هوشنگ کردستانی
نشست پیش کنگره جبهه ملی
در روزهای هفتم و هشتم اکتبر 2006 به دعوت فعالان جبهه ملی در شهر کُلن آلمان نشست بزرگی برای تعیین نحوه و زمان برگزاری کنگرة جبهه ملی خارج از کشور تشکیل شد که شماری از نمایندگان جبهه از شهرهای مختلف آلمان مانند: کُلن، مونیخ، دورتموند و ... و نیز از کشورهای سوئد، بلژیک، هلند، انگلیس و فرانسه در آن حضور داشتند.
از نکات قابل ذکر این نشست، حضور چشمگیر وابستگان سازمان جوانان جبهه ملی خارج از کشور بود که مسئولیت آن را دکتر ساسان هارون - مهدوی عهده دار است و نیز شرکت خانم های جوان بود که در سمتِ اداره کننده گان جلسات، صداقت، بیطرفی و شایستگی خود را به نمایش گذاردند. سهم عمده برگزاری جلسات نشست بر عهده جوانان جبهه ملی در کُلن به ویژه آقای نیما ناصرآبادی بود.
زحمات برادران فرشید و فرهاد یاسایی در این گردهمایی قابل تحسین بود. از موارد قابل ذکر دیگر نشست این بود که شماری از مبارزان قدیمی جبهه ملی در خارج از کشور که به سن بازنشستگی رسیده اند در آن حضور نداشتند و این امید را پدید آوردند که سرمشقی برای فعالان کُهن سال جبهه گردند. حضور فعال جوانان جوّ تازه ای پدید آورده و باعث شد که بر خلاف نشست های پیشین، بحث ها و گفت و گوها نه از گذشته بلکه بیشتر پیرامون مسائل روز و در ارتباط با آینده صورت پذیرد.
در جلسات دو روزة نشست، از سوی جوانان بویژه آقایان دکتر ساسان هارون - مهدوی، صولت زاده، سلطانی، مرادی، خواجه نوری، زربخش و همچنین خانم مقدم مطالب جالب و مؤثری عنوان شد که مورد توجه شرکت کنندگان واقع گردید.
از بحث های اصلی نشست یکی این بود که آیا فعالان جبهه ملی برون از کشور بایستی زیر یک نام «جبهه ملی خارج کشور» فعالیت نمایند یا به نام قاره های مختلف مثلاً «جبهه ملی اروپا»، «جبهه ملی آمریکا» و ...
بسیاری از چهره های قدیمی جبهه ملی مانند مهندس هوشنـگ کُردستانی، مهندس مسعود هارون - مهدوی، بهمن مبشری، جهانگیر لقایی، هوشنگ هوشمند و نیز همگی جوانان و خانم ها معتقد به فعالیت تنها با نام «جبهه ملی خارج از کشور» بودند. – سرهنگ صادق محمودی، فریدون امیرابراهیمی، کمال ارس و برخی دیگر با فعالیت به نام جبهه ملی اروپا موافق بودند- و شعارهایی که در شرایط کنونی می تواند اکثریت بزرگی از ایرانیان درون و برون کشور را متحد و همبسته نماید «آزادی و دمکراسی» است که خواست تاریخی ملت ما در یکصد سال گذشته بوده و در راه رسیدن به آن فداکاریها، از خودگذشتگی ها و جانبازی ها نموده اند.
جبهه ملی به دلیل داشتن پیشینه تاریخی و پایگاه مردمی، می تواند و باید در ایجاد یک همبستگی بزرگ ملی، سهمی در خور بر عهده داشته باشد.
توجه داشته باشیم جبهه ملی از بدو تأسیس خود همواره دارای دو بُعد سازمانی و اندیشه ای بوده است. بُعد سازمانی جبهه از مجموعه توان احزاب، سازمانها و گروه های وابسته به آن پدید می آمده است. بُعد اندیشه ای جبهه اما بسیار فراتر از بُعد سازمانی بوده و عمل می نموده است. همین بُعد اندیشه ایست که در بزنگاههای تاریخی ایران خود را نشان داده و شگفتی ها آفریده است.
در شرایط دردناک و انسان کُش کنونی ایران همه تلاش های ما باید مصروف به این باشد که گُستره بزرگ بُعد اندیشه ای را به سمت یک تشکل سازمانی هدایت کرده و آنرا در راه نجات ایران بکار گیریم.
از آنجا که شورای مرکزی جبهه ملی در درون کشور همانگونه که می دانیم به دلیل شرایط و جوّ حاکم بر ایران قادر نیست خواست ها و انتظارات مردم به ویژه جوانان، کارگران، دانشجویان و بانوان را برآورده کرده و پیرامون آنها موضع گیری قاطع نماید، طبعاً این وظیفه بر عهدة فعالان جبهه ملی در خارج از کشور است که با برخورداری از آزادیهای سیاسی خواست های آنها را بیان کرده و در راستای تحقق شان تلاش نمایند.
با توجه به اینکه جبهه ملی خارج از کشور می تواند کامل کننده فعالیت های جبهه ملی داخـل کشور گـردد، طبیـعی
است که سردمداران نظام اسلامی در کُلیت آن و نیز سران هر یک از جناحهای حاکمیت اسلامی کوشش نمایند که جبهه ملی به مفهوم واقعی آن در خارج از کشور شکل نگیرد و بجای متشکل شدن، به شاخه های کوچکتر تقسیم گردد و نیز قابل تصور است که برای رسیدن به این هدف از صرف هزینه های مالی نیز مضایقه نکنند.
****
سخنان مهندس هوشنگ کردستانی
در نشست جبهه ملی، کُلن
خانم ها، آقایان،
در مبارزه و سیاست هم (مانند هندسه) شرط های لازم داریم و شرط های کافی، ایمان و اعتقاد، فعال بودن از شرط های لازم و ضروری در مبارزه است ولی کافی نیست، هنگامی کافی خواهد بود که دوراندیشی، دانش و آگاهی و موضع گیری درست سیاسی کامل کننده آن شود. می دانیم آزادی و حاکمیت ملی در ایران جز با حضور احزاب و سازمانهای سیاسی و اتحادیه های کارگری تحقق پذیرد، نیست و چنانچه به فرض در شرایط استثنایی هم تحقق پذیرد بدون وجود احزاب، اتحادیه های کارگری و نشریات آزاد و مستقل ماندگار و پایدار نخواهد بود.
متــأسفانه اکــنون شــرایط حاکم بــر ایران بگونـه ای است که امکـان تشکیـل احزاب و سازمــانهای سیاسی که دارای پایگـاه مردمی بـوده و از حمـایت گسترده شهروندان برخوردار باشند وجود ندارد. نظامی که حزب متعلق به خود (یعنی حزب جمهوری اسلامی) را منحل می کند، طبیعی است که امکان فعالیت آزاد به احزاب و سازمانهای سیاسی غیر خود را ندهد. فعالیت هایی را هم از سوی برخی از سازمانهای سیاسی که پیشینه تاریخی و پایگاه مردمی دارند مانند جبهه ملی و حزب ملت ایران مشاهده می کنیم محدود و در حدودی است که امکان پذیر باشد و از حدی که سردمداران اسلامی آن را «خط قرمز» نامیده اند عبور نکند.
در خارج از کشور نیز بُعد ساخت و پراکندگی ایرانیان در سطح جهان، مانع تشکیل احزابی است که پایگاه مردمی به ویژه در درون کشور داشته باشند.
بنابراین تنها راه نجات و راه برون رفت از تنگنا و گرداب هولناک تاریخی کنونی، ایجاد یک تشکل جبهه ایست، جبهه ای گسترده و پرتوان که تنها پیرامون آرمان ها و خواست های تاریخی ملت ایران می تواند شکل بگیرد.
دوستان،
بارها گفته و تکرار کرده ام که جبهه ملی نه حزب ملی است و نه سازمان ملی، بنابراین ما حق نداریم پیرامون نوع نظام آینده کشور که تعیین آن از حقوق مُسلّم مردم ایران است موضع گیری نماییم نوع نظام آینده کشور را، مردم ایران و آنهم پس از رسیدن به آزادی تعیین خواهند کرد.
اگر فرض کنیم بخشی از مردم معتقد به نظام مشروطه پادشاهی باشند - که حق دارند و همانگونه که حق دارند جمهوری خواه باشند – و هدف های اعلام شده توسط جبهه ملی را پذیرا بوده و خود را پیرو اندیشه های مصدق بدانند، هنگامی که جبهه ملی موضع جمهوری خواهی اتخاذ می کند تکلیف آنان چیست؟
اگر دوستان ما در شورای مرکزی جبهه ملی که در ایران فعالیت می کنند بـه دلایـل سیـاسی و امنیتی طـرفـداری
از نظام جمهوری خواهی بگیرند، ما که در خارج از کشور از آزادی، ولو نسبی - برخوردار هستیم نباید پیرامون نوع نظام آینده کشور همان موضع گیری را تکرار کنیم.
در پایان گفتارم یادآور می شوم مبارزه امروز ملت ایران مبارزه ای است در مسیر رسیدن به آزادی و حاکمیت مردم که فراتر از منافع حزبی، سازمانی و حتی تفکری و طیفی است. امروز همه ایرانیان ( متعلق به هر طیف و وابسته به هر سازمان سیاسی) باید به ایران بیاندیشیم و بخاطر منافع مردم و شکوفایی آرمان های ملی در کنار هم قرار گرفته و با ایجاد یک همبستگی بزرگ ملی برای نجات ایران و رهایی مردم از استبداد مذهبی تلاش نماییم.
پاینده ایران
Friday, 31 October 2008
سران نظام هنوز هم از فروهرها می ترسن
هوشنگ کردستانی
سران نظام هنوز هم از فروهرها می ترسند
تو در کهکشان ها چه دانی که چیست؟
که در خانه خود ندانی که کیست؟
پس از گذشت هشت سال از شهادت روانشادان پروانه و داریوش فروهر، رهبر نظام اسلامی می گوید داریوش و پروانه فروهر گر چه دشمن بودند ولی در آن حد نبودند که نیاز از میان بردنشان بوده باشد و اصرار دارد که قتل آنان را به بیگانگان و به ویژه صهیونیست ها ارتباط دهد.
این سخنان در زمانی بازگو می گردد که عوامل امنیتی اجازه نمی دهند خانواده این شهیدان در هیچ مسجدی برای آنان مراسم یادبود برگزار کنند و هنگامی هم که تصمیم می گیرند مراسم را در منزل مسکونی آنها برگزار کنند، از بامداد روز برگزاری مراسم ابتدا کوچه ها و سپس خیابانهای منتهی به منزل فروهرها را پاسداران، بسیجی ها و لباس شخصی ها محاصره کرده اجازه نمی دهند هیچ کس، حتی خویشان آنها نیز به خانه نزدیک شوند.
گر چه معروف است که گذشت زمان فراموشی می آورد، اما نه در این حد و نه به این زودی! که از یاد رفته باشد، عاملان قتل در دادگاهی که خود سردمداران نظام تشکیل داده بودند در اعتراض به محکومیت خود به این حقیقت اعتراف کردند که بارها به آنها چنین مأموریت هایی ارجاع شده است اما همواره پس از انجام مأموریت – قتل – مـورد تشویق و تقدیر قرار گرفته اند و اعتراض داشتند که این بار چه شد که بجــای تشویـق و تقدیر همیشگی به محاکمه کشیده شده و محکوم می شوند!
گردانندگان نظام گویا فراموش کرده اند که پس از محکومیت قاتلان در همان دادگاه فرمایشی به فرزندان
فروهرها اطلاع داده شد که می توانند قانون قصاص را در مورد آنها اجراء نمایند که البته از طرف آنها پذیرفته نشد.
چنانچه سردمداران نظام مدعی هستند که فروهرها برای آنها دشمنانی نبودند که نیاز به از بین بردنشان بوده باشد، خوب است به این پرسش ها پاسخ دهند که:
- چرا کمیسیون تحقیق برای رسیدگی به قتل ها تشکیل شد؟
- چرا وزیر اطلاعات و امنیت به اتهام دخالت در قتل ها برکنار شد؟
- چرا موجب خودکشی سعیدی امامی شدند؟
- چرا دادگاه محاکمه قاتلان تشکیل شد؟
- چرا قاتلان در دادگاه محکوم شدند؟
- چرا به فرزندان فروهرها اطلاع داده شد که می توانند قاتلان را قصاص کنند؟
این ادعای بی پایه که این بیگانگان و به ویژه صهیونیست ها هستند که این قتل ها را انجام داده اند تا نظام الهی ما را بدنام سازند، ادعایی است بی اساس و به دور از منطق.
مردم ما فراموش نکرده اند هنگامی که کمیسیون تحقیق به نام کسانی برخورد که از رده های بالای نظام بودند، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، در نماز جمعه دانشگاه از روی نگرانی این مطلب را بیان کرد که « آنها که این قتل ها را انجام داده اند، اگر دارای نیت خیر هم بوده اند – که مفهوم آن این است که با نیت خیر هم می شود مرتکب جنایت و آدم کُشی شد – باید بدانند که با این کارشان به نظام الهی ما لطمه زده اند».
این چه نظام و حکومتی است که بیگانگان هر زمان اراده کنند می توانند به آسانی وارد کشور شوند و هر کسی را که بخواهند به قتل برسانند و با خیال راحت و آسوده بال از کشور خارج شوند؟
مگر اینکه بپذیریم این عوامل امنیتی نظام به دستور بیگانگان مرتکب این همه قتل و جنایت شده اند که در این صورت به حال مدعیان زمامداری چنین نظامی باید گریست.
èè
سران نظام هنوز هم از فروهرها می ترسند
تو در کهکشان ها چه دانی که چیست؟
که در خانه خود ندانی که کیست؟
پس از گذشت هشت سال از شهادت روانشادان پروانه و داریوش فروهر، رهبر نظام اسلامی می گوید داریوش و پروانه فروهر گر چه دشمن بودند ولی در آن حد نبودند که نیاز از میان بردنشان بوده باشد و اصرار دارد که قتل آنان را به بیگانگان و به ویژه صهیونیست ها ارتباط دهد.
این سخنان در زمانی بازگو می گردد که عوامل امنیتی اجازه نمی دهند خانواده این شهیدان در هیچ مسجدی برای آنان مراسم یادبود برگزار کنند و هنگامی هم که تصمیم می گیرند مراسم را در منزل مسکونی آنها برگزار کنند، از بامداد روز برگزاری مراسم ابتدا کوچه ها و سپس خیابانهای منتهی به منزل فروهرها را پاسداران، بسیجی ها و لباس شخصی ها محاصره کرده اجازه نمی دهند هیچ کس، حتی خویشان آنها نیز به خانه نزدیک شوند.
گر چه معروف است که گذشت زمان فراموشی می آورد، اما نه در این حد و نه به این زودی! که از یاد رفته باشد، عاملان قتل در دادگاهی که خود سردمداران نظام تشکیل داده بودند در اعتراض به محکومیت خود به این حقیقت اعتراف کردند که بارها به آنها چنین مأموریت هایی ارجاع شده است اما همواره پس از انجام مأموریت – قتل – مـورد تشویق و تقدیر قرار گرفته اند و اعتراض داشتند که این بار چه شد که بجــای تشویـق و تقدیر همیشگی به محاکمه کشیده شده و محکوم می شوند!
گردانندگان نظام گویا فراموش کرده اند که پس از محکومیت قاتلان در همان دادگاه فرمایشی به فرزندان
فروهرها اطلاع داده شد که می توانند قانون قصاص را در مورد آنها اجراء نمایند که البته از طرف آنها پذیرفته نشد.
چنانچه سردمداران نظام مدعی هستند که فروهرها برای آنها دشمنانی نبودند که نیاز به از بین بردنشان بوده باشد، خوب است به این پرسش ها پاسخ دهند که:
- چرا کمیسیون تحقیق برای رسیدگی به قتل ها تشکیل شد؟
- چرا وزیر اطلاعات و امنیت به اتهام دخالت در قتل ها برکنار شد؟
- چرا موجب خودکشی سعیدی امامی شدند؟
- چرا دادگاه محاکمه قاتلان تشکیل شد؟
- چرا قاتلان در دادگاه محکوم شدند؟
- چرا به فرزندان فروهرها اطلاع داده شد که می توانند قاتلان را قصاص کنند؟
این ادعای بی پایه که این بیگانگان و به ویژه صهیونیست ها هستند که این قتل ها را انجام داده اند تا نظام الهی ما را بدنام سازند، ادعایی است بی اساس و به دور از منطق.
مردم ما فراموش نکرده اند هنگامی که کمیسیون تحقیق به نام کسانی برخورد که از رده های بالای نظام بودند، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، در نماز جمعه دانشگاه از روی نگرانی این مطلب را بیان کرد که « آنها که این قتل ها را انجام داده اند، اگر دارای نیت خیر هم بوده اند – که مفهوم آن این است که با نیت خیر هم می شود مرتکب جنایت و آدم کُشی شد – باید بدانند که با این کارشان به نظام الهی ما لطمه زده اند».
این چه نظام و حکومتی است که بیگانگان هر زمان اراده کنند می توانند به آسانی وارد کشور شوند و هر کسی را که بخواهند به قتل برسانند و با خیال راحت و آسوده بال از کشور خارج شوند؟
مگر اینکه بپذیریم این عوامل امنیتی نظام به دستور بیگانگان مرتکب این همه قتل و جنایت شده اند که در این صورت به حال مدعیان زمامداری چنین نظامی باید گریست.
èè
تضاد سیاست قدرتها در خاورمیانه و
هوشنگ کردستانی
تضاد سیاست قدرتها در خاورمیانه و
آینده ایران
کمیسیون مشترک احزاب جمهوری خواه و دمکرات آمریکا، که بریاست هامیلتون و بیکر - وزیر خارجه بوش (پدر) – برای رسیدگی به بحران عراق و یافتن راه کار برون رفت از آن تشکیل شده بود، به دولتمردان آمریکا پیشنهاد کرد که با سردمداران جمهوری اسلامی وارد گفت و گو شوند و یادآور شد که مذاکره هرگز به مفهوم شکست و تسلیم نیست. در پی این توصیه، مقام های آمریکا اعلام داشتند که گفت و گو تنها در چارچوب مسائل عراق خواهد بود.
ناگفته پیداست چنانچه مذاکراتی میان نمایندگان آمریکا با سردمداران جمهوری اسلامی انجام می گرفت نمی توانست محدود به عراق که مورد علاقه آمریکاست بوده باشد.
تونی بلر نخست وزیر انگلستان نیز در پاسخ به مخالفان سیاسی خود در مجلس عوام انگلیس که می گفتند: «بلر در خاورمیانه سیاست دنباله روی از آمریکا را پیش گرفته که مخالف اصل سیاست استقلال انگلستان است»، ضمن آنکه مدعی شد مفهوم استقلال در دوران ما با مفهوم آن در گذشته فرق کرده واکنون دیگر هیچ کشوری برای تأمین منافع ملی خود بی نیاز از همکاری با سایر کشورها نیست، از فرصت استفاده کرده و به دولت آمریکا پیشنهاد داد بـرای رفـع بحـران و تنگناهای مربـوط در خاورمیانه و به ویژه پایان بخشیدن به درگیریهای همه روزة عراق با مقام های جمهوری اسلامی و سوریه وارد مذاکره شود.
مدتی پس از طرح این دو پیشنهاد، (که گمان می رفت بوش تا حدودی آنرا پذیرفته باشد) شاهد استراتژی جدیدآمریکا و افزایش ناو هواپیمابر و 21 هزار سربا و تغییر دو تن از فرماندهان ارشد آن کشور در عراق و خاورمیانه بودیم.
برای درک درست روند این رویدادها و دگرگونی ها لازم است به بررسی منافع سیاسی و اقتصادی قدرتهای جهانی و منطقه ای در خاورمیانه و از جمله ایران و تضاد میان آنها – گر چه به اختصار – بپردازیم:
امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست که هدف دولت آمریکا در مورد عراق و حضور گسترده نظامی آن کشور در منطقه خاورمیانه مبتنی بر تأمین منافع ملی و حفظ موقعیت ابرقدرتیِ آن کشور می باشد.
سیاست انگلستان در منطقه گر چه در مرحله حمله نظامی به عراق، همکاری با آمریکا و در تضاد با سیاست آلمان و فرانسه بود ولی در مرحلة کنونی تاحدود زیادی با موافقت و همکاری این دو دولت قدرتمند اروپائی انجام می پذیرد. مخالفت با اشغال نظامی و حمله هوایی به ایران و پیشنهاد انجام دادن گفت و گو با سران جمهوری اسلامی در جهت بازدارندگی سران رژیم اسلامی از غنی سازی اورانیوم و حمایت آنها از حماس در فلسطین و حزب الله در لبنان و کمک به حل بحران عراق می باشد.
سیاست کشورهای روسیه و چین نیز هر یک به دلایلی در جهت بازدارندگی از حملات هوایی به ایران و حفظ رژیم اسلامی تحت شرایطی می باشد. سیاست اسرائیل نیز از ابتدای تأسیس آن دولت در جهت حفظ و موقعیت آن کشور و در صورت امکان دست یابی به اسرائیل بزرگ بوده و هست. رؤیای برپایی اسرائیل بزرگ نه تنها مورد تأیید بسیاری از سیاستمداران اسرائیل نیست بلکه اکثریت مردم اسرائیل نیز با آن موافق نمی باشند.
سیاستمداران اسرائیل با نگرانی از قدرتمندی برخی از کشورهای عربی، از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی نیز نگران قدرت نظامی جمهوری اسلامی بوده اند.
با حمله نظامی آمریکا به عراق و سقوط صدام حسین و فروپاشی ارتش بعثی عراق دولتمردان اسرائیل به یکی از خواستهای خود رسیدند. اما جمهوری اسـلامی و تهدیدهای سردمداران آن به ویژه در یکی دو سال اخیر بر شدت نگرانی آنها افزوده است. از این رو، با سیاست انگلیس و دولت های اروپائی (یعنی مذاکره و سازش با سردمداران جمهوری اسلامی) موافق نمی باشند.
عربستان سعودی، ثروتمندترین کشور عربی که خود را « مهد اسلام» و مرکز مسلمانان جهان – به ویژه اهل سُنّت- می داند نیز از قدرت گیری یک کشور شیعه – یا به قول آنها « رافضی» و ایجاد یک «هلال شیعی» در منطقه، نگران است و از این دیدگاه با سیاست اسرائیل موافقت دارد.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی طراحان سیاست خارجی آمریکا به دولتمردان آن توصیه کردند استراتژی خود را بر اساس حفظ ابرقدرتیِ آمریکا و جلوگیری از ابرقدرتیِ دیگر کشورها قرار دهند. بر این اساس آمریکا برای ادامه ابرقدرتیِ خود می بایست بر منابع انرژی – نفت و گاز (جهان به ویژه خاورمیانه) مسلّط گردد.
رویداد یازدهم سپتامبر 2001 این امکان را برای دولتمردان آمریکا پدید آورد تا ضمن حمله به افغانستان و سرنگونی طالبان با برخی از جمهوریهای جدا شده از اتحاد شوروی، قراردادهای دوجانبه نظامی بسته و نیروهای هوایی خود را در این کشورها مستقر سازد تا پس از تسلط بر منابع نفت و گاز خاورمیانه بر منابع گسترده این بخش از جهان نیز تسلط یابد.
گام نخست تسلط کامل بر منابع نفت و گاز خاورمیانه (شیشة عمر قدرت کشورهای اتحاد اروپا و ژاپن در شرایط کنونی و چین و هند در آینده نزدیک)، حمله به عراق و اشغال نظامی آن کشور و سپس به احتمال زیاد، حمله به ایران طرح ریزی شد.
یورش به عراق زیر نام سرنگونی صدام حسین و پایان بخشیدن به رژیم استبداد بعثی و استقرار دمکراسی در آن کشور انجام گرفت.
اما پایان یافتن شکست نظامی عراق و سقوط صدام حسین گرچه آمریکا را در گردابی هولناک گرفتار کرده که پایان آن ناروشن است، شیعه بودن اکثریت مردم عراق و تبعیّت آنها از روحانیون وابسته و یا در ارتباط با سران اسلامی ایران، نشاندهنده آنست که جمهوری اسلامی در عراق نفوذی بیش از زمان صدام دارد و چنانچه دمکراسی به مفهوم برتری «عدد» در آن کشور حاکم شود برندة واقعی شیعیان و در نتیجه جمهوری اسلامی خواهد بود. امری که مورد پذیرش کشورهای سنی مذهب و اسرائیل نیست.
