجاست كه لباس شخصي ها چه كساني هستند؟ از چه شخص يا گروهي فرمان مي گيرند ؟ و چه مي خواهند ؟ و هدفشان چيست ؟ اين سوالات و بسياري سوالات ديگر همواره در جامعه مردمي ايران مطرح بوده است. براي جواب دادن به اين سوالات ابتدا بايد به سابقه تاريخي تقريبا دوري باز گرديم. چيزي نزديك به پانصد سال پيش ، سال 1500 ميلادي ، در اين سالها سلطان سليم عثماني ، نوه سلطان محمد عثماني ، بر تخت سلطنت نشسته بود.
هنگامي كه سلطان سليم به قدرت رسيد ، فقط يك چيز را مي خواست و مي ديد و آن هم قدرت بيشتر بود. سلطان سليم براي بدست آوردن قدرت ، حاضر به هر كاري بود. بر همين اساس يك گروه نظامي غير ستادي تشكيل داده بود به نام سربازان "يني چري" سربازان "يني چري" هيچ رتبه و مقامي نداشتند و همگي سرباز بودند و از هيچ كس هم دستور نمي گرفتند ، به جز از خود سلطان سليم.
سلطان سليم به آنها اجازه داده بود تا همواره در جنگها هر كاري مي خواهند انجام دهند. به عنوان مثال : غارت كنند ، به زنان تجاوز كنند ، مردم را به بردگي بگيرند ، هرگونه كه خواستند مردم را كشتار نمايند و ...
بر همين اساس بود كه سلطان سليم همواره و بيشتر عمرش را در جنگ بود ، تا سربازان "يني چري" راضي باشند. عثماني ها از شرق به ايران حمله كردند و حتي تا شهر تبريز را نيز اشغال كردند ، به اروپا حمله كردند و تا يوگسلاوي را اشغال كردند و باز هم مي خواستند جنگ كنند. اما سلطان سليم ديگر از اين همه جنگ ، كشتار ، تجاوز و غارت خسته شده بود ، از طرفي نيروهاي نظامي ارتش عثماني نيز از اين قضيه خشنود نبودند.
لذا سلطان سليم راه چاره را در آن ديد كه بايد براي رهايي از اين سربازان بايد چاره اي بيانديشد ، بر اين اساس تمامي سربازان "يني چري" را به يك دره ، در ميان كوه هاي آرارات در كشور عثماني آن زمان ، دعوت نمود و در حالي كه تمامي سربازان "يني چري" در داخل دره بودند ، از چهار طرف بالاي كوه تمامي سربازان "يني چري" را به توپ بست و همگي سربازان "يني چري" را كشت.
به گمان در حال حاضر نيروهاي لباس شخصي چندان به سربازان "يني چري" سلطان سليم بي شباهت نيستند. در گذشته اي نه چندان دور به اين نيروهاي لباس شخصي ، گروه فشار مي گفتند ، اما به مرور زمان از ايشان به عنوان لباس شخصي ياد مي شود ، لباس شخصي ها ، نه از نيروهاي سپاه هستند ، نه از نيروهاي بسيج و نه از نيروهاي انتظامي و كلا جزو هيچ گروه نظامي نيستند.
نيروهاي لباس شخصي افرادي هستند منفعت طلب ، كه مستقيما زير نظر پسر رهبر حكومت اسلامي (مجتبي خامنه اي) ، به فعاليت مشغول هستند ، اين لباس شخصي ها نه رتبه دارند و نه مقام ، از هيچ كسي هم دستور نمي گيرند و فقط مستقيم با مجتبي خامنه اي در ارتباط هستند. اقا مجتبي ، به ايشان اجازه فعاليت بسيار فراواني داده است. اين گروه لباس شخصي ها ، در تجارت ايران نقش عمده اي دارند. از بنادر آزاد بدون دادن گمرك جنس وارد كشور مي كنند ، ماليات نمي دهند ، وام هاي بدون باز پرداخت مي گيرند ، و حتي از زورگويي و تجاوز به حريم مردم نيز هيچ گونه ترسي ندارند و حتي از غصب زمين هاي دولتي و غير دولتي نيز هيچ ابايي ندارند.
به عبارتي مي توان گفت ، لباس شخصي ها آزاد هستند در ايران هركاري كه مي خواهند را انجام دهند . شايد بتوان گفت ايشان بر ايران حكومت مي كنند و نه رهبر و يا نيروهاي نظامي. به هر جهت اميد مي رود ، تاريخچه سربازان "يني چري" درس عبرتي باشد براي حكومت اسلامي ايران.