آمریکا در پی یافتن راه کار بیرون رفت از «باتلاق عراق»، اینک در میان دو فشار متضاد قرار گرفته است، یکی پیشنهاد مذاکره با سران جمهوری اسلامی و اطمینان دادن به «بقای این رژیم» که مورد تأیید انگلیس و آلمان و فرانسه (و نیز روسیه و چین می باشد) دوم، (پیشنهادی که مورد قبول اسرائیل و کشورهای سنّی مذهب اسلامی است) که می گوید: پیش از آنکه جمهوری اسلامی به جنگ افزار هسته ای دست یابد و دنیا و منطقه را تهدید کند باید به عمر آن پایان داد یا دست کم تأسیسات اتمی آن در هم کوبیده شود.
بنظر می رسد سران آمریکا پس از مدتها نوسان میان این دو پیشنهاد، سرانجام بسوی پیشنهــاد دوم گرایش یافته و آن را در دستور کــار خود قرار داده بــاشند.
افزایش شمار نظامیان در عراق و ناوهای هواپیمابر، پافشاری در تصویب قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل در جهت تحریم جمهوری اسلامی و مسافرت های متعدد مقام های سیاسی و نظامی آمریکا به خاورمیانه نشانه هایی حاکی از این گرایش جدید است.
از آن سو، شماری از آخوندهای در رأس قدرت، خطر را احساس کرده و در پی یافتن راهی برای گفت و گو با آمریکا و پذیرش خواست های آن دولت شده اند. ارسال پیام علی خامنه ای به پادشاه عربستان، گویای آنست که رهبر رژیم اسلامی از پادشاه عربستان، درخواست میانجیگری میان جمهوری اسلامی و آمریکا را داده است. تماس های مخفیانه ای که توسط نمایندگان جمهوری اسلامی و عوامل وابسته به جناح های قدرت با کشورهای اروپائی برقرار شده، نشانه های دیگری است از تلاش جمهوری اسلامی برای پذیرش شرایط غرب.
کنارگذاردن جناح احمدی نژاد در انتخابات شهرداریها، مجلس خبرگان و میان دوره ای مجلس اسلامی نیز نشانه های دیگری از اتخاذ این سیاست جدید است.
اگر یک سال و نیم پیش برای جلوگیری از یک انفجار مردمی و برای حفظ نظام لازم بود که علی اکبر رفسنجانی و خانواده اش زیر فشار قرار گیرند و درآمد حاصل از فروش نفت و گاز را از خانواده او گرفته بـر سر سفره مردم بیاورند و امکان برکناری از قدرت و حتی بازداشتش نیز مطرح بود، امروز اما، برای بقای نظام اسلامی این احمدی نژاد است کــه باید از ریاست جمهوری اسلامی برکنار گردد.
حملات گسترده روزنامه ها بویژه روزنامه جمهوری اسلامی وابسته به خامنه ای، جدا شدن شماری از وابستگان جناح احمدی نژاد و تشکیل تشکل دیگری و ... مقدماتی در راستای برکناری او می توان برآورد کرد.
البته احمدی نژاد و حمایت کنندگان او نیز ساکت ننشسته و برای خنثی کردن تلاش آخوندهایی که معتقد به کنار آمدن با آمریکا و غرب هستند دست به حملات تبلیغات گسترده زده و ادعا می کنند اگر آمریکا یک تیر بسوی جمهوری اسلامی شلیک کند، ما چنین و چنان خواهیم کرد، تنگه هرمز را به روی کشتی های نفتی خواهیم بست؛ مراکز نظامی آمریکا را در هم خواهیم کوبید و حتی موجودیت اسرائیل را نیز تهدید می کنند.
منظور از این تبلیغات گسترده و ادعاهای توخالی این است که نخست، قدرت خود را به رخ مردم بکشند، دوم اینکه به آخوندهایی که از حملات آمریکا و سرنگونی نظام دچار وحشت شده اند تفهیم کنند که آمریکا جرأت حمله به ایران را ندارد.
آنچه می توان پیش بینی کرد این است که یا سردمداران جمهوری اسلامی با برکناری احمدی نژاد و پذیرش پیشنهادهای آمریکا و اروپا خواهند کوشید نظام اسلامی را برای مدتی بیشتر باز هم حفظ کنند و یا باید شاهد حملات هوایی به مراکز اتمی و پایگاه های نظامی جمهوری اسلامی باشند. که در هر دو صورت ضعف درونی و ادعاهای توخالی سردمداران جمهوری اسلامی بر مردم ایران و دنیا آشکار شده و سرعت سقوط آن را شتاب بیشتری خواهد داد.
آنچه در شرایط کنونی و تاریخ ساز میهنمان بیش از گذشته به آن نیاز است وجود تشکلی قدرتمند، آزادیخواه و ملی است که نه تنها قادر به جلوگیری از خطرهایی که ایران را تهدید می کند باشد بلکه بتواند جانشین شایسته ای در جهت اداره کشور در دوران گذار پس از استبداد مذهبی تا استقرار نهادهای برخاسته از رأی آزادانه مردم گردد.
آیا مدعیان آزادی و دمکراسی در شرایط حساس کنونی می توانند به خطر بقا و آینده ایران از پافشاری بر تفکرهای سیاسی و وابستگی های سازمانی خود دست کشند و زیر سقف یک شعار ملّی و میهنی متّحد شوند؟ پرسشی است که آینده به آن پاسخ خواهد داد. è
تضاد سیاست قدرتها در خاورمیانه و
آینده ایران
کمیسیون مشترک احزاب جمهوری خواه و دمکرات آمریکا، که بریاست هامیلتون و بیکر - وزیر خارجه بوش (پدر) – برای رسیدگی به بحران عراق و یافتن راه کار برون رفت از آن تشکیل شده بود، به دولتمردان آمریکا پیشنهاد کرد که با سردمداران جمهوری اسلامی وارد گفت و گو شوند و یادآور شد که مذاکره هرگز به مفهوم شکست و تسلیم نیست. در پی این توصیه، مقام های آمریکا اعلام داشتند که گفت و گو تنها در چارچوب مسائل عراق خواهد بود.
ناگفته پیداست چنانچه مذاکراتی میان نمایندگان آمریکا با سردمداران جمهوری اسلامی انجام می گرفت نمی توانست محدود به عراق که مورد علاقه آمریکاست بوده باشد.
تونی بلر نخست وزیر انگلستان نیز در پاسخ به مخالفان سیاسی خود در مجلس عوام انگلیس که می گفتند: «بلر در خاورمیانه سیاست دنباله روی از آمریکا را پیش گرفته که مخالف اصل سیاست استقلال انگلستان است»، ضمن آنکه مدعی شد مفهوم استقلال در دوران ما با مفهوم آن در گذشته فرق کرده واکنون دیگر هیچ کشوری برای تأمین منافع ملی خود بی نیاز از همکاری با سایر کشورها نیست، از فرصت استفاده کرده و به دولت آمریکا پیشنهاد داد بـرای رفـع بحـران و تنگناهای مربـوط در خاورمیانه و به ویژه پایان بخشیدن به درگیریهای همه روزة عراق با مقام های جمهوری اسلامی و سوریه وارد مذاکره شود.
مدتی پس از طرح این دو پیشنهاد، (که گمان می رفت بوش تا حدودی آنرا پذیرفته باشد) شاهد استراتژی جدیدآمریکا و افزایش ناو هواپیمابر و 21 هزار سربا و تغییر دو تن از فرماندهان ارشد آن کشور در عراق و خاورمیانه بودیم.
برای درک درست روند این رویدادها و دگرگونی ها لازم است به بررسی منافع سیاسی و اقتصادی قدرتهای جهانی و منطقه ای در خاورمیانه و از جمله ایران و تضاد میان آنها – گر چه به اختصار – بپردازیم:
امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست که هدف دولت آمریکا در مورد عراق و حضور گسترده نظامی آن کشور در منطقه خاورمیانه مبتنی بر تأمین منافع ملی و حفظ موقعیت ابرقدرتیِ آن کشور می باشد.
سیاست انگلستان در منطقه گر چه در مرحله حمله نظامی به عراق، همکاری با آمریکا و در تضاد با سیاست آلمان و فرانسه بود ولی در مرحلة کنونی تاحدود زیادی با موافقت و همکاری این دو دولت قدرتمند اروپائی انجام می پذیرد. مخالفت با اشغال نظامی و حمله هوایی به ایران و پیشنهاد انجام دادن گفت و گو با سران جمهوری اسلامی در جهت بازدارندگی سران رژیم اسلامی از غنی سازی اورانیوم و حمایت آنها از حماس در فلسطین و حزب الله در لبنان و کمک به حل بحران عراق می باشد.
سیاست کشورهای روسیه و چین نیز هر یک به دلایلی در جهت بازدارندگی از حملات هوایی به ایران و حفظ رژیم اسلامی تحت شرایطی می باشد. سیاست اسرائیل نیز از ابتدای تأسیس آن دولت در جهت حفظ و موقعیت آن کشور و در صورت امکان دست یابی به اسرائیل بزرگ بوده و هست. رؤیای برپایی اسرائیل بزرگ نه تنها مورد تأیید بسیاری از سیاستمداران اسرائیل نیست بلکه اکثریت مردم اسرائیل نیز با آن موافق نمی باشند.
سیاستمداران اسرائیل با نگرانی از قدرتمندی برخی از کشورهای عربی، از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی نیز نگران قدرت نظامی جمهوری اسلامی بوده اند.
با حمله نظامی آمریکا به عراق و سقوط صدام حسین و فروپاشی ارتش بعثی عراق دولتمردان اسرائیل به یکی از خواستهای خود رسیدند. اما جمهوری اسـلامی و تهدیدهای سردمداران آن به ویژه در یکی دو سال اخیر بر شدت نگرانی آنها افزوده است. از این رو، با سیاست انگلیس و دولت های اروپائی (یعنی مذاکره و سازش با سردمداران جمهوری اسلامی) موافق نمی باشند.
عربستان سعودی، ثروتمندترین کشور عربی که خود را « مهد اسلام» و مرکز مسلمانان جهان – به ویژه اهل سُنّت- می داند نیز از قدرت گیری یک کشور شیعه – یا به قول آنها « رافضی» و ایجاد یک «هلال شیعی» در منطقه، نگران است و از این دیدگاه با سیاست اسرائیل موافقت دارد.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی طراحان سیاست خارجی آمریکا به دولتمردان آن توصیه کردند استراتژی خود را بر اساس حفظ ابرقدرتیِ آمریکا و جلوگیری از ابرقدرتیِ دیگر کشورها قرار دهند. بر این اساس آمریکا برای ادامه ابرقدرتیِ خود می بایست بر منابع انرژی – نفت و گاز (جهان به ویژه خاورمیانه) مسلّط گردد.
رویداد یازدهم سپتامبر 2001 این امکان را برای دولتمردان آمریکا پدید آورد تا ضمن حمله به افغانستان و سرنگونی طالبان با برخی از جمهوریهای جدا شده از اتحاد شوروی، قراردادهای دوجانبه نظامی بسته و نیروهای هوایی خود را در این کشورها مستقر سازد تا پس از تسلط بر منابع نفت و گاز خاورمیانه بر منابع گسترده این بخش از جهان نیز تسلط یابد.
گام نخست تسلط کامل بر منابع نفت و گاز خاورمیانه (شیشة عمر قدرت کشورهای اتحاد اروپا و ژاپن در شرایط کنونی و چین و هند در آینده نزدیک)، حمله به عراق و اشغال نظامی آن کشور و سپس به احتمال زیاد، حمله به ایران طرح ریزی شد.
یورش به عراق زیر نام سرنگونی صدام حسین و پایان بخشیدن به رژیم استبداد بعثی و استقرار دمکراسی در آن کشور انجام گرفت.
اما پایان یافتن شکست نظامی عراق و سقوط صدام حسین گرچه آمریکا را در گردابی هولناک گرفتار کرده که پایان آن ناروشن است، شیعه بودن اکثریت مردم عراق و تبعیّت آنها از روحانیون وابسته و یا در ارتباط با سران اسلامی ایران، نشاندهنده آنست که جمهوری اسلامی در عراق نفوذی بیش از زمان صدام دارد و چنانچه دمکراسی به مفهوم برتری «عدد» در آن کشور حاکم شود برندة واقعی شیعیان و در نتیجه جمهوری اسلامی خواهد بود. امری که مورد پذیرش کشورهای سنی مذهب و اسرائیل نیست.
آمریکا در پی یافتن راه کار بیرون رفت از «باتلاق عراق»، اینک در میان دو فشار متضاد قرار گرفته است، یکی پیشنهاد مذاکره با سران جمهوری اسلامی و اطمینان دادن به «بقای این رژیم» که مورد تأیید انگلیس و آلمان و فرانسه (و نیز روسیه و چین می باشد) دوم، (پیشنهادی که مورد قبول اسرائیل و کشورهای سنّی مذهب اسلامی است) که می گوید: پیش از آنکه جمهوری اسلامی به جنگ افزار هسته ای دست یابد و دنیا و منطقه را تهدید کند باید به عمر آن پایان داد یا دست کم تأسیسات اتمی آن در هم کوبیده شود.
بنظر می رسد سران آمریکا پس از مدتها نوسان میان این دو پیشنهاد، سرانجام بسوی پیشنهــاد دوم گرایش یافته و آن را در دستور کــار خود قرار داده بــاشند.
افزایش شمار نظامیان در عراق و ناوهای هواپیمابر، پافشاری در تصویب قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل در جهت تحریم جمهوری اسلامی و مسافرت های متعدد مقام های سیاسی و نظامی آمریکا به خاورمیانه نشانه هایی حاکی از این گرایش جدید است.
از آن سو، شماری از آخوندهای در رأس قدرت، خطر را احساس کرده و در پی یافتن راهی برای گفت و گو با آمریکا و پذیرش خواست های آن دولت شده اند. ارسال پیام علی خامنه ای به پادشاه عربستان، گویای آنست که رهبر رژیم اسلامی از پادشاه عربستان، درخواست میانجیگری میان جمهوری اسلامی و آمریکا را داده است. تماس های مخفیانه ای که توسط نمایندگان جمهوری اسلامی و عوامل وابسته به جناح های قدرت با کشورهای اروپائی برقرار شده، نشانه های دیگری است از تلاش جمهوری اسلامی برای پذیرش شرایط غرب.
کنارگذاردن جناح احمدی نژاد در انتخابات شهرداریها، مجلس خبرگان و میان دوره ای مجلس اسلامی نیز نشانه های دیگری از اتخاذ این سیاست جدید است.
اگر یک سال و نیم پیش برای جلوگیری از یک انفجار مردمی و برای حفظ نظام لازم بود که علی اکبر رفسنجانی و خانواده اش زیر فشار قرار گیرند و درآمد حاصل از فروش نفت و گاز را از خانواده او گرفته بـر سر سفره مردم بیاورند و امکان برکناری از قدرت و حتی بازداشتش نیز مطرح بود، امروز اما، برای بقای نظام اسلامی این احمدی نژاد است کــه باید از ریاست جمهوری اسلامی برکنار گردد.
حملات گسترده روزنامه ها بویژه روزنامه جمهوری اسلامی وابسته به خامنه ای، جدا شدن شماری از وابستگان جناح احمدی نژاد و تشکیل تشکل دیگری و ... مقدماتی در راستای برکناری او می توان برآورد کرد.
البته احمدی نژاد و حمایت کنندگان او نیز ساکت ننشسته و برای خنثی کردن تلاش آخوندهایی که معتقد به کنار آمدن با آمریکا و غرب هستند دست به حملات تبلیغات گسترده زده و ادعا می کنند اگر آمریکا یک تیر بسوی جمهوری اسلامی شلیک کند، ما چنین و چنان خواهیم کرد، تنگه هرمز را به روی کشتی های نفتی خواهیم بست؛ مراکز نظامی آمریکا را در هم خواهیم کوبید و حتی موجودیت اسرائیل را نیز تهدید می کنند.
منظور از این تبلیغات گسترده و ادعاهای توخالی این است که نخست، قدرت خود را به رخ مردم بکشند، دوم اینکه به آخوندهایی که از حملات آمریکا و سرنگونی نظام دچار وحشت شده اند تفهیم کنند که آمریکا جرأت حمله به ایران را ندارد.
آنچه می توان پیش بینی کرد این است که یا سردمداران جمهوری اسلامی با برکناری احمدی نژاد و پذیرش پیشنهادهای آمریکا و اروپا خواهند کوشید نظام اسلامی را برای مدتی بیشتر باز هم حفظ کنند و یا باید شاهد حملات هوایی به مراکز اتمی و پایگاه های نظامی جمهوری اسلامی باشند. که در هر دو صورت ضعف درونی و ادعاهای توخالی سردمداران جمهوری اسلامی بر مردم ایران و دنیا آشکار شده و سرعت سقوط آن را شتاب بیشتری خواهد داد.
آنچه در شرایط کنونی و تاریخ ساز میهنمان بیش از گذشته به آن نیاز است وجود تشکلی قدرتمند، آزادیخواه و ملی است که نه تنها قادر به جلوگیری از خطرهایی که ایران را تهدید می کند باشد بلکه بتواند جانشین شایسته ای در جهت اداره کشور در دوران گذار پس از استبداد مذهبی تا استقرار نهادهای برخاسته از رأی آزادانه مردم گردد.
آیا مدعیان آزادی و دمکراسی در شرایط حساس کنونی می توانند به خطر بقا و آینده ایران از پافشاری بر تفکرهای سیاسی و وابستگی های سازمانی خود دست کشند و زیر سقف یک شعار ملّی و میهنی متّحد شوند؟ پرسشی است که آینده به آن پاسخ خواهد داد. è
یک ملّت، یک ملیّت
هوشنگ کردستانی
یک ملّت، یک ملیّت
استقرار نظام خودکامه و سرکوبگر اسلامی که سردمدارانش بنام نماینده الله بر روی زمین خود را بی نیاز از پاسخگویی به مردم می دانند، در بیست و هشت سالی که گذشت، شرایط دهشتناکی را در کشور ما پدید آورده که هیچ ایرانی از آتش خانمانسوز و ویرانگر آن برکنار نبوده است.
پی آمدها و زیانهای جانی، مالی، معنوی، اقتصادی و فرهنگی این نظام ضد انسانی و ضد ایرانی در برگیرندة همة مردم ایران بطور یکسان و بدون استثناست.
اگر چه بر طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی و احکام شریعت، مردم ایران- زنان، مردان و پیروان ادیان- از حقوق یکسان برخوردار نیستند ولی شک نیست که اقوام و مردمان استانها- به ویژه استانهای مرزی- مورد آزار و ستم بیشتری قرار دارند.
برای نقطه پایان گذاردن بر این شرایط دردناک و خاتمه بخشیدن به عمر استبداد مذهبی و تحقق آرمانهای تاریخی ملت ایران (آزادی و حاکمیت مردم) و پدید آوردن یک جامعه زنده، فعال و پویا تنها راه، گردآمدن ایرانیان به زیر پرچم پیکار ملی است.
طرح هر نوع شعار دیگر - از سوی هر حزب، سازمان و شخصیت سیاسی - دانسته و نادانسته، انحراف از راستای درست و خط اصلی مبارزة ملی بوده که دست کم، عامل بزرگ پراکندگی آزادیخواهان در به تأخیر انداختن زمان پیروزی است.
آنچه تاکنون، ما را از خط اصلی مبارزة ملّی در راستای رهایی ایران بازداشته:
- پرداختن به گذشته ای که قابل بازگشت نیست.
- مطرح کردن برنامه هایی که زمان طرح و اجرای آن تنها پس از پیروزی ملّی و رسیدن به آزادی و حاکمیت مردم است.
به انحراف کشاندن مسیر پیکار سرنوشت ساز ملی با مسایلی از قبیل طرح فدرالی شدن استانها و قوم ها و پافشاری روی واژه هایی که به نادرست وارد فرهنگ سیاسی ایران شده اند.
اینها موضوعاتی هستند که طرح آن ها در شرایط کنونی نه تنها کمکی به رهایی ملّی نمی کند بلکه، باعث شده تا بیست و هشت سال استبداد مذهبی بر مملکت حاکم باشد و جان، مال و هستی مردم و سرنوشت امروز و آینده کشور بازیچة امیال و خواستهای نامشروع سردمداران طمّاع و ضد ایرانی قرار گیرد.
اصرار و پافشاری بر تاریخ - بویژه معاصر- که قابل برگشت نبوده وزندگی کردن در گذشته ای که مانع بزرگ پرداختن به مسایل حیاتی امروز بوده و ما را از طرح مسایل اساسی کنون و آینده ایران بازداشته است، به دور از واقع بینی سیاسی و تجربه مبارزاتی است.
شگفتی اینجاست که افزون بر آنکه زندگی کردن در گذشته بدور از خِرَد سیاسی و بازدارندة بررسی مسائل روز است، پافشاری در تحمیل کردن نظریات و دیدگاه ها بر دیگران و اصرار بر اینکه همه باید گذشته تاریخی ایران را تنها از چشم انداز و دیدگاهی که ما به آن می نگریم بنگرند و تفسیرهای ما را بپذیرند، همان کاریست که سردمداران اسلامی کرده و می کنند.
مگر نه آنست که سردمداران اسلامی تلاش دارند تا مردم همانند آنها فکر کرده، بیان و عمل کنند.
برخی از مخالفان استبداد و خودکامگی، ضمن دفاع از اصل آزادی مردم و اعتقاد بر اینکه وجود آزادی در کشور عامل بزرگ پیشرفت، سازندگی و شکوفایی استعدادها است، آگاه یا ناآگاه خواهان آنند که دیگران همچون آنها بیندیشنند و بیان کنند.
مطرح کردن برنامه ها یا اصولی که زمان طرح و اجرای آن موکول به پس از پیروزی ملی و رسیدن به مردم سالاری است، نه تنها کمکی به تغییر دگرگونی شرایط کنونی نمی کند بلکه کمک به بقای استبداد مذهبی حاکم بر کشور است.
طرح گزینش نوع نظام آینده کشور که از حقوق مُسلّم ملت ایران است در شرایط کنونی (که ملّت ایران آزادی تصمیم گرفتن پیرامون آن را ندارد) هیچ مشکلی را حل نمی کند.
بی تردید فردای پیروزی و استقرار دولت موقت ملّی، شرایطی در کشور پدید خواهد آورد که دلایل برتری نظام های سیاسی کشور مطرح شود و مردم آگاهانه نمایندگان مجلس مؤسسان را برگزیند و سرانجام، این مجلس مؤسسان منتخب مردم است که نوع نظام آینده را تعیین و برای تصویب به همه پرسی مردم خواهد گذاشت.
همچنین است طرح مسئله نظام اقتصادی، فرهنگی، مالی، قومی و ...
در شرایطی که ملت ما نیاز به همبستگی و پیوند و یگانگی دارد و تنها نیرویی که می تواند ملت ما را از جهنمی که استبداد مذهبی به ارمغان آورده است رهایی دهد، نیروی بزرگ همبستگی ملّی است. طرح شعارهای ملت ها و ملیت ها واژه های نادرستی که پس از پیروزی حزب کمونیست در روسیه توسط مارکس گرایان وارد فرهنگ سیاسی ما شده، انحراف از راستای درست مبارزة آزادیخواهانة ملت ایران است.
در سال 1917 که در اثر انقلاب یا کودتا، حزب کمونیست در روسیه بقدرت رسید، مدت زمانی کوتاه کشورها و ملت هایی که بصورت مستعمرة روسیه تزاری درآمده بودند آزاد گردیدند. این آزادی زیاد بطول نیانجامید و خیلی زود در پی سیاست کارگزاران انقلاب هر یک از آنها دوباره بصورت ملت های دارای ملیت گوناگون وارد اتحاد شوراها شدند و جمهوری های شوروی را تشکیل دادند. با توجه به واقعیت های تاریخی، مردم این کشورها دارای ملت و ملیت های جداگانه بودند که در دوران تزارها در اثر تجاوز قشون روسیه به زور اشغال و مستعمرة آن کشور گردیده بودند.
به دنبال پیدایش و شکل گیری حرکت های مارکس گرایانه و پس از آن کمونیستی در ایران، مارکس گراها و به ویژه طرفداران روسیة شوروی، بدون توجه تفاوت های شناخته شدة تاریخی میان ایران و روسیه شوروی آن روز، واژه های ملت و ملیّت را (که از شرایط حاکم بر روسیه شوروی ناشی شده بود) به نادرست وارد فرهنگ سیاسی ایران نمودند که بیشتر نشان دهندة عدم آگاهی تاریخی- سیاسی آنان بود.
اقوام غیور و دلاور ساکن در سرزمین ایران بزرگ که در تاریخ پرنشیب و فراز خود دست در دست و به اتفاق هم تمدن کُهن و فرهنگ پربار ایرانی را پدید آورده و با وجود تمامی شکست ها و ناکامی های نظامی و محدود شدن مرزهای جغرافیایی کنونی در پایداری و ماندگاری این سرزمین باستانی فداکاریها و جانبازیها کرده اند، همواره یک ملت و دارای ملیّت «ایرانی» بوده و خواهند بود. کسانی که از سرناآگاهی و یا خوش خدمتی به بیگانه ادعا می کنند که در طول تاریخ ملتی به نام ایران وجود نداشته است از تاریخ و حتّی ادبیات غنی و جهان ما بی اطلاع هستند.
واژه های ملت و ملیّت آن هنگام می تواند مفهوم عملی پیدا کند که مردم کشورهای ساکن در فلات ایران (که در اثر تحولات و دگرگونی های سالهای اخیر بصورت کشورهای آزاد و ناوابسته در آمده اند) اتحادی اقتصادی و سیاسی - همچون کشورهای عضو اتحادیه اروپا - میان خود پدید آورند.
اگر کشورهای اروپایی با وجود فرهنگ و زبان های گوناگون و تاریخی سراسر آکنده از جنگ و خونریزی - بویژه دو جنگ خانمان برانداز اوّل و دوم جهانی - می توانند میان خود اتحادی را پدید آورند که بزرگترین قدرت اقتصادی جهانِ امروز را تشکیل دهد، چرا و به چه دلیل ما مردم سرزمین هایی که در درازای تاریخ دارای فرهنگ، آداب و رسوم، سُنّت ها و گاه زبان مشترک بوده و هستیم قادر به ایجاد چنین اتحادی نگردیم.
برای پدید آوردن چنین اتحادی از ملت ها و ملیّت های گوناگون منطقه، ضروری است که نخست مردم این کشورها به آزادی و مردمی سالاری به مفهوم واقعی دست یابند و زمامدارانی را برگزینند که در راستای منافع مشترک آنها اقدام کنند و این اتحاد را به سامان رسانند.
بی تردید اتحاد سامان یافته از این ملت ها، قدرت اقتصادی و سیاسی بزرگی را بنیان خواهد گذاشت و در معادلات و داد و ستدهای سیاسی - اقتصادی قدرت های آینده جهان، نقش تعیین کننده و بسزائی خواهد داشت.
***
یک ملّت، یک ملیّت
استقرار نظام خودکامه و سرکوبگر اسلامی که سردمدارانش بنام نماینده الله بر روی زمین خود را بی نیاز از پاسخگویی به مردم می دانند، در بیست و هشت سالی که گذشت، شرایط دهشتناکی را در کشور ما پدید آورده که هیچ ایرانی از آتش خانمانسوز و ویرانگر آن برکنار نبوده است.
پی آمدها و زیانهای جانی، مالی، معنوی، اقتصادی و فرهنگی این نظام ضد انسانی و ضد ایرانی در برگیرندة همة مردم ایران بطور یکسان و بدون استثناست.
اگر چه بر طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی و احکام شریعت، مردم ایران- زنان، مردان و پیروان ادیان- از حقوق یکسان برخوردار نیستند ولی شک نیست که اقوام و مردمان استانها- به ویژه استانهای مرزی- مورد آزار و ستم بیشتری قرار دارند.
برای نقطه پایان گذاردن بر این شرایط دردناک و خاتمه بخشیدن به عمر استبداد مذهبی و تحقق آرمانهای تاریخی ملت ایران (آزادی و حاکمیت مردم) و پدید آوردن یک جامعه زنده، فعال و پویا تنها راه، گردآمدن ایرانیان به زیر پرچم پیکار ملی است.
طرح هر نوع شعار دیگر - از سوی هر حزب، سازمان و شخصیت سیاسی - دانسته و نادانسته، انحراف از راستای درست و خط اصلی مبارزة ملی بوده که دست کم، عامل بزرگ پراکندگی آزادیخواهان در به تأخیر انداختن زمان پیروزی است.
آنچه تاکنون، ما را از خط اصلی مبارزة ملّی در راستای رهایی ایران بازداشته:
- پرداختن به گذشته ای که قابل بازگشت نیست.
- مطرح کردن برنامه هایی که زمان طرح و اجرای آن تنها پس از پیروزی ملّی و رسیدن به آزادی و حاکمیت مردم است.
به انحراف کشاندن مسیر پیکار سرنوشت ساز ملی با مسایلی از قبیل طرح فدرالی شدن استانها و قوم ها و پافشاری روی واژه هایی که به نادرست وارد فرهنگ سیاسی ایران شده اند.
اینها موضوعاتی هستند که طرح آن ها در شرایط کنونی نه تنها کمکی به رهایی ملّی نمی کند بلکه، باعث شده تا بیست و هشت سال استبداد مذهبی بر مملکت حاکم باشد و جان، مال و هستی مردم و سرنوشت امروز و آینده کشور بازیچة امیال و خواستهای نامشروع سردمداران طمّاع و ضد ایرانی قرار گیرد.
اصرار و پافشاری بر تاریخ - بویژه معاصر- که قابل برگشت نبوده وزندگی کردن در گذشته ای که مانع بزرگ پرداختن به مسایل حیاتی امروز بوده و ما را از طرح مسایل اساسی کنون و آینده ایران بازداشته است، به دور از واقع بینی سیاسی و تجربه مبارزاتی است.
شگفتی اینجاست که افزون بر آنکه زندگی کردن در گذشته بدور از خِرَد سیاسی و بازدارندة بررسی مسائل روز است، پافشاری در تحمیل کردن نظریات و دیدگاه ها بر دیگران و اصرار بر اینکه همه باید گذشته تاریخی ایران را تنها از چشم انداز و دیدگاهی که ما به آن می نگریم بنگرند و تفسیرهای ما را بپذیرند، همان کاریست که سردمداران اسلامی کرده و می کنند.
مگر نه آنست که سردمداران اسلامی تلاش دارند تا مردم همانند آنها فکر کرده، بیان و عمل کنند.
برخی از مخالفان استبداد و خودکامگی، ضمن دفاع از اصل آزادی مردم و اعتقاد بر اینکه وجود آزادی در کشور عامل بزرگ پیشرفت، سازندگی و شکوفایی استعدادها است، آگاه یا ناآگاه خواهان آنند که دیگران همچون آنها بیندیشنند و بیان کنند.
مطرح کردن برنامه ها یا اصولی که زمان طرح و اجرای آن موکول به پس از پیروزی ملی و رسیدن به مردم سالاری است، نه تنها کمکی به تغییر دگرگونی شرایط کنونی نمی کند بلکه کمک به بقای استبداد مذهبی حاکم بر کشور است.
طرح گزینش نوع نظام آینده کشور که از حقوق مُسلّم ملت ایران است در شرایط کنونی (که ملّت ایران آزادی تصمیم گرفتن پیرامون آن را ندارد) هیچ مشکلی را حل نمی کند.
بی تردید فردای پیروزی و استقرار دولت موقت ملّی، شرایطی در کشور پدید خواهد آورد که دلایل برتری نظام های سیاسی کشور مطرح شود و مردم آگاهانه نمایندگان مجلس مؤسسان را برگزیند و سرانجام، این مجلس مؤسسان منتخب مردم است که نوع نظام آینده را تعیین و برای تصویب به همه پرسی مردم خواهد گذاشت.
همچنین است طرح مسئله نظام اقتصادی، فرهنگی، مالی، قومی و ...
در شرایطی که ملت ما نیاز به همبستگی و پیوند و یگانگی دارد و تنها نیرویی که می تواند ملت ما را از جهنمی که استبداد مذهبی به ارمغان آورده است رهایی دهد، نیروی بزرگ همبستگی ملّی است. طرح شعارهای ملت ها و ملیت ها واژه های نادرستی که پس از پیروزی حزب کمونیست در روسیه توسط مارکس گرایان وارد فرهنگ سیاسی ما شده، انحراف از راستای درست مبارزة آزادیخواهانة ملت ایران است.
در سال 1917 که در اثر انقلاب یا کودتا، حزب کمونیست در روسیه بقدرت رسید، مدت زمانی کوتاه کشورها و ملت هایی که بصورت مستعمرة روسیه تزاری درآمده بودند آزاد گردیدند. این آزادی زیاد بطول نیانجامید و خیلی زود در پی سیاست کارگزاران انقلاب هر یک از آنها دوباره بصورت ملت های دارای ملیت گوناگون وارد اتحاد شوراها شدند و جمهوری های شوروی را تشکیل دادند. با توجه به واقعیت های تاریخی، مردم این کشورها دارای ملت و ملیت های جداگانه بودند که در دوران تزارها در اثر تجاوز قشون روسیه به زور اشغال و مستعمرة آن کشور گردیده بودند.
به دنبال پیدایش و شکل گیری حرکت های مارکس گرایانه و پس از آن کمونیستی در ایران، مارکس گراها و به ویژه طرفداران روسیة شوروی، بدون توجه تفاوت های شناخته شدة تاریخی میان ایران و روسیه شوروی آن روز، واژه های ملت و ملیّت را (که از شرایط حاکم بر روسیه شوروی ناشی شده بود) به نادرست وارد فرهنگ سیاسی ایران نمودند که بیشتر نشان دهندة عدم آگاهی تاریخی- سیاسی آنان بود.
اقوام غیور و دلاور ساکن در سرزمین ایران بزرگ که در تاریخ پرنشیب و فراز خود دست در دست و به اتفاق هم تمدن کُهن و فرهنگ پربار ایرانی را پدید آورده و با وجود تمامی شکست ها و ناکامی های نظامی و محدود شدن مرزهای جغرافیایی کنونی در پایداری و ماندگاری این سرزمین باستانی فداکاریها و جانبازیها کرده اند، همواره یک ملت و دارای ملیّت «ایرانی» بوده و خواهند بود. کسانی که از سرناآگاهی و یا خوش خدمتی به بیگانه ادعا می کنند که در طول تاریخ ملتی به نام ایران وجود نداشته است از تاریخ و حتّی ادبیات غنی و جهان ما بی اطلاع هستند.
واژه های ملت و ملیّت آن هنگام می تواند مفهوم عملی پیدا کند که مردم کشورهای ساکن در فلات ایران (که در اثر تحولات و دگرگونی های سالهای اخیر بصورت کشورهای آزاد و ناوابسته در آمده اند) اتحادی اقتصادی و سیاسی - همچون کشورهای عضو اتحادیه اروپا - میان خود پدید آورند.
اگر کشورهای اروپایی با وجود فرهنگ و زبان های گوناگون و تاریخی سراسر آکنده از جنگ و خونریزی - بویژه دو جنگ خانمان برانداز اوّل و دوم جهانی - می توانند میان خود اتحادی را پدید آورند که بزرگترین قدرت اقتصادی جهانِ امروز را تشکیل دهد، چرا و به چه دلیل ما مردم سرزمین هایی که در درازای تاریخ دارای فرهنگ، آداب و رسوم، سُنّت ها و گاه زبان مشترک بوده و هستیم قادر به ایجاد چنین اتحادی نگردیم.
برای پدید آوردن چنین اتحادی از ملت ها و ملیّت های گوناگون منطقه، ضروری است که نخست مردم این کشورها به آزادی و مردمی سالاری به مفهوم واقعی دست یابند و زمامدارانی را برگزینند که در راستای منافع مشترک آنها اقدام کنند و این اتحاد را به سامان رسانند.
بی تردید اتحاد سامان یافته از این ملت ها، قدرت اقتصادی و سیاسی بزرگی را بنیان خواهد گذاشت و در معادلات و داد و ستدهای سیاسی - اقتصادی قدرت های آینده جهان، نقش تعیین کننده و بسزائی خواهد داشت.
***
یک ملّت، یک ملیّت
هوشنگ کردستانی
یک ملّت، یک ملیّت
استقرار نظام خودکامه و سرکوبگر اسلامی که سردمدارانش بنام نماینده الله بر روی زمین خود را بی نیاز از پاسخگویی به مردم می دانند، در بیست و هشت سالی که گذشت، شرایط دهشتناکی را در کشور ما پدید آورده که هیچ ایرانی از آتش خانمانسوز و ویرانگر آن برکنار نبوده است.
پی آمدها و زیانهای جانی، مالی، معنوی، اقتصادی و فرهنگی این نظام ضد انسانی و ضد ایرانی در برگیرندة همة مردم ایران بطور یکسان و بدون استثناست.
اگر چه بر طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی و احکام شریعت، مردم ایران- زنان، مردان و پیروان ادیان- از حقوق یکسان برخوردار نیستند ولی شک نیست که اقوام و مردمان استانها- به ویژه استانهای مرزی- مورد آزار و ستم بیشتری قرار دارند.
برای نقطه پایان گذاردن بر این شرایط دردناک و خاتمه بخشیدن به عمر استبداد مذهبی و تحقق آرمانهای تاریخی ملت ایران (آزادی و حاکمیت مردم) و پدید آوردن یک جامعه زنده، فعال و پویا تنها راه، گردآمدن ایرانیان به زیر پرچم پیکار ملی است.
طرح هر نوع شعار دیگر - از سوی هر حزب، سازمان و شخصیت سیاسی - دانسته و نادانسته، انحراف از راستای درست و خط اصلی مبارزة ملی بوده که دست کم، عامل بزرگ پراکندگی آزادیخواهان در به تأخیر انداختن زمان پیروزی است.
آنچه تاکنون، ما را از خط اصلی مبارزة ملّی در راستای رهایی ایران بازداشته:
- پرداختن به گذشته ای که قابل بازگشت نیست.
- مطرح کردن برنامه هایی که زمان طرح و اجرای آن تنها پس از پیروزی ملّی و رسیدن به آزادی و حاکمیت مردم است.
به انحراف کشاندن مسیر پیکار سرنوشت ساز ملی با مسایلی از قبیل طرح فدرالی شدن استانها و قوم ها و پافشاری روی واژه هایی که به نادرست وارد فرهنگ سیاسی ایران شده اند.
اینها موضوعاتی هستند که طرح آن ها در شرایط کنونی نه تنها کمکی به رهایی ملّی نمی کند بلکه، باعث شده تا بیست و هشت سال استبداد مذهبی بر مملکت حاکم باشد و جان، مال و هستی مردم و سرنوشت امروز و آینده کشور بازیچة امیال و خواستهای نامشروع سردمداران طمّاع و ضد ایرانی قرار گیرد.
اصرار و پافشاری بر تاریخ - بویژه معاصر- که قابل برگشت نبوده وزندگی کردن در گذشته ای که مانع بزرگ پرداختن به مسایل حیاتی امروز بوده و ما را از طرح مسایل اساسی کنون و آینده ایران بازداشته است، به دور از واقع بینی سیاسی و تجربه مبارزاتی است.
شگفتی اینجاست که افزون بر آنکه زندگی کردن در گذشته بدور از خِرَد سیاسی و بازدارندة بررسی مسائل روز است، پافشاری در تحمیل کردن نظریات و دیدگاه ها بر دیگران و اصرار بر اینکه همه باید گذشته تاریخی ایران را تنها از چشم انداز و دیدگاهی که ما به آن می نگریم بنگرند و تفسیرهای ما را بپذیرند، همان کاریست که سردمداران اسلامی کرده و می کنند.
مگر نه آنست که سردمداران اسلامی تلاش دارند تا مردم همانند آنها فکر کرده، بیان و عمل کنند.
برخی از مخالفان استبداد و خودکامگی، ضمن دفاع از اصل آزادی مردم و اعتقاد بر اینکه وجود آزادی در کشور عامل بزرگ پیشرفت، سازندگی و شکوفایی استعدادها است، آگاه یا ناآگاه خواهان آنند که دیگران همچون آنها بیندیشنند و بیان کنند.
مطرح کردن برنامه ها یا اصولی که زمان طرح و اجرای آن موکول به پس از پیروزی ملی و رسیدن به مردم سالاری است، نه تنها کمکی به تغییر دگرگونی شرایط کنونی نمی کند بلکه کمک به بقای استبداد مذهبی حاکم بر کشور است.
طرح گزینش نوع نظام آینده کشور که از حقوق مُسلّم ملت ایران است در شرایط کنونی (که ملّت ایران آزادی تصمیم گرفتن پیرامون آن را ندارد) هیچ مشکلی را حل نمی کند.
بی تردید فردای پیروزی و استقرار دولت موقت ملّی، شرایطی در کشور پدید خواهد آورد که دلایل برتری نظام های سیاسی کشور مطرح شود و مردم آگاهانه نمایندگان مجلس مؤسسان را برگزیند و سرانجام، این مجلس مؤسسان منتخب مردم است که نوع نظام آینده را تعیین و برای تصویب به همه پرسی مردم خواهد گذاشت.
همچنین است طرح مسئله نظام اقتصادی، فرهنگی، مالی، قومی و ...
در شرایطی که ملت ما نیاز به همبستگی و پیوند و یگانگی دارد و تنها نیرویی که می تواند ملت ما را از جهنمی که استبداد مذهبی به ارمغان آورده است رهایی دهد، نیروی بزرگ همبستگی ملّی است. طرح شعارهای ملت ها و ملیت ها واژه های نادرستی که پس از پیروزی حزب کمونیست در روسیه توسط مارکس گرایان وارد فرهنگ سیاسی ما شده، انحراف از راستای درست مبارزة آزادیخواهانة ملت ایران است.
در سال 1917 که در اثر انقلاب یا کودتا، حزب کمونیست در روسیه بقدرت رسید، مدت زمانی کوتاه کشورها و ملت هایی که بصورت مستعمرة روسیه تزاری درآمده بودند آزاد گردیدند. این آزادی زیاد بطول نیانجامید و خیلی زود در پی سیاست کارگزاران انقلاب هر یک از آنها دوباره بصورت ملت های دارای ملیت گوناگون وارد اتحاد شوراها شدند و جمهوری های شوروی را تشکیل دادند. با توجه به واقعیت های تاریخی، مردم این کشورها دارای ملت و ملیت های جداگانه بودند که در دوران تزارها در اثر تجاوز قشون روسیه به زور اشغال و مستعمرة آن کشور گردیده بودند.
به دنبال پیدایش و شکل گیری حرکت های مارکس گرایانه و پس از آن کمونیستی در ایران، مارکس گراها و به ویژه طرفداران روسیة شوروی، بدون توجه تفاوت های شناخته شدة تاریخی میان ایران و روسیه شوروی آن روز، واژه های ملت و ملیّت را (که از شرایط حاکم بر روسیه شوروی ناشی شده بود) به نادرست وارد فرهنگ سیاسی ایران نمودند که بیشتر نشان دهندة عدم آگاهی تاریخی- سیاسی آنان بود.
اقوام غیور و دلاور ساکن در سرزمین ایران بزرگ که در تاریخ پرنشیب و فراز خود دست در دست و به اتفاق هم تمدن کُهن و فرهنگ پربار ایرانی را پدید آورده و با وجود تمامی شکست ها و ناکامی های نظامی و محدود شدن مرزهای جغرافیایی کنونی در پایداری و ماندگاری این سرزمین باستانی فداکاریها و جانبازیها کرده اند، همواره یک ملت و دارای ملیّت «ایرانی» بوده و خواهند بود. کسانی که از سرناآگاهی و یا خوش خدمتی به بیگانه ادعا می کنند که در طول تاریخ ملتی به نام ایران وجود نداشته است از تاریخ و حتّی ادبیات غنی و جهان ما بی اطلاع هستند.
واژه های ملت و ملیّت آن هنگام می تواند مفهوم عملی پیدا کند که مردم کشورهای ساکن در فلات ایران (که در اثر تحولات و دگرگونی های سالهای اخیر بصورت کشورهای آزاد و ناوابسته در آمده اند) اتحادی اقتصادی و سیاسی - همچون کشورهای عضو اتحادیه اروپا - میان خود پدید آورند.
اگر کشورهای اروپایی با وجود فرهنگ و زبان های گوناگون و تاریخی سراسر آکنده از جنگ و خونریزی - بویژه دو جنگ خانمان برانداز اوّل و دوم جهانی - می توانند میان خود اتحادی را پدید آورند که بزرگترین قدرت اقتصادی جهانِ امروز را تشکیل دهد، چرا و به چه دلیل ما مردم سرزمین هایی که در درازای تاریخ دارای فرهنگ، آداب و رسوم، سُنّت ها و گاه زبان مشترک بوده و هستیم قادر به ایجاد چنین اتحادی نگردیم.
برای پدید آوردن چنین اتحادی از ملت ها و ملیّت های گوناگون منطقه، ضروری است که نخست مردم این کشورها به آزادی و مردمی سالاری به مفهوم واقعی دست یابند و زمامدارانی را برگزینند که در راستای منافع مشترک آنها اقدام کنند و این اتحاد را به سامان رسانند.
بی تردید اتحاد سامان یافته از این ملت ها، قدرت اقتصادی و سیاسی بزرگی را بنیان خواهد گذاشت و در معادلات و داد و ستدهای سیاسی - اقتصادی قدرت های آینده جهان، نقش تعیین کننده و بسزائی خواهد داشت.
***
یک ملّت، یک ملیّت
استقرار نظام خودکامه و سرکوبگر اسلامی که سردمدارانش بنام نماینده الله بر روی زمین خود را بی نیاز از پاسخگویی به مردم می دانند، در بیست و هشت سالی که گذشت، شرایط دهشتناکی را در کشور ما پدید آورده که هیچ ایرانی از آتش خانمانسوز و ویرانگر آن برکنار نبوده است.
پی آمدها و زیانهای جانی، مالی، معنوی، اقتصادی و فرهنگی این نظام ضد انسانی و ضد ایرانی در برگیرندة همة مردم ایران بطور یکسان و بدون استثناست.
اگر چه بر طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی و احکام شریعت، مردم ایران- زنان، مردان و پیروان ادیان- از حقوق یکسان برخوردار نیستند ولی شک نیست که اقوام و مردمان استانها- به ویژه استانهای مرزی- مورد آزار و ستم بیشتری قرار دارند.
برای نقطه پایان گذاردن بر این شرایط دردناک و خاتمه بخشیدن به عمر استبداد مذهبی و تحقق آرمانهای تاریخی ملت ایران (آزادی و حاکمیت مردم) و پدید آوردن یک جامعه زنده، فعال و پویا تنها راه، گردآمدن ایرانیان به زیر پرچم پیکار ملی است.
طرح هر نوع شعار دیگر - از سوی هر حزب، سازمان و شخصیت سیاسی - دانسته و نادانسته، انحراف از راستای درست و خط اصلی مبارزة ملی بوده که دست کم، عامل بزرگ پراکندگی آزادیخواهان در به تأخیر انداختن زمان پیروزی است.
آنچه تاکنون، ما را از خط اصلی مبارزة ملّی در راستای رهایی ایران بازداشته:
- پرداختن به گذشته ای که قابل بازگشت نیست.
- مطرح کردن برنامه هایی که زمان طرح و اجرای آن تنها پس از پیروزی ملّی و رسیدن به آزادی و حاکمیت مردم است.
به انحراف کشاندن مسیر پیکار سرنوشت ساز ملی با مسایلی از قبیل طرح فدرالی شدن استانها و قوم ها و پافشاری روی واژه هایی که به نادرست وارد فرهنگ سیاسی ایران شده اند.