Saturday, 11 July 2009

سهراب اعرابي 19 ساله در زندان اوين زير شكنجه به شهادت رسيد




سهراب اعرابي 19 ساله سال آخر دبيرستان و آماده براي امتحان كنكور در اعتراضات دهمين دوره رياست جمهوري در 30 خرداد روز شنبه بازداشت و به مكان نامعلومي منتقل مي شود . بعد از پيگيريهاي پي در پي خانواده بخصوص مادرش متوجه مي شوند كه وي در زندان اوين است, مادر اين جوان در روز سه شنبه 16 تير با گذاشتن كفالت در دادگاه انقلاب هر روز بعد از ظهر منتظر آزادي فرزند ش بود, با وجود اين كه اين مادر مي دانست كه فرزندش در زندان اوين است ولي خيلي نگران بود و مي گفت مي ترسم بچه ام را بكشند. اين مادر عكسي از فرزندش تهيه كرده بود و به هر زنداني كه آزاد مي شد عكس عزيزش را نشان مي داد و از آنها مي پرسيد كه آيا او را مي شناسند و يا در زندان ديده اند؟ او مي گفت به هر كجا و هر كسي مراجعه مي كنم جواب نمي دهند و ميگويند صبر كن آزاد ميشود. اين مادر كارش از صبح تا شب جلو زندان ماندن شده بود تا اينكه يك دفعه از طرف قاضي مر تضوي خبر آمد كه سهراب اعرابي در زندان درگذشته است, خانواده اش را خبر كنيد تا جنازه فرزندشان را تحويل بگيرند........ فيلمي از مادر سهراب اعرابي در جلوي اوين كه عكس فرزندش را به يكي از زندانيان آزاد شده نشان ميدهد و از او سراغ فرزندش را ميگيرد ضميمه است .

Friday, 10 July 2009

عکس و مشخصات یک فرمانده جنایتکار بسیج


یکی از خوانندگان: از آنجائی که حجت السلام طائب فرمانده نیروی مقاومت بسیج اعلام کرده است که بسیجیان در برخوردهای اخیر به هیج وجه از سلاح گرم استفاده نمی کنند و آشوبگران در لباس بسیج به جنایت می پردازند ، برای کمک به این فرمانده بسیج یک آشوبگر دیگر را شناسایی نموده . نامبرده محمد جواد بصیرت از فرماندهان پایگاه مقاومت بسیج مسجد لرزاده تهران می باشد ! ایشان متهم است که در لباس بسیج ! در خیابان آزادی و جمالزاده تهران با استفاده از سلاح کلت کمری به روی ملت آتش گشوده است . از شهروندان تهرانی خواهشمندم با پخش این عکس در محل سکونت ایشان واقع در تهران – میدان خراسان پشت فروشگاه قدس کوچه نائب اطرافیان و همسایگان وی را هشیار سازند که این بسیجی یک قاتل است ! باید این افراد رسوا بشوند و بدانند گرچه در سایه امن حکومت اسلامی میتوانند دست به هر جرم و جنایتی حتی آدم کشی بزنند اما باید به ملت جوابگو باشند .

Thursday, 2 July 2009

ویدئو دلخراشی از صحنه اصابت گلوله به مغز یکی‌ از عزیزان هموطن و تصویر آخرین ثانیه‌های زندگی این شهید +۱۸

ویدئو دلخراشی از صحنه اصابت گلوله به مغز یکی‌ از عزیزان هموطن و تصویر آخرین ثانیه‌های زندگی این شهید +۱۸

Wednesday, 1 July 2009

كشف چهار صندوق راي در شيراز




كشف چهار صندوق راي در شيراز
دست كم چهار صندوق راي در كتابخانه مركزي شيراز كشف شد.امروز چهارشنبه 10 تير، در جريان بازديد«محمدرضا رضازاده،استاندار فارس و آيه الله ايماني،امام جمعه شيراز» و خبرنگاران روزنامه هاي محلي شيراز از عمليات احداث ساختمان كتابخانه مركزي شيراز،چهار صندوق راي در ساختمان نيمه كاره كتابخانه كشف شد.
استاندار فارس پس از مواجه شدن خبرنگاران با اين صندوق ها از آن ها خواست كه به اين موضوع در رسانه ها اشاره اي نكنند.او اين صندوق ها را جزو «اسناد ملي» اعلام كرد.
ساختمان نيمه كاره كتابخانه مركزي شيراز كه شعبه اي از كتابخانه ملي است در نزديكي تالار حافظ شيراز(چهار راه حافظيه)قرار دارد.
صندوق هاي راي در حالي كشف شده اند كه بنا بر قوانين انتخابات،پس از پايان شمارش آرا، صندوق ها بايد به تهران فرستاده شده
باشند.

Friday, 26 June 2009

فرار بسیجها و تیر اندا زی مستقیم به مردم

فرار بسیجها و تیر اندا زی مستقیم به مردم در فیلم شما بسیجی رو می بینید که در حال فرار با کلت بطور مستقیم به مردم شکلیک می کنه

حمله به منا زل و تخریب امو ال مردم تو سط عد های عرب زبان

حمله به منا زل و تخریب امو ال مردم تو سط عد ه ای عرب زبان ما با ر ها و بار ها اعلام کر دیم که حکو مت ایران عد ه ای مزدور از حز ب الله و حما س برای سر کو بی مردم به ایران او رده حتی ما تا او نجا هم خبر دا شتیم که هو اپیما های ایران برای انتقال این مزدو ر ها به لبنان و فلسطین رفتن.

نطق جنجالی علیخا نی نما ینده قزو ین

نطق جنجالی علیخا نی نما ینده قزو ین

Wednesday, 24 June 2009

فیلم؛ صحنه های دلخراش تیراندازی بسوی مردم امروز چها ر شنبه بها رستان

فیلم؛ صحنه های دلخراش تیراندازی بسوی مردم امروز چها ر شنبه بها رستان

Tuesday, 23 June 2009

بسیجی حکو مت. جو انان ما بد ست چه کسا نی کشته می شن


بسیجی حکو مت. جو انان ما بد ست چه کسا نی کشته می شن

Monday, 22 June 2009

کشتار مردم بی دفاع تو سط بسیج و لباس شخصیها

فیلم بسیار تکان دهنده از قتل عام مردم بی دفاع تو سط حکو مت اخو ندی ایران

Sunday, 21 June 2009

این ادم کش شنا سا ئی شد کسی که جو انان بی گناه رو مو رد اثا بت کلو له قرار داده




این ادم کش شنا سا ئی شد کسی که جو انان بی گناه رو مو رد اثا بت کلو له قرار داده و جالب کسی که فر ما نده بسیج هست یک کلاه بر دار هم هست لطفا به پر ینت با نک این ادم تو جه کنید