اینها موضوعاتی هستند که طرح آن ها در شرایط کنونی نه تنها کمکی به رهایی ملّی نمی کند بلکه، باعث شده تا بیست و هشت سال استبداد مذهبی بر مملکت حاکم باشد و جان، مال و هستی مردم و سرنوشت امروز و آینده کشور بازیچة امیال و خواستهای نامشروع سردمداران طمّاع و ضد ایرانی قرار گیرد.
اصرار و پافشاری بر تاریخ - بویژه معاصر- که قابل برگشت نبوده وزندگی کردن در گذشته ای که مانع بزرگ پرداختن به مسایل حیاتی امروز بوده و ما را از طرح مسایل اساسی کنون و آینده ایران بازداشته است، به دور از واقع بینی سیاسی و تجربه مبارزاتی است.
شگفتی اینجاست که افزون بر آنکه زندگی کردن در گذشته بدور از خِرَد سیاسی و بازدارندة بررسی مسائل روز است، پافشاری در تحمیل کردن نظریات و دیدگاه ها بر دیگران و اصرار بر اینکه همه باید گذشته تاریخی ایران را تنها از چشم انداز و دیدگاهی که ما به آن می نگریم بنگرند و تفسیرهای ما را بپذیرند، همان کاریست که سردمداران اسلامی کرده و می کنند.
مگر نه آنست که سردمداران اسلامی تلاش دارند تا مردم همانند آنها فکر کرده، بیان و عمل کنند.
برخی از مخالفان استبداد و خودکامگی، ضمن دفاع از اصل آزادی مردم و اعتقاد بر اینکه وجود آزادی در کشور عامل بزرگ پیشرفت، سازندگی و شکوفایی استعدادها است، آگاه یا ناآگاه خواهان آنند که دیگران همچون آنها بیندیشنند و بیان کنند.
مطرح کردن برنامه ها یا اصولی که زمان طرح و اجرای آن موکول به پس از پیروزی ملی و رسیدن به مردم سالاری است، نه تنها کمکی به تغییر دگرگونی شرایط کنونی نمی کند بلکه کمک به بقای استبداد مذهبی حاکم بر کشور است.
طرح گزینش نوع نظام آینده کشور که از حقوق مُسلّم ملت ایران است در شرایط کنونی (که ملّت ایران آزادی تصمیم گرفتن پیرامون آن را ندارد) هیچ مشکلی را حل نمی کند.
بی تردید فردای پیروزی و استقرار دولت موقت ملّی، شرایطی در کشور پدید خواهد آورد که دلایل برتری نظام های سیاسی کشور مطرح شود و مردم آگاهانه نمایندگان مجلس مؤسسان را برگزیند و سرانجام، این مجلس مؤسسان منتخب مردم است که نوع نظام آینده را تعیین و برای تصویب به همه پرسی مردم خواهد گذاشت.
همچنین است طرح مسئله نظام اقتصادی، فرهنگی، مالی، قومی و ...
در شرایطی که ملت ما نیاز به همبستگی و پیوند و یگانگی دارد و تنها نیرویی که می تواند ملت ما را از جهنمی که استبداد مذهبی به ارمغان آورده است رهایی دهد، نیروی بزرگ همبستگی ملّی است. طرح شعارهای ملت ها و ملیت ها واژه های نادرستی که پس از پیروزی حزب کمونیست در روسیه توسط مارکس گرایان وارد فرهنگ سیاسی ما شده، انحراف از راستای درست مبارزة آزادیخواهانة ملت ایران است.
در سال 1917 که در اثر انقلاب یا کودتا، حزب کمونیست در روسیه بقدرت رسید، مدت زمانی کوتاه کشورها و ملت هایی که بصورت مستعمرة روسیه تزاری درآمده بودند آزاد گردیدند. این آزادی زیاد بطول نیانجامید و خیلی زود در پی سیاست کارگزاران انقلاب هر یک از آنها دوباره بصورت ملت های دارای ملیت گوناگون وارد اتحاد شوراها شدند و جمهوری های شوروی را تشکیل دادند. با توجه به واقعیت های تاریخی، مردم این کشورها دارای ملت و ملیت های جداگانه بودند که در دوران تزارها در اثر تجاوز قشون روسیه به زور اشغال و مستعمرة آن کشور گردیده بودند.
به دنبال پیدایش و شکل گیری حرکت های مارکس گرایانه و پس از آن کمونیستی در ایران، مارکس گراها و به ویژه طرفداران روسیة شوروی، بدون توجه تفاوت های شناخته شدة تاریخی میان ایران و روسیه شوروی آن روز، واژه های ملت و ملیّت را (که از شرایط حاکم بر روسیه شوروی ناشی شده بود) به نادرست وارد فرهنگ سیاسی ایران نمودند که بیشتر نشان دهندة عدم آگاهی تاریخی- سیاسی آنان بود.
اقوام غیور و دلاور ساکن در سرزمین ایران بزرگ که در تاریخ پرنشیب و فراز خود دست در دست و به اتفاق هم تمدن کُهن و فرهنگ پربار ایرانی را پدید آورده و با وجود تمامی شکست ها و ناکامی های نظامی و محدود شدن مرزهای جغرافیایی کنونی در پایداری و ماندگاری این سرزمین باستانی فداکاریها و جانبازیها کرده اند، همواره یک ملت و دارای ملیّت «ایرانی» بوده و خواهند بود. کسانی که از سرناآگاهی و یا خوش خدمتی به بیگانه ادعا می کنند که در طول تاریخ ملتی به نام ایران وجود نداشته است از تاریخ و حتّی ادبیات غنی و جهان ما بی اطلاع هستند.
واژه های ملت و ملیّت آن هنگام می تواند مفهوم عملی پیدا کند که مردم کشورهای ساکن در فلات ایران (که در اثر تحولات و دگرگونی های سالهای اخیر بصورت کشورهای آزاد و ناوابسته در آمده اند) اتحادی اقتصادی و سیاسی - همچون کشورهای عضو اتحادیه اروپا - میان خود پدید آورند.
اگر کشورهای اروپایی با وجود فرهنگ و زبان های گوناگون و تاریخی سراسر آکنده از جنگ و خونریزی - بویژه دو جنگ خانمان برانداز اوّل و دوم جهانی - می توانند میان خود اتحادی را پدید آورند که بزرگترین قدرت اقتصادی جهانِ امروز را تشکیل دهد، چرا و به چه دلیل ما مردم سرزمین هایی که در درازای تاریخ دارای فرهنگ، آداب و رسوم، سُنّت ها و گاه زبان مشترک بوده و هستیم قادر به ایجاد چنین اتحادی نگردیم.
برای پدید آوردن چنین اتحادی از ملت ها و ملیّت های گوناگون منطقه، ضروری است که نخست مردم این کشورها به آزادی و مردمی سالاری به مفهوم واقعی دست یابند و زمامدارانی را برگزینند که در راستای منافع مشترک آنها اقدام کنند و این اتحاد را به سامان رسانند.
بی تردید اتحاد سامان یافته از این ملت ها، قدرت اقتصادی و سیاسی بزرگی را بنیان خواهد گذاشت و در معادلات و داد و ستدهای سیاسی - اقتصادی قدرت های آینده جهان، نقش تعیین کننده و بسزائی خواهد داشت.
***
گفت و گوهای بغداد و انتظارات دوطرف
هوشنگ کردستانی
گفت و گوهای بغداد و انتظارات دوطرف
سه شنبه دوم مرداد - 24 ژوئیه 2007- دور دوم گفت و گوهای نمایندگان جمهوری اسلامی و دولت ایالت متحدة آمریکا در بغداد آغاز شد. حدسیّاتی که پیرامون رئوس گفت و گوها زده می شود، نگرانی ها و پرسش هایی را در مورد آینده جمهوری اسلامی میان ایرانیان آزادیخواه پدید آورده است.
پرسش هایی از این دست:
- چهارچوب گفت و گوها چیست؟ آیا - همانطور که آمریکا گفته است- تنها محدود به مسائل عراق می شود؟ آیا مسئله پرونده اتمی جمهوری اسلامی مورد بحث قرار خواهد گرفت؟ آیا جمهوری اسلامی خواست های آمریکا را خواهد پذیرفت؟ آیا آمریکا در مقابله با جمهوری اسلامی تغییر سیاست خواهد داد؟
می دانیم دولت بوش به پیشنهاد مشاوران خود (محافظه کاران جدید) اقدام به حمله به عراق نمود. حمله ای برای تسلط بیشتر بر منابع انرژی خاورمیانه و زیر نام سرنگونی صدام که حقوق بشر را در عراق پایمال کرده و مجهز به بمب های شیمیایی و جنگ افزار اتمی است و می تواند برای آینده خاورمیانه و دنیا خطرناک باشد.
جنگ باصدام حسین بیشتر از آنچه انتظار می رفت کوتاه بود. عدم مقاومت ارتش عراق و تسلط آسان ارتش آمریکا و متحدان آن بر این کشور این خوش باوری را میان سیاستمداران آمریکا پدید آورد که ماجرا بزودی فیصله خواهد یافت و با استقرار دولت قانونی (که از مسیر انتخابات آزاد در عراق به قدرت خواهد رسید) آمریکا نیروهای خود را از عراق بیرون خواهد برد.
پیش بینی ها درست در نیامد و آمریکا در مرداب عراق روز به روز بیشتر گرفتار آمد. هزینه های کمرشکن، کشته شدن نظامیان آمریکا از سویی و ادامة خونریزی ها، کــشته شدن هر روزة مردم بیگناه و عدم ثبات سیاسی و احتمال جنگ تمام عیار خانگی از سویی دیگر، آمریکا را در شرایط دشوار و حساسی قرار داده است. چنانچه نیروهای خود را از عراق بیرون بـَرَد باعث بی ثباتی بیشتر اوضاع عراق و منطقه خواهد شد. باقی ماندن نیز با عث گسترش مخالفت ها در میان مردم آمریکا و کنگره خواهد گردید.
اکنون دولت بوش دو راه پیش رو دارد، یا خارج کردن نیروهای خود از عراق که با بهم ریختگی اوضاع در عراق و منطقه و گسترش تروریسم همراه خواهد بود یا باقی ماندن که به شکست حزب جمهوری خواه در انتخابات آیندة ریاست جمهوری و نیز انتخابات میان دوره ای مجلس نمایندگان و سنا منجر خواهد شد.
می دانیم که از روز تأسیس کشور عراق تا پیش از حمله نظامی آمریکا و سرنگونی صدام، اقلیت سُنّی بر این کشور حکومت می کردند و استبداد شدیدی بر اکثریت شیعیان و نیز کُردها و سایر اقلیت ها اِعمال می نمودند.
پس از سقوط رژیم بعثی و برگزاری انتخابات، ریاست جمهوری نصیب کُردها شد و اکثریت مجلس به دست اکثریت شیعیان افتاد.
دو جریان از شرایط پدید آمده در عراق ناراضی اند، ُسنّی های عراقی و دولت های سُنّی مذهب عربی بویژه عربستان سعودی. ترورهای کوری که همه روزه در عراق اتفاق می افتد توسط سُنّی های تندروست که بی تردید از حمایت های مالی مراکز مالی عربی برخوردارند و شبه نظامیان شیعه نیز مورد پشتیبانی مالی و لجستیکی جمهوری اسلامی هستند.
ناآرامی های مهارناپذیر، بمب گذاری های پی در پی و عملیات انتخاری در عراق، سیاست مداران و نظامیان آمریکایی را به این نتیجه رسانده که بدون واگذارنمودن بخشی از قدرت به سُنّی ها نه اوضاع در عراق سامان می گیرد و نه کشورهای عربی راضی خواهند بود.
دولتمردان آمریکا کلید حل این معما را در دست سردمداران جمهوری اسلامی می بینند که با نفوذ معنوی، سیاسی و نظامی که بر شبهه نظامیان شیعه دارند قادر خواهند بود آنها را وادار به مصالحه و قبول واگذاری بخشی از قدرت به سُنّی ها نمایند (تا بدین ترتیب با راضی کردن سُنّی ها و نیز کشورهای عربی و آرام شدن اوضاع، آمریکا بتواند پیش از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری (در نوامبر 2008) نیروهای خود را از عراق خارج ساخته و برگ برنده ای را که در دست دمکرات هاست از دستشان خارج سازد.
با توجه به پیشینة همکاری جمهوری اسلامی با آمریکا در مسئلة افغانستان، دولتمردان آمریکا این بار نیز امیدوارند برای حل معضل عراق از یاری سردمداران جمهوری اسلامی برخوردار شود.
پس از حملة هوایی آمریکا به افغانستان و عقب نشینی طالبان از این کشور، تنها نیروی سازمان یافته ای که سالها در برابر طالبان ایستادگی کرده بود ائتلاف شمال به رهبری احمد شاه مسعود بود. پس از فرار طالبان، ائتلاف شمال با وجود از دست دادن رهبر خود و با وجود مخالفت آمریکا، نخست در فرودگاه و سپس در شهر کابل مستقر شد. آمریکا راضی نبود که افغانستان زیر کنترل ائتلاف شمال باشد و برای آینده برنامه ای داشت که سران ائتلاف با آن موافق نبودند در چنان شرایطی، جمهوری اسلامی (که بزرگترین حمایت کننده مالی و نظامی ائتلاف شمال بود) به یاری آمریکا شتافت و سران ائتلاف را حاضر به پذیرش طرح آمریکا نمود.
مورد دیگر، هنگامی بود که اسماعیل خان حاکم هرات (که او نیز مورد حمایت جمهوری اسلامی بود) به مخالفت با انتخاب کرزای به ریاست جمهوری برخاست. این بار نیز سران جمهوری اسلامی در راستای همکاری و جلب رضایت آمریکا اسماعیل خان را ناگزیر به پذیرش ریاست جمهوری حامد کرزای نمودند.
اکنون با توجه به سابقة همکاری جمهوری اسلامی در افغانستان، آمریکا امیدوار است برای برون رفت از تنگنای عراق، بار دیگر از همکاری سران جمهوری اسلامی برخوردار شود.
منهدم شدن طالبان که دشمن جمهوری اسلامی بودند یکی از دلایل همکاری جمهوری اسلامی با آمریکا در افغانستان بود. دلیل دیگر آنکه سران جمهوری اسلامی از اینکه ایران دومین هدف یورش آمریکا باشد به شدت وحشت زده شده بودند، به همین روی برای نشان دادن حسن نیّت خود آماده هر نوع همکاری با آمریکا شدند.
شرایط امروز دنیا و خاورمیانه نسبت به زمان حملة آمریکا به افغانستان و عراق تغییر کرده و با توجه به تفاوت اساسی که میان افغانستان و عراق آنروز و ا مروز وجود دارد همکاری جمهوری اسلامی و آمریکا در عراق به همان راحتی در افغانستان نیست. جمهوری اسلامی دیگر نگران حملة نظامی آمریکا به ایران نیست، می داند که آمریکا در گرداب عراق و تا حدودی افغانستان گرفتار شده است.
با توجه به اکثریت شیعه و برخی از اقوام کُردِ نزدیک به سران اسلامی، اکنون جمهوری اسلامی در عراق دست بالا را دارد از این رو بدون گرفتن امتیازهای اساسی تن به همکاری و کنار آمدن با آمریکا نخواهد داد.
مهم ترین خواست سردمداران اسلامی بی شک تضمین بقای نظام آنهاست. به احتمال زیاد در برابر گرفتن چنین تضمینی، در مورد ادامة غنی سازی اورانیوم نیز حاضر خواهند شد پیشنهاد ها و شرایط آمریکا و اروپا را بپذیرند.
وظیفه اپوزیسیون و نقش مردم ایران در این میان چیست؟
اپوزیسیون ملی و آزادیخواه باید تأکید کند که در نبودِ یک نیروی قدرتمند (که افکار عمومی دنیا را متوجة وجود و حضور خود در صحنة سیاسی و اجتماعی ایران سازد) دنیا، به ویژه قدرتهای بزرگ، در مورد منافع ملی و برنامه های سیاسی- نظامی خود در ارتباط با ایران، با جمهوری اسلامی وارد گفتگو شده و کنار خواهد آمد.
نمی توان هم جمهوری اسلامی و ولایت فقیه را عامل تمام بدبختی های 28 ساله گذشته دانست و هم به یکی از جناح های درون حاکمیت (که خود را سرسپردة ولایت فقیه می دانند و برای بقای نظام در سرکوب میهن دوستان آزادیخواه تردید نمی کنند) دل بست و از آنها امید نجات داشت.
اکثریت ملّت ما- که مخالف استبداد مذهبی حاکم هستند و در این نظام همة هستی مالی و آزادیهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود را از دست داده اند - باید برای همیشه و قاطعانه به کلیت نظام جمهوری اسلامی پاسخ منفی بدهند، به جناح ها به چشم شرکاء جُرمِ حاکمیت اسلامی بنگرند و به وعده های دروغین و شعارهای عوام پسندانه آنها دل خوش ندارند تا دنیا متوجه شود که سران جمهوری اسلامی نمایندگان حقیقی ملت ایران نیستند و نمی توان و نباید در مواردی که پای منافع ملی و آیندة ایران در میان است با آنها وارد گفت و گو و داد و ستد سیاسی و اقتصادی گردد. **
گفت و گوهای بغداد و انتظارات دوطرف
سه شنبه دوم مرداد - 24 ژوئیه 2007- دور دوم گفت و گوهای نمایندگان جمهوری اسلامی و دولت ایالت متحدة آمریکا در بغداد آغاز شد. حدسیّاتی که پیرامون رئوس گفت و گوها زده می شود، نگرانی ها و پرسش هایی را در مورد آینده جمهوری اسلامی میان ایرانیان آزادیخواه پدید آورده است.
پرسش هایی از این دست:
- چهارچوب گفت و گوها چیست؟ آیا - همانطور که آمریکا گفته است- تنها محدود به مسائل عراق می شود؟ آیا مسئله پرونده اتمی جمهوری اسلامی مورد بحث قرار خواهد گرفت؟ آیا جمهوری اسلامی خواست های آمریکا را خواهد پذیرفت؟ آیا آمریکا در مقابله با جمهوری اسلامی تغییر سیاست خواهد داد؟
می دانیم دولت بوش به پیشنهاد مشاوران خود (محافظه کاران جدید) اقدام به حمله به عراق نمود. حمله ای برای تسلط بیشتر بر منابع انرژی خاورمیانه و زیر نام سرنگونی صدام که حقوق بشر را در عراق پایمال کرده و مجهز به بمب های شیمیایی و جنگ افزار اتمی است و می تواند برای آینده خاورمیانه و دنیا خطرناک باشد.
جنگ باصدام حسین بیشتر از آنچه انتظار می رفت کوتاه بود. عدم مقاومت ارتش عراق و تسلط آسان ارتش آمریکا و متحدان آن بر این کشور این خوش باوری را میان سیاستمداران آمریکا پدید آورد که ماجرا بزودی فیصله خواهد یافت و با استقرار دولت قانونی (که از مسیر انتخابات آزاد در عراق به قدرت خواهد رسید) آمریکا نیروهای خود را از عراق بیرون خواهد برد.
پیش بینی ها درست در نیامد و آمریکا در مرداب عراق روز به روز بیشتر گرفتار آمد. هزینه های کمرشکن، کشته شدن نظامیان آمریکا از سویی و ادامة خونریزی ها، کــشته شدن هر روزة مردم بیگناه و عدم ثبات سیاسی و احتمال جنگ تمام عیار خانگی از سویی دیگر، آمریکا را در شرایط دشوار و حساسی قرار داده است. چنانچه نیروهای خود را از عراق بیرون بـَرَد باعث بی ثباتی بیشتر اوضاع عراق و منطقه خواهد شد. باقی ماندن نیز با عث گسترش مخالفت ها در میان مردم آمریکا و کنگره خواهد گردید.
اکنون دولت بوش دو راه پیش رو دارد، یا خارج کردن نیروهای خود از عراق که با بهم ریختگی اوضاع در عراق و منطقه و گسترش تروریسم همراه خواهد بود یا باقی ماندن که به شکست حزب جمهوری خواه در انتخابات آیندة ریاست جمهوری و نیز انتخابات میان دوره ای مجلس نمایندگان و سنا منجر خواهد شد.
می دانیم که از روز تأسیس کشور عراق تا پیش از حمله نظامی آمریکا و سرنگونی صدام، اقلیت سُنّی بر این کشور حکومت می کردند و استبداد شدیدی بر اکثریت شیعیان و نیز کُردها و سایر اقلیت ها اِعمال می نمودند.
پس از سقوط رژیم بعثی و برگزاری انتخابات، ریاست جمهوری نصیب کُردها شد و اکثریت مجلس به دست اکثریت شیعیان افتاد.
دو جریان از شرایط پدید آمده در عراق ناراضی اند، ُسنّی های عراقی و دولت های سُنّی مذهب عربی بویژه عربستان سعودی. ترورهای کوری که همه روزه در عراق اتفاق می افتد توسط سُنّی های تندروست که بی تردید از حمایت های مالی مراکز مالی عربی برخوردارند و شبه نظامیان شیعه نیز مورد پشتیبانی مالی و لجستیکی جمهوری اسلامی هستند.
ناآرامی های مهارناپذیر، بمب گذاری های پی در پی و عملیات انتخاری در عراق، سیاست مداران و نظامیان آمریکایی را به این نتیجه رسانده که بدون واگذارنمودن بخشی از قدرت به سُنّی ها نه اوضاع در عراق سامان می گیرد و نه کشورهای عربی راضی خواهند بود.
دولتمردان آمریکا کلید حل این معما را در دست سردمداران جمهوری اسلامی می بینند که با نفوذ معنوی، سیاسی و نظامی که بر شبهه نظامیان شیعه دارند قادر خواهند بود آنها را وادار به مصالحه و قبول واگذاری بخشی از قدرت به سُنّی ها نمایند (تا بدین ترتیب با راضی کردن سُنّی ها و نیز کشورهای عربی و آرام شدن اوضاع، آمریکا بتواند پیش از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری (در نوامبر 2008) نیروهای خود را از عراق خارج ساخته و برگ برنده ای را که در دست دمکرات هاست از دستشان خارج سازد.
با توجه به پیشینة همکاری جمهوری اسلامی با آمریکا در مسئلة افغانستان، دولتمردان آمریکا این بار نیز امیدوارند برای حل معضل عراق از یاری سردمداران جمهوری اسلامی برخوردار شود.
پس از حملة هوایی آمریکا به افغانستان و عقب نشینی طالبان از این کشور، تنها نیروی سازمان یافته ای که سالها در برابر طالبان ایستادگی کرده بود ائتلاف شمال به رهبری احمد شاه مسعود بود. پس از فرار طالبان، ائتلاف شمال با وجود از دست دادن رهبر خود و با وجود مخالفت آمریکا، نخست در فرودگاه و سپس در شهر کابل مستقر شد. آمریکا راضی نبود که افغانستان زیر کنترل ائتلاف شمال باشد و برای آینده برنامه ای داشت که سران ائتلاف با آن موافق نبودند در چنان شرایطی، جمهوری اسلامی (که بزرگترین حمایت کننده مالی و نظامی ائتلاف شمال بود) به یاری آمریکا شتافت و سران ائتلاف را حاضر به پذیرش طرح آمریکا نمود.
مورد دیگر، هنگامی بود که اسماعیل خان حاکم هرات (که او نیز مورد حمایت جمهوری اسلامی بود) به مخالفت با انتخاب کرزای به ریاست جمهوری برخاست. این بار نیز سران جمهوری اسلامی در راستای همکاری و جلب رضایت آمریکا اسماعیل خان را ناگزیر به پذیرش ریاست جمهوری حامد کرزای نمودند.
اکنون با توجه به سابقة همکاری جمهوری اسلامی در افغانستان، آمریکا امیدوار است برای برون رفت از تنگنای عراق، بار دیگر از همکاری سران جمهوری اسلامی برخوردار شود.
منهدم شدن طالبان که دشمن جمهوری اسلامی بودند یکی از دلایل همکاری جمهوری اسلامی با آمریکا در افغانستان بود. دلیل دیگر آنکه سران جمهوری اسلامی از اینکه ایران دومین هدف یورش آمریکا باشد به شدت وحشت زده شده بودند، به همین روی برای نشان دادن حسن نیّت خود آماده هر نوع همکاری با آمریکا شدند.