Friday, 19 June 2009

فيلم حمله گشتا پوي حکو مت اخو ندي ايران به منزل مردم

فيلم حمله گشتا پوي حکو مت اخو ندي ايران به منزل مردم

Thursday, 18 June 2009

فيلم ضرب و شتم و حشيا نه تو سط پليس ضد شو رش اخو ندي

فيلم ضرب و شتم و حشيا نه تو سط پليس ضد شو رش اخو ندي

Wednesday, 17 June 2009

حمله به پايگاه بسيج پس از تيراندازي سوي مردم

حمله به پايگاه بسيج پس از تيراندازي سوي مردم

Monday, 15 June 2009

فیلم تظا هرت امروز تهران میدان ازا دی احمد ی با ی بای

فیلم تظا هرت امروز تهران میدان ازا دی احمد ی با ی بای

هجوم و حمله نيروهاي پليس به داخل خانه و ضرب و شتم در حياط

هجوم و حمله نيروهاي پليس به داخل خانه و ضرب و شتم در حياط

Sunday, 14 June 2009

تظا هرات مردم تهران و اعتراض به انتخا بات و تقلب حکو مت اخو ندی ایران






تظا هرات مردم تهران و اعتراض به انتخا بات و تقلب حکو مت اخو ندی ایران

عکس دستگيري خا تمي و در گيري مردم با لبا س شخصيها


بچه ها خاتمی هم دستگیر شد !!!! دیگه تو خونه موندن جایز نیست !!!! همه تو راه پیمایی فردا ساعت 16 از میدان انقلاب شرکت می کنیم.... به همه بگین بیان !!! این تنها راه خبر رسانی ماست.... اینم عکس دستگیری خاتمی

Wednesday, 29 April 2009

عالیجناب باراک اوباما رئیس جمهور ایالات متحدّهِ ی امریکا

عالیجناب باراک اوباما رئیس جمهور ایالات متحدّهِ ی امریکا

پیام نوروزی سرکار به ملّت و دولت ایران که با لحنی دوستانه و صمیمانه و شیوه ای زیبا و خردمندانه تنظیم شده بود، مورد توجه آزاداندیشان ایرانی قرار گرفت. اما در لابلای سطور این پیام، مضامینی مشاهده میشود که نگرانی آفرین بوده ، و انگیزه ی این پاسخ به پیام نوروزی جنابعالی می باشد.
اجازه بدهید مسئله را از شعر سعدی آغاز نمائیم که شما از آن بگونه نمادین همبستگی انسانی: “انسانیت گرانبهائی که همه ی ما درآن مشترکیم” سخن بمیان آورده اید. این اثرجاودانه ی ادبیات فارسی، آنچه که بیان ارزشی بنام همبستگی یا سولیدارتی است، یکی از باورهای دیرینه ی ایرانیان می باشد. درست درباره ی این فرهنگ نی، سخن خود را آغاز می کنیم.
نخست لازم به یادآوری است که این دیدگاه سعدی، سخت مورد ستیز و تعرض حکومتگران نظام آخوندی کشور ما ایران قرار گرفته است. نظامی که کوشش به از بین بردن فرهنگ والا و کهن ایرانیان دارد تا آنها را بی هویت کند. همان هویتی که شما از آن به نیکی یاد می کنید وآن را می ستائید. اینان ارزش همبستگی و همیاری را تنها درخور جامعه ی مسلمانان می دانند. و براین پایه، میان ملّت “ناسیون” و دولت، یعنی نظام جمهوری اسلامی که میخواهد هویت ملی ایرانیان را بیرنگ و نشان سازد، شکافی ژرف و آشتی ناپذیر بوجود آمده است. در این راستا نیز باید کوشش چند ده ساله ی رژیم را یاد آور شد که همواره در درازای سی سال گذشته سر جنگ و ستیزبا جشنهای نوروزی و سنت های باستانی ایرانیان، که شما به درستی به اهمیت آنها اشاره برده اید، داشته است، تا از ملّت ایران هویت زدائی کند. واضح است که این کوشش و تلاش حکومتگذاران، جامعه را به اقلیتی حاکم، و اکثریتی محکوم، تجزیه کرده است. اقلیتی سرکوبگر که به نام ” الله” و به مدد دستگاه های شبه فاشیستی پنهان و آشکار، هر صدائی را خاموش و هر انتقادی را در حلقومها خفه می کند.
دوّم، اگر ارزش همبستگی، ارزشی مورد قبول جوامع مدنی است آنوقت باید پرسید چطور ممکن میشود سی سال آزگار در ایران دهها هزار نفر را بکشند، به زندان بیافکنند، هر روز مردم را آزار و شکنجه بدهند، زنان فاقد هر گونه حقوق مدنی را سنگسار و مردان را در ملاء عام دسته دسته به جرثقیل آویزان نمایند، ولی روزنامه ها و خبرگذاریهای غربی در این باره تنها به ندرت، چیزی بنویسند. دور نرویم، در همین دوران کوتاهی که سرکار رئیس جمهور امریکا شده اید بیش از شصت نفر در جمهوری اسلامی به عناوین مختلف در دادگاههای قرون وسطائی محکوم و اعدام شده اند.
با این توضیحات روشن است که شما باید میان ملّت و دولت ایران، یکی را برگزینید. زیرا این دو، نقاط مشترکی با هم ندارند تا بر مبنای آنها بتوانید گفتگوهای ثمر بخشی را آغاز نمائید. گرچه در گستره سیاست خارجی، میان مذاکرات دوجانبه و مذاکره در چارچوب سازمان ملل متّحد فرق گذاشته میشود؛ ولی در هر دوحالت ضامن هر قرار داد و یا تعهدی تنها سالار مملکت، که همانا مردمند، بر خوردار از مشروعیت است و بس. بویژه اگر دولتی فاشیستی و ضد ملّی بر سریر قدرت نشسته باشد که با شهروندان خود سرستیز و دشمنی دارد و آنها را خوار و برده میشمارد، آنهنگام اوهرگز نمی تواند با مردم غیر خودی و غیر مسلمان و مخالف توسعه جوئیهایش به قول و قرار خود وفا دار بماند. زیرا که این دولت برگزیده ی ملت ایران نیست و بر پایه امر ولایت فقیه، نیازی به مشروعیت مردمی ندارد.
وقتی در قانون اساسی کشوری رضامندی خداوند اساس حکومت اعلام میشود ولی دولتهای مربوطه اش هر روز به نام خدا آدم میکشند، جنایت مرتکب می شوند، به پیروان ادیان دیگر و یا دگر اندیشان، جور و ستم روا میدارند آنوقت این نظام نه تنها رضامندی خداوند، بلکه رضامندی ملت را نیز از دست داده است. لذا این نظام، نظامی مبتنی براصول فاشیستی و دگماتیزم است و یکسویه نگر. بر این پایه، چگونه میتوان با سردمداران یک چنین رژیمی به مذاکره نشست وبه فرایندی خردمندانه رسید؟
درست است که اساس علم سیاست در این دنیای متجدد مذاکره و یا کمونیکاسیون است. درست است که هر مذاکره ی سیاسی برای رسیدن به یک توافق و یک هم رأئی صورت می گیرد و باید نیز چنین باشد. ولی هرگفت و شنودی خود، نه تنها نیاز به یک جوّ اخلاقی دارد بلکه لازم است برای رسیدن به منظوری در جهت منافع مردم صورت بگیرد و نه در تعارض با حقوق و خواستهای دموکراتیک آنها. سر پوپر میگوید: “هرگونه مذاکره ای با افراد و نظام های دگم گرا ، نه تنها اتلاف وقت است، بلکه زبونی عقل و منطقی است، که درها را بروی تحمیل ظلم و جنایت بر مردمان می گشاید”. این زبونی را چمبرلن در مذاکرات مونیخ با هیتلر بسیار روشن به نمایش گذاشت. بنابراین هرگونه گفت و شنودی با حکومتگزاران جمهوری اسلامی با فرایند سازش بر سر مشکلات موجود، بی توجه به منافع و مصالح مردم ایران و بویژه ارزشهای منشور جهانی حقوق بشر، که در سی سال گذشته زیر پا گذاشته شده است، نه تنها از سوی ملت ایران باطل است، بلکه مردم ایران و منطقه ی خاورمیانه را به شیوه عمل و سیاستگزاری شما، بی اعتماد کرده و امنیت خاور میانه را آسیب پذیر تر از پیش میسازد.