شرایط امروز دنیا و خاورمیانه نسبت به زمان حملة آمریکا به افغانستان و عراق تغییر کرده و با توجه به تفاوت اساسی که میان افغانستان و عراق آنروز و ا مروز وجود دارد همکاری جمهوری اسلامی و آمریکا در عراق به همان راحتی در افغانستان نیست. جمهوری اسلامی دیگر نگران حملة نظامی آمریکا به ایران نیست، می داند که آمریکا در گرداب عراق و تا حدودی افغانستان گرفتار شده است.
با توجه به اکثریت شیعه و برخی از اقوام کُردِ نزدیک به سران اسلامی، اکنون جمهوری اسلامی در عراق دست بالا را دارد از این رو بدون گرفتن امتیازهای اساسی تن به همکاری و کنار آمدن با آمریکا نخواهد داد.
مهم ترین خواست سردمداران اسلامی بی شک تضمین بقای نظام آنهاست. به احتمال زیاد در برابر گرفتن چنین تضمینی، در مورد ادامة غنی سازی اورانیوم نیز حاضر خواهند شد پیشنهاد ها و شرایط آمریکا و اروپا را بپذیرند.
وظیفه اپوزیسیون و نقش مردم ایران در این میان چیست؟
اپوزیسیون ملی و آزادیخواه باید تأکید کند که در نبودِ یک نیروی قدرتمند (که افکار عمومی دنیا را متوجة وجود و حضور خود در صحنة سیاسی و اجتماعی ایران سازد) دنیا، به ویژه قدرتهای بزرگ، در مورد منافع ملی و برنامه های سیاسی- نظامی خود در ارتباط با ایران، با جمهوری اسلامی وارد گفتگو شده و کنار خواهد آمد.
نمی توان هم جمهوری اسلامی و ولایت فقیه را عامل تمام بدبختی های 28 ساله گذشته دانست و هم به یکی از جناح های درون حاکمیت (که خود را سرسپردة ولایت فقیه می دانند و برای بقای نظام در سرکوب میهن دوستان آزادیخواه تردید نمی کنند) دل بست و از آنها امید نجات داشت.
اکثریت ملّت ما- که مخالف استبداد مذهبی حاکم هستند و در این نظام همة هستی مالی و آزادیهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود را از دست داده اند - باید برای همیشه و قاطعانه به کلیت نظام جمهوری اسلامی پاسخ منفی بدهند، به جناح ها به چشم شرکاء جُرمِ حاکمیت اسلامی بنگرند و به وعده های دروغین و شعارهای عوام پسندانه آنها دل خوش ندارند تا دنیا متوجه شود که سران جمهوری اسلامی نمایندگان حقیقی ملت ایران نیستند و نمی توان و نباید در مواردی که پای منافع ملی و آیندة ایران در میان است با آنها وارد گفت و گو و داد و ستد سیاسی و اقتصادی گردد. **
بحران در خاورمیانة غرب
هوشنگ کُردستانی
بحران در خاورمیانة غربی
حدود سه هفته است که ارتش اسرائیل حملات گسترده ای را به کشور لبنان آغاز کرده که در اثر آن افزون بر مناطق نظامی حزب الله، بسیاری از مناطق غیرنظامی آن کشور نیز در هم کوبیده شده و شمار زیادی از مردم بیگناه در اثر آن جان باخته اند. حزب الله نیز متقابلاً با موشکهایی که گفته می شود جمهوری اسلامی در اختیارشان گذارده است، مناطق مسکونی شمال اسرائیل به ویژه شهر حیفا، سومین شهر بزرگ اسرائیل را مورد حمله قرار داده که در اثر آن شماری از مردم غیر نظامی اسرائیل جان خود را از دست داده اند. پیرامون این حمله که آنرا ششمین جنگ میان اسرائیل و اعراب می توان به حساب آورد، دیدگاه متفاوت و متضاد وجود دارد.
نخست، دیدگاهی است که این اقدام را برای اسرائیل دفاع مشروع می نامد. دوم، دیدگاهی که خرابی ها، ویرانی های پدید آمده و کشته شدن مردم بیگناه را غیر قابل قبول توجیه می کند.
پیرامون شروع این درگیری ها، حزب الله مدعی است که هشت تن از نظامیان اسرائیل وارد منطقه متعلق به آنها شده و حزب الله شش تن از آنان را کشته و دو تن را به گروگان گرفته است.
اسرائیل، اما ادعا می کند که این شبه نظامیان حزب الله بودند که وارد خاک اسرائیل شده، شش نظامی را کشته و دو تن دیگر را به گروگان گرفته و همراه خود برده اند.
حال چنانچه هر کدام از این ادعاها را درست فرض کنیم، تفسیر این رویداد و نتایج مورد انتظار از آن با هم فرق می کند. اکر ادعای اسرائیل درست باشد که شبهه نظامیان حزب الله وارد اسرائیل شده اند، باید بر این باور بود، حزب الله که از جانب سردمـداران جمهوری اسـلامیتأمین مالی می شود برای اسرائیل دام گسترده تا نخست ارتش اسرائیل را وارد لبنان کرده و او را گرفتار سازد. سپس با ایجاد یک بحران بزرگ منطقه ای توجه افکار عمومی مردم جهان را از پرونده هسته ای جمهوری اسلامی بسوی رویدادهای لبنان منحرف کرده و آنرا دست کم برای مدتی از دستور کارشورای امنیت سازمان ملل خارج سازد، ضمن آنکه با ایجاد این درگیری، توده های مردم مسلمان و به ویژه اعراب را بر علیه اسرائیل شورانده و جمهوری اسلامی را به عنوان تنها حامی مردم فلسطین و حزب الله لبنان مطرح نماید.
این امکان وجود دارد که اسرائیل که در برآورد قدرت تسلیحاتی حزب الله دچار اشتباه محاسبه شده باشد، دانسته یا نادانسته در این دام افتاده باشد. اگر ادعای حزب الله درست فرض شود، مسئله بطور کلی فرق می کند. در آن صورت می توان حدس زد که جنگ اسرائیل با لبنان، ابعاد گسترده تری یافته و پای سوریه و شاید ایران هم به میان کشیده شود.
کمک های نظامی و تسلیحاتی آمریکا به ارتش اسرائیل، وتو قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل پیرامون آتش بس فوری، توسط این کشور، برخی از فعل و انفعالات نظامی واحدهای ارتش آمریکا مستقر در امارت نشین های جنوب خلیج فارس و موضع گیری جمهوری اسلامی - در اینکه به حمایت حزب الله وارد جنگ نخواهد شد - همه را شاید بتوان در این راستا توجیه کرد.
چنانچه حزب الله با نفوذ در خاک اسرائیل، باعث آغاز این جنگ شده باشد، بی شک اسرائیل در دامی که حزب الله برایش گسترده افتاده است.
برای آنکه واکنش خشن نظامی اسرائیل به ویژه به بخش های شمالی لبنان و در هم کوبیدن مراکز غیرنظامی و کشتار مردم بیگناه که شاید خود مخالف حزب الله بوده اند، واکنش های تندی در میان کشورهای مختلف و شورای امنیت سازمان ملل پدید آورده است.
در واقع کشتار مردم غیرنظامی لبنان توسط ارتش اسرائیل همانند کشته شدن مردم بیگناه اسرائیل بدست چریک های انتحاری از دید انسانی قابل توجه و قبول نیست.
همین حملات گسترده و گاه بی دلیل، باعث شد که آخوندی بنام شیخ فضل الله اکنون قهرمان بسیاری از مردم مسلمان و عرب گردد.
اما نگرش من نسبت به مسئله اسرائیل و فلسطین و خاورمیانه عربی همواره این بوده و هست که تا هنگامی که طبق قطعنامه سال 1948 سازمان ملل دراین سرزمین دو کشور و دو ملت یهود و مسلمان به وجود نیاید، خاورمیانه عربی رو به صلح و آرامش نخواهد رفت.
از این دیدگاه من با موضع اسحاق رابین، شیمون پرز و بسیاری سیاستمداران و روشنفکران و نیـز بخش بزرگـی از مردم اسرائیل موافق هستم که در پی یافتن راه کار اجرای قطعنامه سازمان ملل بوده و هستند.
اصولاً در شرایط نه جنگ و نه صلح میان دو ملت، همواره تندروترین و بی منطق ترین افراد، در هر دو کشور قدرت را در دست می گیرند و به آتش جنگ و دشمنی دامن می زنند.
باید پذیرفت که در شرایط کنونی دنیا «زور» کاربرد و کارایی را که در گذشته از آن برخوردار بود از دست داده است. در سده بیست و یکم اختلاف ملی و مرزی را نه با «زور» که با گفت و شنود صادقانه می توان حل و فصل کرد.
عدم اجراء این قطعنامه و عدم تشکیل دولت فلسطین، این امکان را به سردمداران جمهوری اسلامی می دهد تا به حزب الله و گروه های تندرو فلسطینی کمک مالی کرده و با دامن زدن به آتش اختلاف در منطقه، افکار مردم ایران را از گرفتاریهای و تنگناهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی داخلی به مسایل خارجی معطوف دارد.
در ایران زیر سلطه جمهوری اسلامی به جای آنکه درآمد سرشار نفت و گاز صرف ایجاد کارخانه و واحدهای تولیدی، طرحهای آبادانی و سازندگی، گسترش شبکه های راه و راه آهن، ایجاد کار، رفع بیکاری و ایجاد زیرساختهای اقتصادی شود، بخش مهمی از آن توسط آخوندها و وابستگان آنها مورد سوءاستفاده قرار می گیرد و بخش مهم دیگری از آن مصروف کمک به جریانهای تندرو اسلامی در کشورهای دیگر می گردد. شاید بد نباشد یادآور شویم که وزیر کار جمهوری اسلامی اخیراً اعلام کرده در چهار ماه گذشته تعداد 320 هزار تن از کارگران بیکار شده اند. یعنی ماهانه 80 هزار تن. این بیکاری وحشتناک که باعث از هم پاشیده شدن خانواده ها خواهد شد، بدلیل تصویب قوانین جدید کار و فروش کارخانه ها به بخش به اصطلاح «خصوصی» است.
کارفرمایان با استفاده از قوانین جدیدکارگران را بیکار می کنند و بخش خصوصی برای تبدیل زمین کارخانه برای ایجاد مجتمع های ساختمانی به آنها نیاز ندارد.
اگر قرار است ریشه تروریسم در خاورمیانه عربی خشکانده شود یا کاهش یابد، باید قطعنامه سال 1948 سازمان ملل در مورد ایجاد دو کشور اسرائیل و فلسطین اجرا گردد و همچنین دست سردمداران جمهوری اسلامی از منبع هر درآمد نفت و گاز ایران کوتاه شود.
در شرایط حساس کنونی به نظر می رسد تنها راه کار فوری رفع بحران، استقرار سربازان سازمان ملل یا اتحاد اروپا در مرزهای دو کشور اسرائیل و لبنان باشد
بحران در خاورمیانة غربی
حدود سه هفته است که ارتش اسرائیل حملات گسترده ای را به کشور لبنان آغاز کرده که در اثر آن افزون بر مناطق نظامی حزب الله، بسیاری از مناطق غیرنظامی آن کشور نیز در هم کوبیده شده و شمار زیادی از مردم بیگناه در اثر آن جان باخته اند. حزب الله نیز متقابلاً با موشکهایی که گفته می شود جمهوری اسلامی در اختیارشان گذارده است، مناطق مسکونی شمال اسرائیل به ویژه شهر حیفا، سومین شهر بزرگ اسرائیل را مورد حمله قرار داده که در اثر آن شماری از مردم غیر نظامی اسرائیل جان خود را از دست داده اند. پیرامون این حمله که آنرا ششمین جنگ میان اسرائیل و اعراب می توان به حساب آورد، دیدگاه متفاوت و متضاد وجود دارد.
نخست، دیدگاهی است که این اقدام را برای اسرائیل دفاع مشروع می نامد. دوم، دیدگاهی که خرابی ها، ویرانی های پدید آمده و کشته شدن مردم بیگناه را غیر قابل قبول توجیه می کند.
پیرامون شروع این درگیری ها، حزب الله مدعی است که هشت تن از نظامیان اسرائیل وارد منطقه متعلق به آنها شده و حزب الله شش تن از آنان را کشته و دو تن را به گروگان گرفته است.
اسرائیل، اما ادعا می کند که این شبه نظامیان حزب الله بودند که وارد خاک اسرائیل شده، شش نظامی را کشته و دو تن دیگر را به گروگان گرفته و همراه خود برده اند.
حال چنانچه هر کدام از این ادعاها را درست فرض کنیم، تفسیر این رویداد و نتایج مورد انتظار از آن با هم فرق می کند. اکر ادعای اسرائیل درست باشد که شبهه نظامیان حزب الله وارد اسرائیل شده اند، باید بر این باور بود، حزب الله که از جانب سردمـداران جمهوری اسـلامیتأمین مالی می شود برای اسرائیل دام گسترده تا نخست ارتش اسرائیل را وارد لبنان کرده و او را گرفتار سازد. سپس با ایجاد یک بحران بزرگ منطقه ای توجه افکار عمومی مردم جهان را از پرونده هسته ای جمهوری اسلامی بسوی رویدادهای لبنان منحرف کرده و آنرا دست کم برای مدتی از دستور کارشورای امنیت سازمان ملل خارج سازد، ضمن آنکه با ایجاد این درگیری، توده های مردم مسلمان و به ویژه اعراب را بر علیه اسرائیل شورانده و جمهوری اسلامی را به عنوان تنها حامی مردم فلسطین و حزب الله لبنان مطرح نماید.
این امکان وجود دارد که اسرائیل که در برآورد قدرت تسلیحاتی حزب الله دچار اشتباه محاسبه شده باشد، دانسته یا نادانسته در این دام افتاده باشد. اگر ادعای حزب الله درست فرض شود، مسئله بطور کلی فرق می کند. در آن صورت می توان حدس زد که جنگ اسرائیل با لبنان، ابعاد گسترده تری یافته و پای سوریه و شاید ایران هم به میان کشیده شود.
کمک های نظامی و تسلیحاتی آمریکا به ارتش اسرائیل، وتو قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل پیرامون آتش بس فوری، توسط این کشور، برخی از فعل و انفعالات نظامی واحدهای ارتش آمریکا مستقر در امارت نشین های جنوب خلیج فارس و موضع گیری جمهوری اسلامی - در اینکه به حمایت حزب الله وارد جنگ نخواهد شد - همه را شاید بتوان در این راستا توجیه کرد.
چنانچه حزب الله با نفوذ در خاک اسرائیل، باعث آغاز این جنگ شده باشد، بی شک اسرائیل در دامی که حزب الله برایش گسترده افتاده است.
برای آنکه واکنش خشن نظامی اسرائیل به ویژه به بخش های شمالی لبنان و در هم کوبیدن مراکز غیرنظامی و کشتار مردم بیگناه که شاید خود مخالف حزب الله بوده اند، واکنش های تندی در میان کشورهای مختلف و شورای امنیت سازمان ملل پدید آورده است.
در واقع کشتار مردم غیرنظامی لبنان توسط ارتش اسرائیل همانند کشته شدن مردم بیگناه اسرائیل بدست چریک های انتحاری از دید انسانی قابل توجه و قبول نیست.
همین حملات گسترده و گاه بی دلیل، باعث شد که آخوندی بنام شیخ فضل الله اکنون قهرمان بسیاری از مردم مسلمان و عرب گردد.
اما نگرش من نسبت به مسئله اسرائیل و فلسطین و خاورمیانه عربی همواره این بوده و هست که تا هنگامی که طبق قطعنامه سال 1948 سازمان ملل دراین سرزمین دو کشور و دو ملت یهود و مسلمان به وجود نیاید، خاورمیانه عربی رو به صلح و آرامش نخواهد رفت.
از این دیدگاه من با موضع اسحاق رابین، شیمون پرز و بسیاری سیاستمداران و روشنفکران و نیـز بخش بزرگـی از مردم اسرائیل موافق هستم که در پی یافتن راه کار اجرای قطعنامه سازمان ملل بوده و هستند.
اصولاً در شرایط نه جنگ و نه صلح میان دو ملت، همواره تندروترین و بی منطق ترین افراد، در هر دو کشور قدرت را در دست می گیرند و به آتش جنگ و دشمنی دامن می زنند.
باید پذیرفت که در شرایط کنونی دنیا «زور» کاربرد و کارایی را که در گذشته از آن برخوردار بود از دست داده است. در سده بیست و یکم اختلاف ملی و مرزی را نه با «زور» که با گفت و شنود صادقانه می توان حل و فصل کرد.
عدم اجراء این قطعنامه و عدم تشکیل دولت فلسطین، این امکان را به سردمداران جمهوری اسلامی می دهد تا به حزب الله و گروه های تندرو فلسطینی کمک مالی کرده و با دامن زدن به آتش اختلاف در منطقه، افکار مردم ایران را از گرفتاریهای و تنگناهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی داخلی به مسایل خارجی معطوف دارد.
در ایران زیر سلطه جمهوری اسلامی به جای آنکه درآمد سرشار نفت و گاز صرف ایجاد کارخانه و واحدهای تولیدی، طرحهای آبادانی و سازندگی، گسترش شبکه های راه و راه آهن، ایجاد کار، رفع بیکاری و ایجاد زیرساختهای اقتصادی شود، بخش مهمی از آن توسط آخوندها و وابستگان آنها مورد سوءاستفاده قرار می گیرد و بخش مهم دیگری از آن مصروف کمک به جریانهای تندرو اسلامی در کشورهای دیگر می گردد. شاید بد نباشد یادآور شویم که وزیر کار جمهوری اسلامی اخیراً اعلام کرده در چهار ماه گذشته تعداد 320 هزار تن از کارگران بیکار شده اند. یعنی ماهانه 80 هزار تن. این بیکاری وحشتناک که باعث از هم پاشیده شدن خانواده ها خواهد شد، بدلیل تصویب قوانین جدید کار و فروش کارخانه ها به بخش به اصطلاح «خصوصی» است.
کارفرمایان با استفاده از قوانین جدیدکارگران را بیکار می کنند و بخش خصوصی برای تبدیل زمین کارخانه برای ایجاد مجتمع های ساختمانی به آنها نیاز ندارد.
اگر قرار است ریشه تروریسم در خاورمیانه عربی خشکانده شود یا کاهش یابد، باید قطعنامه سال 1948 سازمان ملل در مورد ایجاد دو کشور اسرائیل و فلسطین اجرا گردد و همچنین دست سردمداران جمهوری اسلامی از منبع هر درآمد نفت و گاز ایران کوتاه شود.
در شرایط حساس کنونی به نظر می رسد تنها راه کار فوری رفع بحران، استقرار سربازان سازمان ملل یا اتحاد اروپا در مرزهای دو کشور اسرائیل و لبنان باشد
Sunday, 19 October 2008
«هر روز جشنی باد و نوروزی»
تُرا ای هموطن
«هر روز جشنی باد و نوروزی»
خیام دانشمند بزرگ ایران موفق شد سال خورشیدی را به دقیق ترین و کامل ترین وسیله شمارش سال تبدیل نماید. بررسی های انجام شده توسط او و سپس ستاره شناسان و ریاضی دانان برجسته دیگر ایران، از جمله خواجه نصیر توسی در رصدخانه مراغه و جمشید کاشی در سمرقند، گاهشمار خورشیدی به یکی از گاهشماره های بی همتای جهانی تبدیل گردید که از گنجینه های گرانبار فرهنگ ملی و هویت تاریخی ماست.
سال ایرانی، سال خورشیدی است. خورشید در درازای تاریخ تمدن کشور کهنسال ما همواره نماد زندگی، نیرو، پیروزی و نیز دیدبان سرزمین های پهناور ایران بوده و مقام و جایگاهی ویژه در ادبیات ما داشته است.
نوروز، کهن یادگار نیاکان ما بزرگترین جشن ملی ایرانیان و سرآغاز سال خورشیدی می باشد و همراه با سایر جشن های ملی، مهرگان، یلدا شده و همچنین آئین ها و مراسم شب چهارشنبه سوری و سیزدهم فروردین همواره سنگرهای بزرگ پاسداری از فرهنگ، تاریخ و ملیت ایرانی در دوران های سخت و سیاه تاریخی بوده و هستند.
در درازای تاریخ پرنشیب و فراز ایران، آنگاه که ملت ما در رویارویی با یورش بیگانگان بدلیل ضعف رهبری یا برتری و فزونی شمار لشگریان دشمن و یا گسستگی پیوندهای ملی در دفاع از مرز و بوم کشور و حفظ استقلال دچار شکست شده است، فرهنگ ایرانی، زبان پارسی، آداب و رسوم، سنت ها و آئین های ملی آخرین پناهگاهی بوده اند که ایرانیان آزاده به آنها پناه برده و سنگر گرفته اند و از همین دژهای استوار به دفاع از هویت ملی و استقلال کشور پرداخته و سرانجام موفق شده اند شکست های نظامی را جبران و استقلال و سربلندی کشور را تأمین و تجدید نمایند.
در بیست و هفت سال گذشته نیز که استبداد مذهبی بر ایران حاکم شده و سردمداران آن ایران را سرزمینی اشغال شده می پندارند، باز هم این آئین ها، سنت ها و فرهنگ ملی بوده است که در برابر خودکامگی پایداری کرده و می کند.
ملت ایران که روز دوازدهم فروردین سالروز همه پرسی جمهوری اسلامی را با بی اعتنایی پشت سر می گذارد، با برگزاری شکوهمند مراسم نوروزی، چهارشنبه سوری و سپس با بیرون آمدن از خانه ها و برگزاری جشن و پایکوبی در سیزدهم فروردین انزجار عمیق و خشم سنگین خود را از تسلط استبداد مذهبی و فرهنگ شهیدپرور آن ابراز می دارد.
امسال، نیروهای انتظامی از یکماه پیش به مردم هشدار داده بودند که شب چهارشنبه سوری از خانه ها خارج نشده و مراسم آتش بازی برقرار نکنند. آخوند بی سوادی از امامان جمعه نیز ضمن حمله به برگزاری این مراسم به نیاکان ما نیز توهین روا داشت. مردم اما، بدون توجه به تهدیدها و یاوه سرایی ها، امسال مراسم چهارشنبه سوری، نوروز و سیزدهم فروردین را با شکوه تر از گذشته برگزار نمودند.
شب چهارشنبه سوری مردم از خانه ها بیرون آمدند و این نیروهای مدافع نظام بودند که بیرون نیامدند، حتی بسیاری از وابستگان به نهادهای نظام نیز همراه با مردم در برگزاری هر چه با شکوه تر شب چهارشنبه سوری شرکت کردند.
سردمداران نظام استبداد مذهبی که در بیست و هفت سال گذشته حقوق مردم را نادیده گرفته اند، آزادیها را از میان برده اند و از برقراری حاکمیت ملی جلوگیری می نمایند، هرگز موفق نشده اند مانع انجام و اجرای سنت ها و آئین ملی بشوند. آئین ها و سنت هایی که اکنون نیز همچون گذشته آخرین سنگرهای دفاع ملی در راستای رسیدن به آزادی و مردم سالاری هستند.
برگزاری شکوهمند آئین های ملی، درس بزرگی است برای آزادیخواهان که مشاهده نمایند آنگاه که مردم ایران در حرکتی یکپارچه شرکت و حضور می یابند، نظام استبدادی چاره ای جز سکوت، تحمل و عقب نشینی ندارد.
بیآموزیم که برای رهایی از استبداد، همه مردم باید در صحنه حضور یابند و این جز با یک همبستگی ملی که تنها حول شعارهای آزادی و مردم سالاری شکل گیرد امکان پذیر نیست. ٭
مهندس هو شنگ کردستانی
آیا مردم ایران حق دارند که ...!
آیا مردم ایران حق دارند که ...! مهندس هو شنگ کردستانی
کاربدستان جمهوری اسلامی می گویند که غنی سازی اورانیوم در درون کشور حق طبیعی مردم ایران است.
برخی از مخالفان نظام اسلامی هم این گفته را تکرار کرده و می کنند. بی تردید غنی سازی اورانیوم حق مردم ایران است ولی غنی سازی برای بهره گیری از فنآوری هسته ای در زمینه های صلح آمیز.
ولی آیا حقوق ملت ایران همین است که به غنی سازی اورانیوم دست یابند؟!