جناب آقای اوباما، شما به بهانه ی “تعهد به دیپلماسی” ، میخواهید بدور از هرگونه پیش شرطی ، بویژه در زمینه حقوق بشر، با رژیم سرکوبگر ایران، که حاصل خشونت است به مذاکره بنشینید، آنهنگام جهت گیری شما نه تنها با حقوق بشر و حقوق مردم ایران در تعارض قرار می گیرد، بلکه آن همبستگی انسانی ” سعدی” را نیز نقض می کند و به ا صل “من” و” تو”ی مارتین بوبر و اصول تئوری دیسکورس هابرماس هم، بی اعتنا می ماند. مارتین بوبر میگوید “انسان در تو، من میشود”. حال، عالی جناب لازم است بفرمائید شما می خواهید کدام “من” بشوید. منی که ملّت ایران است و یا منی که رژیم مافیائی جمهوری اسلامی، می باشد؟ فراموش نفرمائید این “امریکائیهای ایرانی تباریکه سهم بزرگی در بار آوری ایالات متحّده دارند” وشما با افتخار از آنها یاد میکنید بخشی از ملیونها ایرانیانی هستند که از ترس و فشار و عدم آزادی و دمکراسی برآمده از رژیم جمهوری اسلامی به ترک خانه و کاشانهء خویش مجبور و به بیرون از سرزمین آبا و اجدادی خود گریخته اند.
هیچ کشوری در جهان در این سی سال گذشته، چنین سرنوشت شومی را نداشته است و بی اعتنائی دنیا نسبت به این سرنوشت نیز بی سابقه می باشد. همین بی اعتنائی است که سبب ایجاد خلافت ناحقی در ایران گردیده که با همکاری شرکتهای خارجی نه تنها ثروتهای ملّی کشور را چپاول میکنند، بلکه آن را نیز، در سطح جهان گسترش می دهند. آنهم در عهدی که شما آن را عهد دنیامندی اقتصاد (گلبالیزاسیون) می نامید. گسترشی که با بی ثباتی و نا امنی فزاینده ی منطقه همراه گردیده است.
قبول بفرمائید که کنار آمدن شما با این رژیم، به معنی امنیت و ثبات و توازن قوا در منطقه نیست که اصول سیاست دیرینه ی رآل پولیتیک امریکاست، که از جمله، پیآمد های ناسازگارانه و تخریبی آن پس از انقلاب 57 و اشغال افغانستان با یورش ارتش سرخ به آن سرزمین ، حکومت طالبان، پیدایش القائده و دیگر گروههای اسلامیستی تروریستی و همچنین رویداد جنایتکارانه ی 11 سپتامبر را باید نتیجه عملکرد آن سیاست، بشمار آورد، که نه تنها امنیت منطقه خاورمیانه، بلکه جهان را بی ثبات کرد. به ویژه، هنگامیکه شما در پیام خود میگوئید، “این آینده ایست همراه با مبادلات تجدید شده میان مردم ما و فرصتهای بزرگتری برای مشارکت و بازرگانی”، بر این پایه، شما بسیار روشن برسیاست رآل پولتیک امریکا اصرار دارید، که سرانجام خط بطلان بر شعار دگرگونی “Change”، که همواره به تبلیغ اش دست یازیده اید،خواهد کشید. اما باور بفرمائید ملّت ایران و مردم خاور میانه این سیاست را که در سی سال گذشته، آنها را زمین گیر کرده است، فراموش نخواهند کرد.