آری، مردم ایران حق غنی سازی اورانیوم در داخل کشور را جهت بهره گیری از مقاصد صلح آمیز دارند و دنیا نیز این حق را می پذیرد. اگر قدرتهای جهانی به ویژه ایالات متحده آمریکا و اتحادیة اروپا امروز رو در روی جمهوری اسلامی ایستاده اند نه بخاطر انکار حق طبیعی مردم ایران بلکه به دلیل عدم اطمینان از عمل کرد حکومت اسلامی است.
چگونه است که سردمداران جمهوری اسلامی از میان حقوق ملت ایران تنها به حق غنی سازی اورانیوم چسبیده و دیگر حقوق طبیعی و مسلم ملت را به رسمیت نمی شناسد؟
مردم ایران حق دارند که از آزادی اندیشه، بیان و نوشتار برخوردار باشند و به عنوان صاحبان اصلی کشور نوع نظام را مطابق خواست خود انتخاب کنند، نمایندگان و دولتمردان کشور را خود برگزینند و هر زمان، خلافی مشاهده کردند آنها را برکنار ودیگران را به جایشان بگمارند.
مردم ایران حق دارند که درآمد سرشار نفت و گاز و سایر منابع زیرزمینی که متعلق به نسل کنونی و نسل های آینده است در جهت ایجاد زیربنای محکم اقتصادی و کارخانه های تولیدی بکار گیرند تا بتوانند با کاری شرافتمندانه و در سایة تلاش و همت خود، صاحب زندگانی آسوده و آبرومند گردند و فرزندانشان را در پی کسب علم، دانش و فن روانه سازند و به این ترتیب: با تربیّت فرزندان آینده ساز، گام های اساسی در راه جبران عقب ماندگی های گذشته برداشته و همگام با دنیای پرشتاب و پیشرفته کنونی به پیش روند.
مردم ایران حق دارند بپرسند، پولی را که باید صرف ایجاد کار و رهایی مردم از بلای فقر و ناداری آنان گردد چرا و به چه دلیل در اختیار دولت های تروریست پرور گذارده می شود؟
آنها حق دارند بپرسند که درآمد حاصل از بیست و هفت سال فروش نفت و گاز به کجا رفته و به چه مصارفی رسیده است؟ با دزدان و غارتگران دارایی های عمومی و ملی چه کرده و چه خواهند کرد؟
مردم حق دارند بپرسند، میلیاردها دلار اجناس قاچاق چگونه، توسط چه کسانی و از چه راههایی وارد کشور می شود؟
مردم حق دارند بپرسند که چرا می خواهند پای ملت ایران را که به حق توانایی آنرا دارد که روزی پرچمدار خلع سلاح اتمی در منطقه و جهان گردد به جنگی ناخواسته و نابرابر بکشانند؟
بپرسند فقر و بی نوایی کنونی را چه نظامی برای مردم به ارمغان آورده است، چرا میلیون ها جوان این مملکت بدلیل فقر، بیکاری و نداشتن امید به آینده به دامان مواد انسان کَُش مخدر کشانده شده یا از کشور می گریزند؟
حق دارند بپرسند و بدانند که عوامل فساد و رشوه خواری وحشتناک و بی سابقه در کشور چه کسانی هستند؟
در کشوری که کوروش فرمانروای بزرگش دو هزار و ششصد سال پیش بنیانگذار حقوق بشر بوده، چرا مواد منشور جهانشمول حقوق بشر در ایران به اجرا گذارده نمی شود؟ و در شرایطی که در دنیای کنونی زنان بیش از گذشته مقام و موقعیتی برابر با مردان بدست می آورند، چرا زنان ایران از کمترین حقوق اجتماعی محروم بوده و شهروند درجه دوم به حساب می آیند؟
سرانجام: مردم حق دارند بپرسند، که نمانیدگان الله بر روی زمین، از چه هنگام، در کجا و برای چه مدتی مأموریت اعمال جنایت، غارتگری و سرکوب مردم آزادی خواه و میهن دوست ایران را دارند؟
اینها و دهها حقوق دیگر که کاربدستان جمهوری اسلامی از ملت ایران سلب کرده اند و پیرامون آنها هر نوع بحث و گفت و گوئی را جُرم می شناسند و تنها به این اکتفا کرده اند که مردم ایران حق غنی سازی اورانیوم را در کشور خود دارند!
آیا شرم آور نیست؟
چه کسی نمی خواهد،
مهندس هو شنگ کردستانی
چه کسی نمی خواهد،
من و تو ما بشویم؟
سالهاست مردم ما از هم می پرسند، رژیم اسلامی چه وقت سرنگون می شود؟ هر کس از ظن خود زمانی را برای آن تعیین کرده یا می کند که هیچ یک تا امروز واقعیت نیافته و الزاماً هم به حقیقت نخواهد پیوست.
علت چیست؟
چرا هیچ یک از این پیش بینی ها درست نبوده و این پرسش همچنان باقی است؟ پاسخ را باید در این پرسش جستجو کرد، که نیروی جانشین شایسته برای جمهوری اسلامی که قابل قبول ملت ایران بوده و از حمایت بین المللی برخوردار باشد کِی و چه وقت پدید می آید؟
با وجود آنکه نخستین گام برون رفت ایران از گرداب وحشتناک استبداد مذهبی حاکم بر کشور، در گرو پدید آمدن و شکل گیری این نیروست، چرا در بیست و هفت سال گذشته و به ويژه در سالهای اخیر که هم شرایط مساعد داخلی و هم خارجی وجود داشته، این نیرو ایجاد نشده است؟
اساساً این نیرو را چه شخصیت ها یا سازمانهایی باید پدید آورند؟ آیا تنها یک گروه، سازمان یا یک شخصیت سیاسی به تنهایی می تواند پدیدآورنده آن باشد، یا همه سازمانها و شخصیت های سیاسی به اتفاق باید در شکل گیری آن شرکت داشته باشند؟
در اینکه نیرو و جانشین نظام می باید ائتلافی از مجموع سازمانها و شخصیت ها باشد، جای تردید نیست، امّا چگونه؟
پیدایش این نیرو که همه ایرانیان باید در آن سهیم بوده و شرکت داشته بــاشند، تنها می بـایست حـول مهم ترین شعارهای قابل قبول مردم ایران بوجود آید. یعنی
آزادی ايران و استقرار دمکراسی
در این شعار، برکناری حکومت استبداد مذهبی و طرد هر نوع نظام خودکامه زیر هر نام و شکل، رعایت مفاد منشور حقوق بشر و برابری حقوق زنان و مردان مستتراست. گزینش نوع حکومت آینده کشور توسط مردم و حضور آنان در صحنه سیاسی کشور و دخالتشان در اداره امور مملکت و منطقه خود امری مسلم است.
ما ایرانیان با هر نوع تضاد عقیدتی سیاسی و اعتقاد مذهبی و نیز وابستگی سازمانی، در ایرانی بودن و ایران دوستی، با یکدیگر وجه مشترک داریم. ایران آینده متعلق به همه ایرانیان با هر نوع عقیده سیاسی و عقیدتی است. بنابراین، وظیفة رهایی آن از چنگال عوامل نظام خودکامه بر عهده همه ایرانیان است و نه یک فرد یا گروه.
باز می گردیم به این پرسش که چرا نیروی جانشین جمهوری اسلامی تاکنون شکل نگرفته است؟
می دانیم برکناری یا سرنگونی جمهوری اسلامی کار آسانی نیست. ساده پنداری و خودفریبی است، اگر تصور کنیم به آسانی می شود آنرا تغییر داد.
جمهوری اسلامی از درآمد هنگفت نفت و گاز برخوردار است و با هزینه کردن حتی بخش ناچیزی از آن می تواند درصدی هر چند هم کم از جمعیت نیازمند کشور را به خود وابسته گرداند تا در صورت لزوم در رکاب آخوندها شمشیر بزند. ولی همانگونه که گفته اند «مشکلی نیست که آسان نشود» و هر شکلی راهکاری دارد که باید آنرا یافت و به کار بست.
اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران از تسلط آخوندها بر ارکان مملکت و حضور دین در حکومت ناراضی اند و از شرایط دردناک و ناگوار موجود رنج می برند. آنها بارها مخالفت خود را با نظام مذهبی، چه در بیان و چه در عمل نشان داده اند. تاریخ بیست و هفت ساله گذشته ایران، سرشار از پایمردی ها، فداکاری ها و از جان گذشتگی های آزادیخواهان ایرانی در درون و بیرون کشور، در رویارویی با عوامل ضد ایرانی نظام خودکامه اسلامی است.
این نیروی مردمی، بی شک تنها نیرویی است که در مراحل اولیه پیکار آزادیخواهانه باید روی آن حساب کرد. شرایط جهانی و منطقه ای بدلیل رویدادهای سالهای اخیر نیز بسود یک حرکت آزادیخواهانه ملی است. موضع گیری های غیرمسئولانه سردمداران نظام هم آبرویی برای آنان در جهان باقی نگذارده است.
از این عوامل مساعد و مثبت می توان و باید در جهت رهایی مردم سود برد.
حال بنگریم چه عواملی متقابلاً مانع شکل گیری اپوزیسیون به مفهوم واقعی آن شده است؟
می دانیم بدلیل وجود جوّ خفقان و وحشت، ایجاد هسته مرکزی پیکار در درون کشور در شرایط کنونی امکان پذیر نمی باشد، زیرا با حساسیتی که سردمداران نظام نسبت به حرکت های سازمان یافته دارند آنرا بیرحمانه و بشدت سرکوب می کنند، از این رو ناچار، باید ایجاد هسته مرکزی این پیکار را در خارج از کشور انتظار داشت، بهمانگونه که صحنه اصلی پیکار باید داخل ایران باشد. اکنون به چند عامل بازدارنده در خارج از کشور اشاره ای گذرا می کنیم.
نخست، حضور و نفوذ آن بخش از ایرانیان وابسته به جناحهای حاکمیت اسلامی که خود را بعنوان اپوزیسیون خارج از حاکمیت مطرح کرده و با برخورداری از امکانات گسترده مالی و تبلیغاتی و برگزاری سمینار، همایش، کنفرانس، انتشار روزنامه و مجله و حتی فرستنده رادیویی و شبکه تلویزیونی مانع بزرگ شکل گیری یک همبستگی ملی می باشند.
دوم، آن گروهی که هنوز در رؤیای برپایی استبداد و دیکتاتور دیگری در آینده ایران بسر می برند و در عالم خیال خود را در هیبت فرمانروایی خودکامه تصور می کنند، از این رو نه تنها حاضر به حضور در یک همبستگی نیستند، بلکه سد راه شکل گیری آنند. آنها متوجه نیستند که در سده بیست و یکم و در دوران انقلاب انفرماتیک، عمر حکومت های خودکامه به پایان رسیده و قابل تکرار نیست.
سوم، حضور افراد فاقد آگاهی سیاسی و تجربه مبارزاتی لازم، در صحنه مبارزه سیاسی است. آنان چون «نمی دانند که نمی دانند» افزون بر آنکه در جهل مرکب ابدالدهر می مانند، سد راه مبارزه ملی شده و می شوند.
به تجربه به این نتیجه رسیده ام، در حالی که جبهه ملی می تواند با بهره گیری از پیشینه تاریخی و جایگاه سیاسی و پایگاه مردمی خود، نقش بزرگی در ایجاد یک همبستگی بزرگ ملی داشته باشد، بازدارندگان آن، افرادی هستند که از نام مصدق و جبهه ملی بعنوان وسیلة ارضاء خودخواهی ها و رسیدن به هدفهای حقیر شخصی استفاده می کنند، بهمانگونه که سردمداران و کاربدستان نظام مذهبی از نام اسلام بعنوان وسیله حفظ قدرت اهریمنی خود و غارت ثروت و منابع ملی استفاده می نمایند.
بهوش باشیم، که هستند عواملی از جمهوری اسلامی که در پشت نام مصدق سنگر گرفته اند و با تفرقه افکنی نه تنها مانع شکل گیری جبهه ملی می شوند، بلکه تیشه به ریشه همبستگی ملی که عامل بزرگ رهایی ایران است می زنند
چه کسی نمی خواهد،
من و تو ما بشویم؟
سالهاست مردم ما از هم می پرسند، رژیم اسلامی چه وقت سرنگون می شود؟ هر کس از ظن خود زمانی را برای آن تعیین کرده یا می کند که هیچ یک تا امروز واقعیت نیافته و الزاماً هم به حقیقت نخواهد پیوست.
علت چیست؟
چرا هیچ یک از این پیش بینی ها درست نبوده و این پرسش همچنان باقی است؟ پاسخ را باید در این پرسش جستجو کرد، که نیروی جانشین شایسته برای جمهوری اسلامی که قابل قبول ملت ایران بوده و از حمایت بین المللی برخوردار باشد کِی و چه وقت پدید می آید؟
با وجود آنکه نخستین گام برون رفت ایران از گرداب وحشتناک استبداد مذهبی حاکم بر کشور، در گرو پدید آمدن و شکل گیری این نیروست، چرا در بیست و هفت سال گذشته و به ويژه در سالهای اخیر که هم شرایط مساعد داخلی و هم خارجی وجود داشته، این نیرو ایجاد نشده است؟
اساساً این نیرو را چه شخصیت ها یا سازمانهایی باید پدید آورند؟ آیا تنها یک گروه، سازمان یا یک شخصیت سیاسی به تنهایی می تواند پدیدآورنده آن باشد، یا همه سازمانها و شخصیت های سیاسی به اتفاق باید در شکل گیری آن شرکت داشته باشند؟
در اینکه نیرو و جانشین نظام می باید ائتلافی از مجموع سازمانها و شخصیت ها باشد، جای تردید نیست، امّا چگونه؟
پیدایش این نیرو که همه ایرانیان باید در آن سهیم بوده و شرکت داشته بــاشند، تنها می بـایست حـول مهم ترین شعارهای قابل قبول مردم ایران بوجود آید. یعنی
آزادی ايران و استقرار دمکراسی
در این شعار، برکناری حکومت استبداد مذهبی و طرد هر نوع نظام خودکامه زیر هر نام و شکل، رعایت مفاد منشور حقوق بشر و برابری حقوق زنان و مردان مستتراست. گزینش نوع حکومت آینده کشور توسط مردم و حضور آنان در صحنه سیاسی کشور و دخالتشان در اداره امور مملکت و منطقه خود امری مسلم است.
ما ایرانیان با هر نوع تضاد عقیدتی سیاسی و اعتقاد مذهبی و نیز وابستگی سازمانی، در ایرانی بودن و ایران دوستی، با یکدیگر وجه مشترک داریم. ایران آینده متعلق به همه ایرانیان با هر نوع عقیده سیاسی و عقیدتی است. بنابراین، وظیفة رهایی آن از چنگال عوامل نظام خودکامه بر عهده همه ایرانیان است و نه یک فرد یا گروه.
باز می گردیم به این پرسش که چرا نیروی جانشین جمهوری اسلامی تاکنون شکل نگرفته است؟
می دانیم برکناری یا سرنگونی جمهوری اسلامی کار آسانی نیست. ساده پنداری و خودفریبی است، اگر تصور کنیم به آسانی می شود آنرا تغییر داد.
جمهوری اسلامی از درآمد هنگفت نفت و گاز برخوردار است و با هزینه کردن حتی بخش ناچیزی از آن می تواند درصدی هر چند هم کم از جمعیت نیازمند کشور را به خود وابسته گرداند تا در صورت لزوم در رکاب آخوندها شمشیر بزند. ولی همانگونه که گفته اند «مشکلی نیست که آسان نشود» و هر شکلی راهکاری دارد که باید آنرا یافت و به کار بست.
اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران از تسلط آخوندها بر ارکان مملکت و حضور دین در حکومت ناراضی اند و از شرایط دردناک و ناگوار موجود رنج می برند. آنها بارها مخالفت خود را با نظام مذهبی، چه در بیان و چه در عمل نشان داده اند. تاریخ بیست و هفت ساله گذشته ایران، سرشار از پایمردی ها، فداکاری ها و از جان گذشتگی های آزادیخواهان ایرانی در درون و بیرون کشور، در رویارویی با عوامل ضد ایرانی نظام خودکامه اسلامی است.
این نیروی مردمی، بی شک تنها نیرویی است که در مراحل اولیه پیکار آزادیخواهانه باید روی آن حساب کرد. شرایط جهانی و منطقه ای بدلیل رویدادهای سالهای اخیر نیز بسود یک حرکت آزادیخواهانه ملی است. موضع گیری های غیرمسئولانه سردمداران نظام هم آبرویی برای آنان در جهان باقی نگذارده است.
از این عوامل مساعد و مثبت می توان و باید در جهت رهایی مردم سود برد.
حال بنگریم چه عواملی متقابلاً مانع شکل گیری اپوزیسیون به مفهوم واقعی آن شده است؟
می دانیم بدلیل وجود جوّ خفقان و وحشت، ایجاد هسته مرکزی پیکار در درون کشور در شرایط کنونی امکان پذیر نمی باشد، زیرا با حساسیتی که سردمداران نظام نسبت به حرکت های سازمان یافته دارند آنرا بیرحمانه و بشدت سرکوب می کنند، از این رو ناچار، باید ایجاد هسته مرکزی این پیکار را در خارج از کشور انتظار داشت، بهمانگونه که صحنه اصلی پیکار باید داخل ایران باشد. اکنون به چند عامل بازدارنده در خارج از کشور اشاره ای گذرا می کنیم.
نخست، حضور و نفوذ آن بخش از ایرانیان وابسته به جناحهای حاکمیت اسلامی که خود را بعنوان اپوزیسیون خارج از حاکمیت مطرح کرده و با برخورداری از امکانات گسترده مالی و تبلیغاتی و برگزاری سمینار، همایش، کنفرانس، انتشار روزنامه و مجله و حتی فرستنده رادیویی و شبکه تلویزیونی مانع بزرگ شکل گیری یک همبستگی ملی می باشند.
دوم، آن گروهی که هنوز در رؤیای برپایی استبداد و دیکتاتور دیگری در آینده ایران بسر می برند و در عالم خیال خود را در هیبت فرمانروایی خودکامه تصور می کنند، از این رو نه تنها حاضر به حضور در یک همبستگی نیستند، بلکه سد راه شکل گیری آنند. آنها متوجه نیستند که در سده بیست و یکم و در دوران انقلاب انفرماتیک، عمر حکومت های خودکامه به پایان رسیده و قابل تکرار نیست.
سوم، حضور افراد فاقد آگاهی سیاسی و تجربه مبارزاتی لازم، در صحنه مبارزه سیاسی است. آنان چون «نمی دانند که نمی دانند» افزون بر آنکه در جهل مرکب ابدالدهر می مانند، سد راه مبارزه ملی شده و می شوند.
به تجربه به این نتیجه رسیده ام، در حالی که جبهه ملی می تواند با بهره گیری از پیشینه تاریخی و جایگاه سیاسی و پایگاه مردمی خود، نقش بزرگی در ایجاد یک همبستگی بزرگ ملی داشته باشد، بازدارندگان آن، افرادی هستند که از نام مصدق و جبهه ملی بعنوان وسیلة ارضاء خودخواهی ها و رسیدن به هدفهای حقیر شخصی استفاده می کنند، بهمانگونه که سردمداران و کاربدستان نظام مذهبی از نام اسلام بعنوان وسیله حفظ قدرت اهریمنی خود و غارت ثروت و منابع ملی استفاده می نمایند.
بهوش باشیم، که هستند عواملی از جمهوری اسلامی که در پشت نام مصدق سنگر گرفته اند و با تفرقه افکنی نه تنها مانع شکل گیری جبهه ملی می شوند، بلکه تیشه به ریشه همبستگی ملی که عامل بزرگ رهایی ایران است می زنند
خطرآفرینی سران اسلامی
خطرآفرینی سران اسلامی
حکومت اسلامی، کشور را با سه رویداد مشکل آفرین و خطرناک روبرو کرده است که هر کدام در پیوند با منافع ملی و موجودیت کشور مهم بوده، توجه و حساسیت کشورهای منطقه و جهان را نیز به خود جلب کرده است.
نخست موضوع انرژی هسته ای که سردمداران نظام آنرا در جهت بهره وری صلح آمیز از نیروی اتم و بهره برداری از منابع اورانیوم کشور توجیه می کنند، در مقابل کشورهای عضو باشگاه اتمی و بسیاری از کشورهای دیگر تهیه اورانیوم غنی شده در ایران را گامی در جهت دستیابی آخوندهای تشنه قدرت به جنگ افزارهای اتمی ارزیابی کرده که می تواند شمشیری باشد در دست زنگی مست.
دوم، موضع گیری های جنون آمیز رئیس جمهور اسلامی است در رابطه با نابودی اسرائیل و دفاع از فلسطین. گرچه او در موقعیتی نیست که سیاستمداران دولت های غربی او را جدی بگیرند و برای سخنانش که حاکی از ناآگاهی های سیاسی و خودبزرگ بینی شخصی است ارزش و اهمیت قائل شوند، با این وجود چون به تعبیری این گفته ها می تواند نشاندهنده موضع سردمداران و کاربدستان نظام در قبال مشکل کنونی و اختلاف ها میان اسرائیل و فلسطین باشد که کشورهای اروپایی به ويژه آمریکا نسبت به آن حساسیت دارند، می تواند کشور ما را با خطرهای سهمگین پیش بینی نشده روبرو سازد.
سوم، شیوه و برخورد نظام با خواست های بر حق اقوام غیور ایران و مردم استانهای مرزی است که مطالباتی جز برخورداری از حقوق شهروندی و رعایت حقوق بشر و شرکت در اداره امور منطقی خود ندارند.
بکارگیری زور و اعمال وحشیانه قدرت در برابر اقوام و اقلیت های مذهبی نگرانی های فزاینده ای را نه تنها در میان اقوام بلکه در میان همه مردم آزاده و میهن دوست ایران پدید آورده است که با گذشت زمان ابعادی گسترده تر می یابد.
گرچه شیوه های سرکوبگرانه نظام خودکامه مذهبی، در مورد همه شهروندان ایرانی به یکسان اعمال شده و می شود و از این جهت کُرد، لُر، پارس، ترک، گیلک، بلوچ، عرب و ... فرقی ندارند، ولی شرایط خفقان حاکم بر کشور و فقر، نداری و فلاکتی که مردم استانهای مرزی و اقوام غیور ایران با آن دست بگریبان هستند می تواند باعث شود تا شعار تجزیه طلبی در میان مردم آن مناطق گیرایی و جذابیت بیابد و این امکان را فراهم آورد که دولت های بیگانه، به منظور اِعمال فشار بر جمهوری اسلامی یا بهره گیریهای سیاسی دیگر نسبت به آن توجه خاص مبذول دارند و با کمک عوامل خود به گسترش آن دامن زنند.
در هر سه مورد یادشده، سیاست نظام مذهبی کاملاً روشن است. سیاست های آشکار و پنهان کشورهای بیگانه را نیز پیرامون آنها کم و بیش می توان تشخیص داد، آنچه در این میان روشن نیست موضع اپوزیسیون است.
البته تا اپوزیسیون واقعی که نیروی اکثریت را مردم در کنار خود داشته باشد، شکل نگرفته و پدید نیاید، نمی تواند موضع گیری قابل قبولی ارائه دهد و توجه مردم ایران و دولت های قدرتمند را به خود جلب کند.
در نبود یک اپوزیسیون ملی، متشکل و پرقدرت، قابل قبول مردم ایران، طبیعی است که هر سازمان، گروه یا شخصیت سیاسی به خود اجازه دهد، دیدگاه هایش را پیرامون مسایل بالا بیان نماید. دیدگاه هایی که نه تنها در یک سمت و سو نیست، بلکه در تضاد با هم بوده و گَهگاه در تضاد با منافع ملی است.
در شماره های آیندة جبهه ملی، دیدگاههای خود را از چشم انداز تفکر ملی پیرامون هر یک از سه موضوع یاد شده بیان خواهیم کرد. ٭
مهندس هو شنگ کردستانی
نـاآرامی هـای کُـردستـان
نـاآرامی هـای کُـردستـان مهندس هو شنگ کردستانی
رویدادهای اسف انگیز و دردناک چند هفته اخیر در شهرهای مختلف کردستان که شمار زیادی کشته و مجروح بجا گذارد، یکبار دیگر ماهیت ضد ایرانی سردمداران نظام به ناحق مسلط بر کشور را برملا ساخت.