نتیجهء رآل پولیتک نه آزادی و نه دمکراسی بلکه ایجاد خرابی و ترور و نابسامانی برای منطقه بوده است. اتفاقأ همین نابسامانی است که سبب سقوط بازار مالی و با آن بلیونها دولار خسارت به مردم جهان، به خصوص به کشورهای صنعتی جهان، گردید. زیرا این بحران در اصل بحران بانکی نیست. بلکه یک بحران اخلاقی است. اخلاقیتی که با باج گیری و باج دهی، آنهم به مدد دکانهائی به نام لابیئسم، رشوه و غارت و چپاول اموال دیگران، به انحطاط کشیده و انسانیت را به رذالت کشانده است. درست از این زاویه نیز باید به مسئله نگریست.
توجه کنیم که، آینده ی بشر روی این زمین خاکی، تنها با انسانیت و احترام متقابل و همبستگی تأمین میشود، که باید بر حقوق بشر و آزادی متکی باشد. گستره ی این آزادی را هر کسی در هر مکانی خودش می تواند، بسنجد. در تفکر کلاسیک این” گستره” وابسته به این است که تا چه اندازه کسی بتواند، به آرزوهای خود برسد. امروز ولی به تجربه و محک علم معلوم شده است که این وسعت تابع این است که انسان تا چه اندازه در محیط کار خودش مختارباشد. مردم ایران چه از نظر سنجش کلاسیک و چه از نظر سنجش امروزی آزاد نیستند. اینان نه کار دارند و نه می توانند آرزوهای خود شان را در سطح معقولی برآورده کنند. چرا قشر کوچکی همه چیز دارد ولی بقیه تنها نگاهی پر حسرت برایشان باقی مانده است. پس هر گونه مذاکره ای که به این وضع خاتمه ندهد، نه تنها به حذف طالبان در منطقه نمی انجامد بلکه طالبانهای دیگر ی را پدید خواهد آورد. و توجه به این راستی ها، باید هدف آن دگرگونی باشد که جنابعالی مدام از آن نام می برید.
از سوی دیگر شما به درستی به جشن نوروز اشاره برده اید. جشنی که نو شدن جهان را همه ساله آگاهی میدهد و با آن به نو سازی بیرون و درون انسان نیز توجه میکند. اما ما ایرانیان وقتی در این جشن و سرور خانه تکانی میکنیم و لباس نو می پوشیم و به این سنت باستانی معنی نو، می دهیم. ما با اینکار، بگونه نمادین، زشتی ها و ناسازگاری های کهنه را به دور می ریزیم و فراگرد نو شدن را نه به حرف، بلکه با عمل نشان میدهیم.
از این رو، ما منتظر کنش های آن جناب می مانیم و در ضمن میدانیم که هردگرگونی باید نه تنها محتوا، بلکه دارای جهتی نیز باشد. جهتی که بسوی تکوینی، پویا است. و این پویائی و نوآوری در این نکته نهفته است، که باید سیاست امریکا رو به ملتها و نه دولتها، کرده و از نظامهای غیر مردمی به پرهیزد. هر گونه دخالتی، که جهت سیر طبیعی رویداد ها و پیشرفت را در جهت ایجاد جوامع آزاد ، سد کند جلوی فراگرد مدرنیسم را میگیرد. درست دراین راستا، تا کنون دولتهای امریکا، به اوپوزیسیون راستین ایران چه در خارج و چه در داخل کمکی، نکرده اند. حال آنکه دشواری های ناشی از رژ یم های مذهبی چونان جمهوری اسلامی، تنها بدست نیروهای ملی و مترقّی همان کشورها رفع شدنی است. ایالات متحده آمریکا با همه ی آگاهی هائی که دارد، به فرهنگ و عادات و رسوم کشورهای با تاریخ کهنی چون ایران، ژرفا آشنا نیست. از این رو، ما اوپوزیسیون آزاد و دمکرات ایران به دگرگونی Change واقعی در سیاست امریکا علاقمندیم تا بتوانیم به این اوضاع نابسامان و بحران کنونی درایران، پایان دهیم.

با احترام
آزاد اندیشان ایرانی

1.آقای (دانشجو) ابراهیمی علی
2. آقای (دانشجو) ابراهیمی محمّد
3. آقای مهندس آذریایجانی مازیار
4. بانو (محقق) ارجمند مهین
5.آقای دکتر آزادی (از ایران)
6. آقای (مخقق) اعتمادی کورش
7. آقای دکتر آل رضا تقی
8. آقای پروفسوردکتر انداچه خلیل
9. آقای توکّل بابک
10. آقای باقویان واهیک
11. آقای براتی رضا
12. آقای دکتر بقائی یزدی نامدار
13. آقای دکتر بلورچی علی
14. آقای مهندس بهمند پیمان
15. آقای پروفسوردکتر پروین ایرج
16. آقای (محقق) پل ناصر
17. آقای(دانشجو) پوررشمه ای علیرضا
18. آقای ترابی آرش
19. بانو دکتر تویسرکانی فرحناز
20. بانو(هنرپیشه تآتر) تقی پور معصومه
21. آقای مهندس سراج کاوه
22. آقای پروفسوردکتر سیادت پور احمد
23. آقای پروفسوردکتر شجائی سیامک
24. آقای دکتر شجائی منوچهر
24. آقای سرلشگر شعاعی نصرت
25. آقای (محقق) شوقی داود
26. بانو (محقق) شهریاری بهناز
27. آقای سرهنگ صبوریزدی محمود
28. آقای دکتر صرّام مهدی
29. آقای دکتر صفائی محّمد رضا
30. آقای دکتر ص 57 (از ایران)
31. آقای دکتر(شاعر و نویسند) عاصمی محمّد
32. آقای مهندس عزیزی مسعود
33. آقای علی زاده مسعود
34. آقای(دانشجو) فارسی فراز
35. آقای مهندس فارسی فریدون
36. آقای فرساد مهراب
37. آقای دکتر فروتن ایمان
38. آقای پروفسوردکتر قابوسی فرهاد
39. آقای قاسملوئی داود
40. آقای مهندس کرمانی رضا(ازایران)
41. آقای دکتر کشفی منصور
42. آقای(محقق) کلهر کورش
43. آقای دکتر کیان زاد حسن
44. آقای (محقق) گرگین کیخسرو
45. آقای دکتر گروه ح.
46. آقای دکتر گنجی سعید
47.آقای دکتر بابک 7 (از ایران)
48.بانو جاسمی زهره
49.آقای دکتر جاسمی محمّد
50. آقای دکتر جدلی فائق
51.آقای مهندس چاوشی فرید
52.آقای مهندس حّدادی زاده پرویز
53. آقای(محقق) حسینی قادر
54. آقای(محقق) حکیمی هاشم
55. آقای خاموشی کامبیز
56. بانو(سرپرستار) خدمتی فریده
57. آقای دکتر خسروی کردستانی مهدی
58. آقای دکتر دوشوکی عبدالسطار
59. آقای دکتر رزم آراء منوچهر
60. آقای دکتر رستگار اسکندر
61. آقای(مدیریت) رستگاری آرش
62. آقای رمضانی مرتضی
63. آقای سرلشگر روحانی مهدی
64. آقای پروفسوردکتر زاهد س.
65. بانو (حقوق زنان) زند کریمی ماندانا
66. آقای مهندس زیاری مرداویج
67. آقای مهندس زینعلی لهراسب

68. آقای دکتر گروه ح.
69 . آقای دکتر گنجی سعید

70. بانو گنجی سهیلا
71 . آقای(مترجم) مجلسی داریوش
72. آقای مولوی مسعود
73. آقای(محقق) مهدوی آرش
74. بانو(حقوق زنان) محیدالدین زریّن
75. آقای(دانشجو) محیدالدین جمشید
76. بانو(محقق) مرادی آنیتا

77. آقای(نویسنده) مروستی سیروس
78. آقای مهندس محسنی علیرضا
79. آقای مقبلان نادر
80. آقای دکتر مقرّب سیروس
81. آقای دکتر ملک نیازی داریوش
82. آقای موسوی سعید
83. آقای مهندس مهینی هوشنگ
84. آقای(نویسنده) میرزا آقا عسگری مانی
85. آقای مهندس نعیمی کیومرث
86. آقای(محقق) نوری علی
87. بانو(نویسنده و محقق) نوری علا پرتو
88. آقای(مدیرصنعتی) نیکو رامین
89. آقای(دانشجو) واشیان هانی
90. پروفسوردکتر واحدی نصرت
91. آقای هنربخش همایون
92. آقای دکتر یمنی علی
93. آقای استکی کورش
94. آقای(فعال درونمرز) شاد مهر
95. آقای(دانشجو) ملوان محمّد