مردم کُردستان و اصولاً مردم سایر استانهای کشور چه می گویند و چه می خواهند که جانیان حامی ولایت مطلقه پاسخ آنان را با گلوله می دهند؟ آنان می خواهند همانند مردم کشورهای دارای دمکراسی از حق آزاد بودن و آزاد زیستن برخوردار باشند و هیچ قدرتی را یارای آن نباشد که این حق را از آنان سلب نماید.
در دنیایی که نسیم جانبخش آزادی در آن آغاز به وزیدن کرده و می رود تا طومار زندگی حکومت های استبدادی را در هم بپیچد، آیا درخواست این حقوق بدیهی و انسانی جرم است؟
مردم بیکارند، اگر کار هم داشته باشند درآمدشان پاسخگوی نیازهایشان نیست.
مردم آزادی بیانِ دردها و گرفتاری هایشان را ندارند. آزادی اعتراض علیه بدبختی هایی که برسرشان آمده و می آید را نداردند و ...
سردمداران نظام که توانا به پاسخ گویی خواستهای بر حق مردم نیستند به آنان تهمت تجزیه طلبی می زنند.
این تهمت اگر به فرض هم تا حدودی حقیقت داشته باشد، شامل حال همه مردم نمی شود. اصولاً شعار تجزیه طلبی میکروبی است که تنها در محیط های ناسالم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی رشد و نمو می کند. اگر در تظاهرات بر حق مردم استانها به ویژه کُردستان معدودی هم پیدا شوند که از سر خودخواهی یا سرسپردگی به بیگانه شعار تجزیه طلبی دهند ربطی به توده مردم ندارد.
شعار تجزیه طلبی در طول تاریخ نه تنها در ایران که در همه کشورهای جهان مطرح بوده، هست و خواهد بود. این که شعار تجزیه طلبی در چه سرزمین هایی می تواند کاربرد داشته باشد و کجاها پا نمی گیرد، بحثی است که فرصت دیگری را می طلبد. ٭
کـودتا و ضد کـودت
کـودتا و ضد کـودتا مهندس هو شنگ کردستانی
نمايش اخذ رأی برای انتخاب رياست جمهوری اسلامی همانگونه که انتظار می رفت با عدم استقبال بيش از دو سومِ واجدين شرايط پايان يافت. در اين دوره، کودتايی که گفته می شد پس از انتخاب شدن هاشمی رفسنجانی با حمايت قدرت های بزرگ اروپايی، عليه جناح تندرو صورت خواهد گرفت، با ضد کودتای هواداران رهبری با شکست روبرو شد.
شکست رفسنجانی- با وجود تبليغات داخلی و خارجی که به سود او شد- نشان داد که او نه تنها در ميان اکثريت مردم بلکه نزد اقليتی هم که در انتخابات شرکت کردند، منفور است و اين همه، بخاطر چپاول و غارت سرمايه های ملی و جنايات انجام شده توسط او و ايادی مزدورش در بيست و هفت سال گذشته است. مردمی که کليت نظام اسلامی را به دليل جنايت هايی که انجام داده و زيانهای جانی، مالی و معنوی که بار آورده است محکوم می کنند طبيعی است که هاشمی رفسنجانی را که متهم شماره يک در اين راستا است بيشتر از ديگران محکوم سازند.
نمايش انتخابات رياست جمهوری اين دوره از چند جنبه حائز اهميت می باشد.
يکی آنکه برای نخستين بار پس از 27 سال، معجزه رسانه های گروهی اتفاق نيافتاد و شخص مورد نظرشان انتخاب نشد. اين رسانه ها حتی يک بار هم يادآور نشدند که رفسنجانی در دادگاه برلين محکوم به دست داشتن در صدور حکم قتل شرفکندی و يارانش بوده و حکم جلب بين المللی او صادر شده است.
با شکست رفسنجانی مسئولان نهادهای قدرت در حاکميت اسلامی يکدست شده و وارثان انقلاب از اين پس ديگر بهانه ای نخواهند داشت تا به دستاويز آن علت بدبختی هايی را که نظام برآمده از انقلاب بر سر مردم آورده است توجيه نمايند يا به منحرفان از خط امام و اصول انقلاب نسبت دهند و نيز دولتمردان قدرتهای بزرگ به ويژه اروپائيان که همواره با عنوان کردن اين که در صورت قطع روابط دوستانه با جمهوری اسلامی، موجبات تضعيف اصلاح طلبان و ميانه روها در برابر ُتندروها خواهيم شد، مستقيم و غير مستقيم به بقای جمهوری اسلامی ياری می رسانند، ناگزير موضع روشن تر و قاطع تری در برابر کليت نظام اتخاذ خواهند کرد.
و سرانجام آنکه با حذف عوامل نفوذی جناح رفسنجانی از درون جنبش آزاديخواهی، می توان اميدوار بود، ائتلاف و همبستگی بزرگی که عامل اساسی پيروزی ملی است هر چه زودتر پديد آيد
انتخاباتی بی حضور مردم
انتخاباتی بی حضور مردم
انتخابات رياست جمهوری اسلامی همانگونه که پيش بينی می شد با تحريم گسترده و شکوهمند مردم هوشيار و آزاديخواه ايران روبرو و در محيطی سرد و خلوت برگزار شد.
اکثريت بزرگ و چشم گيری از واجدين شرايط، با عدم شرکت در انتخابت برای چندمين بار به نظام اسلامی پاسخ «نـه» داده و نشان دادند که اين نظام فاقد پايگاه مردمی و حقانيت قانونی است و هر چه زودتر بايد جای خود را به نظام مردم سالار برخاسته از اراده ملت بسپارد.
سکوت سنگين و خشم کوبنده ای که روز جمعه 27 خرداد بر تهران، مراکز استانها و شهرهای بزرگ به ويژه استانهای سرحدی سايه افکنده بود، حاکی از اين حقيقت بود که نهضت آزاديخواهی مردم رو به گسترش و نظام حاکم بر کشور رو به زوال و نيستی است.
صدای اعتراض پرطنين و قدرتمند مردم ايران را پشتيبانان خارجی نظام هم بخوبی شنيدند و دريافتند که اين ملت ايران است که دربارة سرنوشت و آينده خود تصميم می گيرد و حرف آخر را می زند و اين بار بر خلاف سال 57 اجازه نخواهند داد که دولت های بيگانه توسط بلندگوهای تبليغاتی خود در سرنوشت ايران دخالت کرده و برای مردم رهبر و رئيس جمهور بتراشند.
بايد منتظر بود وزارت کشور جمهوری اسلامی همانگونه که در گذشته نشان داده است اين بار نيز درصد شرکت کنندگان در انتخابات را دو يا چند برابر بيشتر از ميزان واقعی اعلام کنند.
شاهد بوده ايم که در دو انتخابات رياست جمهوری که - دوم خرداد سال 76 و خرداد سال 80 - برگزار شد، شمار شرکت کنندگان را با توافق نامزدها 50% بيشتر اعلام کردند و در انتخابات اسفندماه سال 82 برای گزينش نمايندگان مجلس اسلامی شمار شرکت کنندگان را 100% افزايش دادند.
مردم که نظام استبداد مذهبی و قانون اساسی آن را مغاير با مفاد منشور حقوق بشر و شأن و حيثيت انسانی می دانند، دور دوم انتخابات را نيز از هم اکنون تحريم کرده و ساعات رأی گيری از خانه هايشان خارج نمی شوند. و برايشان مهم نيست که چه کسی در دور دوم انتخاب می شود.
مهندس هو شنگ کردستانی
انتخابات رياست جمهوری اسلامی همانگونه که پيش بينی می شد با تحريم گسترده و شکوهمند مردم هوشيار و آزاديخواه ايران روبرو و در محيطی سرد و خلوت برگزار شد.
اکثريت بزرگ و چشم گيری از واجدين شرايط، با عدم شرکت در انتخابت برای چندمين بار به نظام اسلامی پاسخ «نـه» داده و نشان دادند که اين نظام فاقد پايگاه مردمی و حقانيت قانونی است و هر چه زودتر بايد جای خود را به نظام مردم سالار برخاسته از اراده ملت بسپارد.
سکوت سنگين و خشم کوبنده ای که روز جمعه 27 خرداد بر تهران، مراکز استانها و شهرهای بزرگ به ويژه استانهای سرحدی سايه افکنده بود، حاکی از اين حقيقت بود که نهضت آزاديخواهی مردم رو به گسترش و نظام حاکم بر کشور رو به زوال و نيستی است.
صدای اعتراض پرطنين و قدرتمند مردم ايران را پشتيبانان خارجی نظام هم بخوبی شنيدند و دريافتند که اين ملت ايران است که دربارة سرنوشت و آينده خود تصميم می گيرد و حرف آخر را می زند و اين بار بر خلاف سال 57 اجازه نخواهند داد که دولت های بيگانه توسط بلندگوهای تبليغاتی خود در سرنوشت ايران دخالت کرده و برای مردم رهبر و رئيس جمهور بتراشند.
بايد منتظر بود وزارت کشور جمهوری اسلامی همانگونه که در گذشته نشان داده است اين بار نيز درصد شرکت کنندگان در انتخابات را دو يا چند برابر بيشتر از ميزان واقعی اعلام کنند.
شاهد بوده ايم که در دو انتخابات رياست جمهوری که - دوم خرداد سال 76 و خرداد سال 80 - برگزار شد، شمار شرکت کنندگان را با توافق نامزدها 50% بيشتر اعلام کردند و در انتخابات اسفندماه سال 82 برای گزينش نمايندگان مجلس اسلامی شمار شرکت کنندگان را 100% افزايش دادند.
مردم که نظام استبداد مذهبی و قانون اساسی آن را مغاير با مفاد منشور حقوق بشر و شأن و حيثيت انسانی می دانند، دور دوم انتخابات را نيز از هم اکنون تحريم کرده و ساعات رأی گيری از خانه هايشان خارج نمی شوند. و برايشان مهم نيست که چه کسی در دور دوم انتخاب می شود.
مهندس هو شنگ کردستانی
تصميم گيری بزرگ و تاريخی
تصميم گيری بزرگ و تاريخی
مردم ساعات رأی گيری در خانه هايشان
می مانند
آخوندهای مسلط بر کشور، اين روزها، سخن از خطر تجزيه می گويند، از بی دين شدن مردم می نالند، از عدم حضور مردم در انتخابات رياست جمهوری اسلامی شکايت دارند و ...
پاسخ ها گوياست. خطر تجزيه کشور را حضور آخوندهای در رأس قدرت پديد آورده و تشديد کرده است. برای جلوگيری از اين خطر بايد هر چه زودتر به عمر نظام استبداد مذهبی پايان داد و حکومت قانون و حاکميت ملی را حاکم بر کشور و آزادی را جايگزين عطش ثروت اندوزی و غارتگری آخوندها کرد.
بی دين شدن جوانان معلول تسلط آخوندها بر نهادهای کشور و سياسی کردن دين و مذهب است، مذهبی که می توانست نقش روحانی و معنوی در تفاهم و توافق اجتماعی داشته باشد.
عدم شرکت مردم در انتخابات بدليل آنست که آخوندهای سلطه گر خود را نمايندگان الله بر روزی زمين و مردم به ويژه بانوان را صغيرانی می دانند که قدرت تشخيص ندارند و نيازمند ولی فقيه ای هستند که به جای آنها تصميم بگيرد.
مردم می پرسند اگر ما صغيريم و نيازمند ولی فقيه هستيم و قدرت تشخيص نداريم، به چه دليل بايد در باصطلاح انتخابات آخوندی شرکت جسته و بر آن مـُهر تأئيد گذاريم و می گويند اگر شورای نگهبان قانون اساسی اين حق را دارد که از ميان بيش از هزار تن نامزد رياست جمهوری تنها شش و سپس هشت تن را واجـد صلاحيت بداند چرا بـه خود زحمت نمی دهــد که از ميان اين هشت تن هم يکی را واجد بيشترين صلاحيت تشخيص داده و او را به رياست جمهوری برگزيند تا نياز به برگزاری نمايش های انتخاباتی نباشد.
برغم تلاش های مذبوحانه سردمداران نظام برای کشاندن مردم به پای صندوق های رأی گيری، مردم تصميم گرفته اند برای نشان دادن ميزان مخالفت خود با نظام خودکامه، روز 27 خرداد ماه در ساعت های رأی گيری از منزل هايشان خارج نشوند و با خالی گذاردن خيابانها سکوت خشمگين و مخالفت کوبنده خود را با نظام حاکم بر کشور به نمايش گذارند و با نشان دادن قدرت بزرگ همبستگی ملی، بار ديگر افکار عمومی جهان را متوجه اين حقيقت نمايند که پاسخ ملت ايـران بــه نظام استبـداد مذهبی همچون هميشه يـک « نــه» بزرگ است.
مهندس هو شنگ کردستانی
نـاآرامی در خـوزستــان
مهندس هو شنگ کردستانی
نـاآرامی در خـوزستــان
روز جمعه - 26 فروردين - در برخی از شهرهای خوزستان ناآرامی هايی پديد آمد. در وهله نخست شمار کسانی که به خيابانها ريختند چشمگير نبود ولی ظرف يکی دو روز تظاهرات گستردگی خاصی يافت و شکل مخالفت با سياست عدم توجه به قوميت بخود گرفت.
سرانجام با بجا گذاشتن تعدادی کشته و شمار بيشتری زخمی و مجروح، با دخالت خشونت آميز نيروهای انتظامی به ظاهر اوضاع به حال عادی برگشت. پيرامون اين رويداد تأسف انگيز، تفسيرهای گوناگون شد و از آن بنام طغيانی قومی يا حرکتی تجزيه طلبی ياد گرديد.
بگمان من، آنچه سبب اصلی آغاز و گسترش اين تظاهرات شد، نارضايتی مردم به ويژه عرب زبانان خوزستان از سياست های ضد ملی و ضد قومی سردمداران نظام استبداد مذهبی است. ترديد نيست دستگاههای تبليغاتی بيگانه به ويژه کرسی نشينان جنوب خليج فارس به گسترش آن دامن زدند.
بايد ديد چه هنگام تبليغات - آنهم از سوی بيگانگان - می تواند بر يک ملت يا مردم منطقه ای از کشور تأثيرگذار باشد؟ هنگامی که مردم از وضعيت زندگی خود و شرايط حاکم بر کشور ناراضی بوده و حق شرکت در سرنوشتشان از آنان سلب شده باشد.
شعارهای تجزيه طلبی همواره در طول تاريخ و در همه سرزمينها وجود داشته و تازگی ندارد.
اين شعار همواره از سوی کسانی يا گروههايی مطرح می شود که يا تشنه بدست آوردن قدرتند و يا حقوق بگير بيگانه.
آنچه خطر تجزيه و يا طغيان های قومی را در يک سرزمين تشديد می کند، نه طرح شعار و ماهيت شعاردهندگان، بلکه نارضايتی مردم از شرايط دردناک محيط است.
خطر تجزيه همواره در ميان مردمی پژواک لازم می يابد که در سرزمين مادری از آزادی و حق دخالت در سرنوشت خود محروم باشند.
در کشورهايی که مردم آن از نعمت آزادی برخوردار بوده و در اداره امور کشورشان باعضويت در احزاب و اتحاديه های صنفی و در امور منطقه ايشان با شرکت در انتخابات شهر و استان دخالت داشته و از رفاه اقتصادی برخوردارنـد شعار تجزيه طلبی بازتاب لازم نيافته و ره بجايی نمی برد.
نمونه های آنرا در شعارهای تجزيه طلبـان اسکاتلند و ولـز در انگلستان، بـاسک و کورس در فرانسه، کاتالان در اسپـانيا و کبـک در کانـادا شـاهد هستـيم.
مردم و قومهای سازنده تاريخ ايران در درازای تاريخ پرنشيب و فراز کشورمان همواره با هم و در کنار هم زيسته و با اتفاق و يگانگی ايران را در صحنه تاريخ پديد آورده و برای پايداری و ماندگاری آن فداکاريها و جانبازيها کرده اند.
اگر کشور تازه بنياد ايالات متحده آمريکا را با وجود تمام تفاوت های قومی و فرهنگی خطر تجـزيه شـدن تهديد نمی کند، علت آنرا در بودن آزادی و مردم سالاری حاکم بـر اين کـشور بـايد جستجو کـرد.
توجه داشته باشيم آنچه سبب و باعث پيوند ناگسستنی مردم يک کشور می شود، افزون بر پيشينه تاريخی، فرهنگ، آئين ها و سنت های مشترک، برخورداری آنان از آزادی و حق دخالت در سرنوشت ملی و منطقه ايشان در راستای شکل دادن زندگی اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سياسی و ... آنان و در نهايت پيشرفت و ترقی کشورشان است.
بنابراين، آن گروه از ايرانيانی که به حق دل نگران خطر تجزيه احتمالی بخش هايی از ايران هستند، به جای دادن عنوان تجزيه طلبی به اقوام غيور و مردم ميهن پرست سازنده ملت ايران، بايستی تلاش و کوشش خود را جهت برکناری نظام استبداد مذهبی و تحقق آزادی و استقرار مردم سالاری بکار گيرند و اطمينان داشته باشند در آينده نه چندان دور آن هنگام که نظامی مردم سالار و برآمده از خواست مردم در ايران مستقر گردد و مردم حق شرکت در امور کشور و دخالت در سرنوشت ملی و منطقه ای خود را بدست آورند، نه شعار تجزيه طلبی ره به جايی می برد و نه دخالت بيگانگان. در چنان شرايطی اين زمامداران کشورهای همجوار هستند که با توجه به خواست مردمی که « باز جويند روزگار وصل خويش» بايد نگران تجزيه کشورهاشان باشند. v
هوشنگ کردستانی
اصل جدايی دين از حکومت، تفکر غالب
برجنبش های ملی ايران
طرح استقرار حکومت ديـنی يا غيردينی در ايـران، بـه دوران مبارزات نهضت مشروطه باز می گردد. از زمانی که اصل پيشرفت و تجـدد در دستور کار سران نهضت مشروطه قرار گـرفت، اين دو ديدگاه متفاوت و متضـاد، همواره در کنار هـم مطرح بوده و دوشـادوش هم پيش آمـده اند.
برخی از متفکران نهضت مشروطه - مانند ميرزا ملکم خان- بر اين باور بودند که اساس مشروطيت - يعنی حکومت قانون- برگرفته از قرآن، بنا بر اين با اسلام سازگار است.
گروهی ديگر، حکومت مشروطه را دست آورد مردم می دانستند که قانون اساسی آنرا نمايندگان ملت تنظيم و تصويب می کنند و سازگاری آن با احکام الهی الزامی نيست. آنان برای اثبات حقانيت ادعای خود اصل برابری حقوق زن و مرد و نيز برابری پيـروان اديان را مثال می آوردند که مغاير و در تضاد با اسلام است.
می توان گمان برد که اين گروه با آثار بزرگـان علم و ادب و انديشمندان و متفکران تاريخ ايران همچون راوندی ها، زکريای رازی ها و ... آشنائی داشته و از مطالعه آثار آنان و تجربه های اجتماعی زمان خود به اين باور درست رسيده بودند که دين در درازای تاريخ گذشته همواره ابزار و وسيله دست دکانداران دين و قدرتمندان و فرمانروايان خودکامه بوده و بسياری از جنگ ها را نه تنها در ميان ملت ها، بلکه درون يک جامعه باعث شده است.
به استثنای تنی چند از روحانيون پاک سرشت و برجسته آن زمان، همراهی ديگر روحانيون با نهضت مشروطه، بر پايه اين تصور و انگيزه بود که کاهش قدرت شاهان بی شک باعث افزايش قدرت روحانيت خواهد شد و بر اساس آنچه برخی از مشروطه خواهان عنوان می کردند - که با استقرار مشروطه، قانون اسلام بر کشور حاکم خواهد شد - بر اين باور بودند که قدرت در نظام مشروطه از آنِ روحانيت خواهد شد.
از سويی ديگر پيروان تفکر جدايی دين از حکومت معتقد بودند که حضور روحانيت در رأس اداره کشور بمراتب خطرناک تر از استبداد شاهان خودکامه است. آنان با تنظيم قانون اساسی مشروطه و متمم آن کوشيدند ضمن کاستن از قدرت شاه، حوزه هايی مانند قضاوت، آموزش و پرورش، ثبت احوال، اوقاف و ... را از حيطه اختيار روحانيون خارج سازند تا بتوان ايران را در مسير حرکت کاروان پيشرفت و ترقی قـرار داده و عقب مانـدگی های گذشته را جبران نمود.
بـا تنظيم قانون اساسی و استقرار نظام مشروطه، سرانجام تفکر عدم دخالت دين در حکومت پيروز شد و تا آنجا پيش رفت که شيخ فضل الله نوری روحانی مرتجع طرفدار حکومت دينی - يعنی مشروعه - در ميان انبوه جمعيت در ميدان شهر تهران به دار آويخته شـد.
پس از آن تاريخ، بيش از هفتاد سال تفکر حکومت غيردينی بعنوان اصل غالب بر همه حرکت ها و جنبش های ملی ايران برقرار ماند.
حضور آيـت الله کاشانی بعنوان يک روحانی پيشرو و حامی نهضت ملی شدن صنعت نفت بـه رهبـری دکتر محمد مصدق و حمـايت سازمان فدائيان اسلام از او بار ديگر زمزمه تفکر دخالت دين در حکومت را مطرح کرد ولی هوشيـاری مصدق و حمايت گـسترده مردم از ايـن رهبـر ملی بـاعث نـاکـامی پيـروان ايـن تفـکر شد.
مصدق از جمله به اين دليل چهره برجسته نهضت آزاديخواهی ايران بشمار می رود که به خواست های برتری طلبانه آيت الله کـاشانی و سـاير روحانيون تن در نـداد و همواره بـه اصـل جدايی دين از حکومت وفادار ماند.
در دهه چهل، پس از درگذشت آيت الله بروجردی، آيت الله خمينی به مخالفت با اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه برخاست که باعث بازداشت نامبرده و رويداد پانزدهم خرداد سال 42 شد.
در اين هنگام تنی چند از اعضاء شورای مرکزی جبهه ملی - دوم - و در رأس آنها آيت الله طالقانی و مهندس مهدی بـازرگان خواستـار حمـايت جبهـه مـلی از مـواضع آيـت الله خمينی شدند، امـا اکثريت اعضـاء شورا بـا عنوان کردن شعار « اصلاحات آری، ديکتاتوری نه» ضمن مخـالفت با استبداد، در عمل راه خود را از مذهبيون جدا کردند و سپس با اعتقـاد بر اين که در مبـارزه ميان روحـانيت و سلطنت شکست احتمالی شاه الزاماً باعث پيروزی جنبش ملی و نيروهای آزاديخواه نخواهد شد - چيزی که در سال 57 اتفـاق افتاد - با طرح سيـاست صبر و انتظار، هوشيارانه خـود را از صحنه بـرخورد ميـان شـاه و خـمينی کنـار کـشيدند.
متوقف شدن فعاليت های سياسی جبهه ملی که تفکر حکومت غيردينی را نمايندگی می کرد، عـدم اجرای قانون اساسی - به ويژه اصل مبرا بودن شاه از مسئوليت - ، پافشاری شاه بر اينکه حکومت کـند نه سلطنت، عـدم توجـه بهنگام به نامة هشداردهنـدة جبهه ملی که با امضاء سه تن از سران جبهه ملی منتشر شد - سال 1356 - و شرايط مساعدی کـه برای جـامعه روحانيت در زمينه تبليغات پديد آمده بود، همه موجب گـرديد که بـرخی از مليون و چپ گرايان بمنظور تحقق آزادی در کشور، بسوی حرکتی کشيده شوند که آيـت الله خمينی و روحانيت، رهبری آنـرا بر عهده داشتند.
در ايـن زمـان نظريه پـردازانی پيدا شدند که بدون تـوجه بـه اين اصل مهم که حاکميت دين با آزادی و با پيشرفت و ترقی درتضاد است، آنـرا يگانه عامل رهايی از استبداد می دانستند. آيت الله خمينی که در رأس جنبش هواداران استقرار نظام دينی قرار داشت در تبعيد اين فرصت را يافت تا بيشتر و تنـدتـر نسبت به شـرايط مرجود در کـشور انتقاد و اعتراض نمايد. او برای جلب حمايت مردم و کسب قدرت سياسی مقاصد ارتجـاعی خود را از زيـر پوشش شعـارهای آزادی و استقلال پنهـان داشت.
متأسفانه گروهی از آزاديخواهان از جمله بخشی از وابستگان به جنبش ملی که طرفدار جدايی دين از حکومت بودند، چون تحقق آرمانهای ملی را از مسيرهای ديگر به روی خود بسته می ديدند، با مشاهده شرايط مساعد حرکت روحانيت، تحت تأثير شعارهای مطرح شده و سخنان آيت الله خمينی قرار گرفته و آنها را باورد کردند و با اين تصور باطل که روحانيت قدرت را از شاه گرفته و به سياستمداران خواهد سپرد، به همانگونه که - به زعم آنها - در دوران مشروطيت اتفاق افتاد. آنان با وجود آنکه سالها برای تحقق آزادی و مردم سالاری - حاکميت ملی - تلاش کرده بودند در دام ترفندهای آيت الله خمينی افتادند و دانسته يا نادانسته از تفکر حکومت غيردينی که دست آورد نهضت مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت بود دور گرديدند.
تغيير شعار « آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی» و جايگزين شدن واژة « جمهوری اسلامی» بجای «عدالت اجتماعی» هم نتوانست به هنگام آزاديخواهان را از مفهوم اين جابجايی خطرناک و ضد ملی آگاه سـازد.
در اين اشتباه محاسبه بی شک ترس از اينکه خلاء قدرت ايجاد شده پس از برکناری شاه را گروه های چپ وابسته، به ويژه حزب توده - که از حمايت دولت روسيه شـوروی آن روز – برخوردار بـود ُپر کند می توانست تأثيرگذار باشد.
حمايت گسترده قدرت های بزرگ غربی از حرکت اسلامی و آيت الله خمينی به اين تصور بيشتر دامن می زد که ايـن حمايت نه در جهت استقرار يک نظام استبداد مذهبی بلکه برای جلوگيری از بقدرت رسيدن نيروهای طرفدار شوروی در ايـران است.
بنا بر اين می توان گفت که شرايط جهانی و حمايت گسترده رسانه های خبری غربی از آيت الله خمينی در پيدايش ايـن اشتباه محاسبه دردناک تأثيرگذار و کارساز بود.
گرچه برخی از شخصيت های ملی و آزاديخواه خطر استقرار حکومت مذهبی را پيش بينی می نمودند و با حرکت مذهبی همراهی نکرده و حتی روياروی آن قرار گرفتند ولی چون اکثريت مردم ناراضی رهبری روحانيت و آيت الله خمينی را پذيرفته بودند، تلاش آنان در جامعه پژواک لازم را نيافت.
عدم هم آهنگی ميان آزاديخواهان به ويژه مبارزان چپ گرا و ملی گرا که معتقد به اصل جدايی دين از حکومت بودند مانع ايجاد ائتلاف و سـدی در برابر تسلط استبداد مذهبی گرديد.
بدين ترتيب بيست و شش سـال پيش استبداد دينی با پنهان شدن در سنگر شعارهای آزادی و استقلال، بر کشور حاکم شد و کوشيد همه دست آوردهای تفکر ملی و آثار پيشرفت و تجدد را از ميان بردارد.
در پي اين ضربه گيج کننده و دردناک بود که بار ديگر تفکر جدايی دين از حکومت مطرح شد و تلاش برای تحقق آن در کانون توجه مبارزان آزاديخواه قرار گرفت
نـوروز پيـروز
مهندس هو شنگ کردستانی
نوروز پیروز
سال نو را با اميد بيشتر به پيروزی ملی و رهايی از بند استبداد آغاز می کنيم.
برگزاری شکوهمند آئين ها و سنت های ملی وظيفه هر ايرانی است به ويژه در شرايطی که بنيان گذار جمهوری اسلامی و قشريون به نا حق بر کرسی قدرت نشسته، سعی در از ميان برداشتن آنها داشته و دارند.
در هزاره های تاريخ گذشته، آئين ها، سنت ها و فرهنگ ايرانی همراه با زبان پارسی عامل پيوند و همبستگی قوم های تشکيل دهنده ملت ايران بوده و آخرين سنگرهای دفاعی ما را در برابر يورش ها و هجومهای بيگانگان تشکيل می داده اند و آخرين دژهايی بودند که پس از شکست های نظامی و سياسی بقای استقلال ايران را تضمين کرده اند.
در درازای تاريخ گذشته پرنشيب و فراز ايران هرگاه ايرانيان بدليل نداشتن رهبری شايسته، ضعف روحيه يا برتری نظامی بيگانه، شکست خورده اند و فداکاريها و جانبازيهای سرداران دلير و شجاع ايران زمين همچون آريوبرزن ها، رستم فرخ زادها و جلال الدين خوارزمشاهيان، قادر به حفظ وحدت ايران نگرديده، اين فرهنگ، زبان، آئين ها و سنت ها بوده اند که سنگرهای پيکار با بيگانگان را تشکيل داده اند. امروز نيز که ملت ما در برابر هجومی بی امان قرار گرفته که سران آن با هر چه رنگ مليت ايرانی دارد به ستيز برخاسته اند و تاريخ پرافتخار ما را پايمال می کنند، سنت ها و آئين های ملی را بر نمی تابند و با واژه های ملی و ملی گرايی سر پيکار دارند، خود را غالب و ملت ايران را مغلوب به حساب می آورند و چپاول منابع ملی و کشتار ايران دوستان آزاديخواه را حق خود می دانند و اتخاذ با شيوه های نابخردانه سياسی ملت و سرزمين ما را با آسيب ها و خطرهای فراوان مواجه ساخته اند، وظيفه ملی حکم می کند در درجه نخست به نگهبانی همه آن چيزهايی که رنگ ايرانيت داشته و به فرهنگ و تاريخ ما تعلق دارد بکـوشيم و در وهـله دوم از ايـن موضع بـرای گـسترش همبستـگی ملی در جهـت رسيــدن بــه پيروزی و رهـايی از بـند استبـداد حـاکم بـرکشور سود ببريم.
سـال نــو را بـا اميد به تحقق آرمانهای تـاريخی مـلت ايـران آغـازکرده و برای هم ميهنان بهبودی، بـهروزی و پيـروزی آرزو داريم
نوروز پیروز
سال نو را با اميد بيشتر به پيروزی ملی و رهايی از بند استبداد آغاز می کنيم.
برگزاری شکوهمند آئين ها و سنت های ملی وظيفه هر ايرانی است به ويژه در شرايطی که بنيان گذار جمهوری اسلامی و قشريون به نا حق بر کرسی قدرت نشسته، سعی در از ميان برداشتن آنها داشته و دارند.
در هزاره های تاريخ گذشته، آئين ها، سنت ها و فرهنگ ايرانی همراه با زبان پارسی عامل پيوند و همبستگی قوم های تشکيل دهنده ملت ايران بوده و آخرين سنگرهای دفاعی ما را در برابر يورش ها و هجومهای بيگانگان تشکيل می داده اند و آخرين دژهايی بودند که پس از شکست های نظامی و سياسی بقای استقلال ايران را تضمين کرده اند.
در درازای تاريخ گذشته پرنشيب و فراز ايران هرگاه ايرانيان بدليل نداشتن رهبری شايسته، ضعف روحيه يا برتری نظامی بيگانه، شکست خورده اند و فداکاريها و جانبازيهای سرداران دلير و شجاع ايران زمين همچون آريوبرزن ها، رستم فرخ زادها و جلال الدين خوارزمشاهيان، قادر به حفظ وحدت ايران نگرديده، اين فرهنگ، زبان، آئين ها و سنت ها بوده اند که سنگرهای پيکار با بيگانگان را تشکيل داده اند. امروز نيز که ملت ما در برابر هجومی بی امان قرار گرفته که سران آن با هر چه رنگ مليت ايرانی دارد به ستيز برخاسته اند و تاريخ پرافتخار ما را پايمال می کنند، سنت ها و آئين های ملی را بر نمی تابند و با واژه های ملی و ملی گرايی سر پيکار دارند، خود را غالب و ملت ايران را مغلوب به حساب می آورند و چپاول منابع ملی و کشتار ايران دوستان آزاديخواه را حق خود می دانند و اتخاذ با شيوه های نابخردانه سياسی ملت و سرزمين ما را با آسيب ها و خطرهای فراوان مواجه ساخته اند، وظيفه ملی حکم می کند در درجه نخست به نگهبانی همه آن چيزهايی که رنگ ايرانيت داشته و به فرهنگ و تاريخ ما تعلق دارد بکـوشيم و در وهـله دوم از ايـن موضع بـرای گـسترش همبستـگی ملی در جهـت رسيــدن بــه پيروزی و رهـايی از بـند استبـداد حـاکم بـرکشور سود ببريم.
سـال نــو را بـا اميد به تحقق آرمانهای تـاريخی مـلت ايـران آغـازکرده و برای هم ميهنان بهبودی، بـهروزی و پيـروزی آرزو داريم
سالروز بيست و دوم بهمن
سالروز بيست و دوم بهمن
در سالهای دهة پنجاه، درآمد حاصل از افزايش بهای نفت به ويژه آن بخش که در کشور صرف ايجاد واحدهای توليدی و برنامه های عمرانی می شد در بالا بردن درآمد مردم تأثير گذارد.
درآمد بيشتر و بهتر شدن شرايط مالی و اقتصادی، آزادی هايی را طلب می کرد که در ايرانِ آن روز وجود نداشت.
نبودِ آزادی های سياسی، مخالفت با شکل گيری و فعاليت های احزابی که پايگاه مردمی داشته باشند، نبودِ اتحاديه های کارگری و صنفی آزاد، عدم اجرا کامل قانون اساسی، همه باعث پديد آمدن تنش هايی در درون مملکت گرديده بود.
در آن زمان سه تن از سران جبهة ملی، دکتر کريم سنجابی، شادروان شاپور بختيار و شادروان داريوش فروهر، با درکِ به موقع وخامت اوضاع، طی نامه ای سرگشاده به شاه، خواستار اجرای کامل قانون اساسی شدند.
عدم توجه بهنگام به اين هشدار، جلوگيری از شکل گيری و فعاليت احزاب ملی و آزاديخواه و نبودِ آزادی های فردی و اجتماعی از سويی، آزاد گذاردن و اجازه دادن به فعاليت ها و تبليغات مذهبی به ويژه در مساجد که شاه نه تنها از آن احساس خطر نمی کرد، بلکه آنرا عاملی مهم در تحکيم موقعيت سياسی و قدرت خود می دانست - از سوي ديگر، سرانجام منجر به قيام همگانی و پيروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن ماه سال 57 شد که پيامد آن استقرار نظام استبداد مذهبی و تسلط آخوندها بر ارکان کشور بود.
پيرامون اين رويداد مهم تاريخی ايران، گروه ها و شخصيت های سياسی هر يک تفسير خاص خود را ارائه می دهند. برخی شاه را عامل اصلی اين فاجعه می دانند، برخی سازمانها و احزاب سياسی - به ويژه جبهه ملی - را، برخی ديگر دخالت خارجی ها را. هستند کسانی هم که معتقدند که انقلاب را مردم بوجود آوردند ولی پس از پيروزی آخوندها اهرمهای قدرت را از دست نمايندگان مردم خارج کردند.
طبيعی است که هر يک از اين تفسيرها تنها بخشی از واقعيت را بيان می کند و نه همة آنرا. رويدادی چنين عظيم و تاريخی را نمی شود و نبايد با يک عامل به تنهايی توجيه کرد.
بی ترديد عوامل متعددی در آفرينش و پديد آوردن اين فاجعه اسفناک تأثير گذار بودند. در مورد اين ادعا که انقلاب مردمی بود و آخوندها پس از پيروزی آن را از مسير هدفهای خود منحرف کرده اند، جای حرف بسيار است.
از آن روز که برخی از روزنامه ها، نامه ای را منتشر نمودند که سراپا تهمت و ناسزا به يک مقام مذهبی و روحانی بود، نه تنها آخوندها به درون حرکت آزاديخواهانه مردم راه يافتند، بلکه خيلی زود، رهبری حرکت بدست آيت الله خمينی افتاد.
پيش از حضور قاطع خمينی، در تظاهرات مردم شعارها نه « شاه بايد برود» بود و نه جمهوری اسلامی پسوند شعار « آزادی، استقلال». اين شعارها را آيت الله خمينی مطرح کرد و شعار همگانی گرديد. اگر آزاديخواهان به ويژه سران احزاب ملی به ماهيت اين شعارها بهنگام توجه کرده بودند بی شک مسيرشان از راه آخوندها جدا می شد.
بنابراين جنبش آزاديخواهی پيش از آنکه به آرمانهای خود جامة عمل بپوشاند، توسط روحانيت از مسير خود منحرف شده و به بيراهه رفت.
آنان که ادعا می کنند انقلاب را پس از پيروزی آخوندها به کژراهه کشاندند، دست کم بايد به عدم شايستگی خود در حفظ انقلابی که باعث و بانی آن بودند، اعتراف کنند.
وابستگان و هواداران محمدرضا شاه نيز ضمن يادآوری دست آوردهای اقتصادی دوران شاه، از جمله ياد می کنند که شاه گفته بود يک پادشاه نمی تواند دست به کشتار مردم بزند، چرا که شاه با يک ديکتاتور تفاوت دارد.
در پاسخ بايد گفت نمی توان ادعا کرد که الزاماً يک پادشاه با ديکتاتور تفاوت دارد. نود و نه درصد ديکتاتـورهای تـاريخ جهـان را پـادشاهـان تشـکيل می دهند و طرفداران محمدرضا شاه يک بار برای هميشه بايد اين مسئله را دست کم برای خودشان حل کنند که آيا نظام مملکتی ايران مشروطه پادشاهی بود يا استبدادی؟
چنانچه معتقد باشند که نظام کشور استبدادی بود و به همين اعتبار شاه می بايست با قدرت و بهر شکلی که مصلحت می دانست کشور را اداره می کرد، پس نهضت مشروطيت و آنهمه فداکاريها و جانبازيها در راه استقرار نظام مشروطه پادشاهی برای چه بود؟
مگر انقلاب مشروطه برای کوتاه کردن دست پادشاهان خودکامه در امور کشور نبود؟ مگر قانون اساسی مشروطيت به صراحت نمی گويد که شاه مقامی است غير مسئول و دولت منتخب مردم مسئول اداره کشور است؟ پس چرا شاه کشور را اداره می کرد؟ و اصولاً اين طيف چرا از نظام کشور بنام مشروطه و از پادشاه بعنوان شاه مشروطه نام برده و می برند؟
پيشرفت های اقتصادی و اجراء برنامه های سازندگی آن دوران را نمی توان تنها به اين حساب گذارد که شاه مملکت را اداره می کرد. هيچ روشن نيست چنانچه ايشان سلطنت و دولت برگزيده مردم کشور را اداره می کرد، به اين پيشرفت ها يا بيشتر از آن نايل نمی آمديم.
اما در اينکه قدرتهای بيگانه، در سوق دادن نهضت آزاديخواهانه ملت ايران به سوی استقرار يک نظام استبداد مذهبی دخالت داشتند جای ترديد نيست. آنها به دلايل بسيار که جای برشمردن آن در اين نوشتار کوتاه نيست در به قدرت رساندن آخوندها دست داشتند.
پافشردن بر روی دخالت بيگانگان - که حقيقت هم دارد - و آنرا تنها عامل سقوط نظام گذشته دانستن، با واقعيت ها همخوانی ندارد.
هنگامی که قانون اساسی محترم شمرده نشده و تصميم گيريها و اداره امور کشور تنها بر عهده يک شخص باشد که خود را بی نياز از حمايت مردم می داند و در عوض برای بقای خود به حمايت های قدرتهای بيگانه دل بسته است، در چنين شرايطی امکان دخالت بيگانگان در امور مملکت آنهم تا حد سرنگونی خود به خود نظام فراهم خواهد آمد.
همين قدرتها با وجود قشون کشی به کوبا - همسايه ديوار به ديوار آمريکا - و تجهيز بزرگترين عمليات نظامی تاريخ در ويتنام نه تنها موفق به سرنگونی نظام های آن کشورها نشدند بلکه با خفت و خواری پای پس کشيدند.
انگلستان هم با وجود تسلط سياسی و نظامی بر هندوستان - جواهر امپراتوری - در برابر رهبرانی که از قدرت بدور ولی از پشتيبانی مردم برخوردار بودند ناگزير به تسليم شد.
در مورد نيروهای آزاديخواه که سالها برای تحقق آزادی مبارزه می کردند، بايد گفت که زير پا گذاردن قانون اساسی، نبود آزاديهای سياسی، بسته بودن همه راههای فعاليت بروی آنها و ......، هيچ يک نمی تواند توجيه کننده اشتباهات آنها در رويداد سال 57 باشد.
آزاديخواهان آن هنگام که شعار « استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» جايگزين شعار هميشگی « استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی» شد، می بايست به ماهيت نظامی که می رفت تا جايگزين نظام مشروطه گردد پی برده باشند و نيز توجه می داشتند که خودکامگلی با جايگزين کردن يک خودکامه با يک مستبد ديگر پايان نيافته بلکه تداوم می يابد.
پرسش هايی که می توانست آنروزها برای احزاب و سازمانهای سياسی مطرح گردد و از پيش به آنها پاسخ داده شود، يا اصولاً مطرح نشد يا از کنار آن بی تفاوت گذشتند.
نخستين پرسش می توانست اين بوده باشد که اگر محمدرضا شاه قانون اساسی مشروطه را - به ويژه آنجا که مربوط به نهاد سلطنت بود - اجرا نکرده است و بقول خمينی « بايد برود»، نظام مشروطه که خونبهاء مبارزان راه آزادی بود چرا بايد عوض شود؟
در دوران پادشاهی محمد علی شاه، آنهنگام که تهران توسط مشروطه خواهان فتح شد محمد علی شاه برکنار گرديد اما نظام مشروطيت پابرجا ماند.
پرسش ديگر اين می توانست باشد که چنانچه پس از سقوط نظام و تبديل شدنش به جمهوری اسلامی، روحانيت قدرت را بدست گرفت و استبدادی ديگر پديد آورد، وظيفه آزاديخواهان چيست؟ آيا لازم نبود سازمان ها و احزاب آزاديخواه از پيش دست کم ائتلافی در برابر اين احتمال، بوجود می آوردند تا مانع تحقق آن شوند؟
همين عدم توجه ها و پيش بينی ها سبب شد که آخوندها پس از اشغال اهرمهای قدرت احزاب و سازمانهای ملی و آزاديخواه را يک به يک از صحنه سياسی ايرانی خارج سازند.
اکنون پس از گذشت 26 سال از تسلط آخوندها بر ارکان مملکت و استقرار نظام استبداد مذهبی، شرايط دهشتناک و خطرآفرينی پديد آمده است.
در چنين شرايط دردناکی وظيفه ايرانيان آزاديخواه و ميهن دوست چيست؟
پرسشی است که نه تنها احزاب، سازمانها و شخصيت های سياسی، بلکه همه مردم ايران بايستی به آن پاسخ داده و راه کارهای برون رفت از اين گرداب هولناک را جستجو کنند. ٭
مهندس هو شنگ کردستانی
در سالهای دهة پنجاه، درآمد حاصل از افزايش بهای نفت به ويژه آن بخش که در کشور صرف ايجاد واحدهای توليدی و برنامه های عمرانی می شد در بالا بردن درآمد مردم تأثير گذارد.
درآمد بيشتر و بهتر شدن شرايط مالی و اقتصادی، آزادی هايی را طلب می کرد که در ايرانِ آن روز وجود نداشت.
نبودِ آزادی های سياسی، مخالفت با شکل گيری و فعاليت های احزابی که پايگاه مردمی داشته باشند، نبودِ اتحاديه های کارگری و صنفی آزاد، عدم اجرا کامل قانون اساسی، همه باعث پديد آمدن تنش هايی در درون مملکت گرديده بود.
در آن زمان سه تن از سران جبهة ملی، دکتر کريم سنجابی، شادروان شاپور بختيار و شادروان داريوش فروهر، با درکِ به موقع وخامت اوضاع، طی نامه ای سرگشاده به شاه، خواستار اجرای کامل قانون اساسی شدند.
عدم توجه بهنگام به اين هشدار، جلوگيری از شکل گيری و فعاليت احزاب ملی و آزاديخواه و نبودِ آزادی های فردی و اجتماعی از سويی، آزاد گذاردن و اجازه دادن به فعاليت ها و تبليغات مذهبی به ويژه در مساجد که شاه نه تنها از آن احساس خطر نمی کرد، بلکه آنرا عاملی مهم در تحکيم موقعيت سياسی و قدرت خود می دانست - از سوي ديگر، سرانجام منجر به قيام همگانی و پيروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن ماه سال 57 شد که پيامد آن استقرار نظام استبداد مذهبی و تسلط آخوندها بر ارکان کشور بود.
پيرامون اين رويداد مهم تاريخی ايران، گروه ها و شخصيت های سياسی هر يک تفسير خاص خود را ارائه می دهند. برخی شاه را عامل اصلی اين فاجعه می دانند، برخی سازمانها و احزاب سياسی - به ويژه جبهه ملی - را، برخی ديگر دخالت خارجی ها را. هستند کسانی هم که معتقدند که انقلاب را مردم بوجود آوردند ولی پس از پيروزی آخوندها اهرمهای قدرت را از دست نمايندگان مردم خارج کردند.
طبيعی است که هر يک از اين تفسيرها تنها بخشی از واقعيت را بيان می کند و نه همة آنرا. رويدادی چنين عظيم و تاريخی را نمی شود و نبايد با يک عامل به تنهايی توجيه کرد.
بی ترديد عوامل متعددی در آفرينش و پديد آوردن اين فاجعه اسفناک تأثير گذار بودند. در مورد اين ادعا که انقلاب مردمی بود و آخوندها پس از پيروزی آن را از مسير هدفهای خود منحرف کرده اند، جای حرف بسيار است.
از آن روز که برخی از روزنامه ها، نامه ای را منتشر نمودند که سراپا تهمت و ناسزا به يک مقام مذهبی و روحانی بود، نه تنها آخوندها به درون حرکت آزاديخواهانه مردم راه يافتند، بلکه خيلی زود، رهبری حرکت بدست آيت الله خمينی افتاد.
پيش از حضور قاطع خمينی، در تظاهرات مردم شعارها نه « شاه بايد برود» بود و نه جمهوری اسلامی پسوند شعار « آزادی، استقلال». اين شعارها را آيت الله خمينی مطرح کرد و شعار همگانی گرديد. اگر آزاديخواهان به ويژه سران احزاب ملی به ماهيت اين شعارها بهنگام توجه کرده بودند بی شک مسيرشان از راه آخوندها جدا می شد.
بنابراين جنبش آزاديخواهی پيش از آنکه به آرمانهای خود جامة عمل بپوشاند، توسط روحانيت از مسير خود منحرف شده و به بيراهه رفت.
آنان که ادعا می کنند انقلاب را پس از پيروزی آخوندها به کژراهه کشاندند، دست کم بايد به عدم شايستگی خود در حفظ انقلابی که باعث و بانی آن بودند، اعتراف کنند.
وابستگان و هواداران محمدرضا شاه نيز ضمن يادآوری دست آوردهای اقتصادی دوران شاه، از جمله ياد می کنند که شاه گفته بود يک پادشاه نمی تواند دست به کشتار مردم بزند، چرا که شاه با يک ديکتاتور تفاوت دارد.
در پاسخ بايد گفت نمی توان ادعا کرد که الزاماً يک پادشاه با ديکتاتور تفاوت دارد. نود و نه درصد ديکتاتـورهای تـاريخ جهـان را پـادشاهـان تشـکيل می دهند و طرفداران محمدرضا شاه يک بار برای هميشه بايد اين مسئله را دست کم برای خودشان حل کنند که آيا نظام مملکتی ايران مشروطه پادشاهی بود يا استبدادی؟
چنانچه معتقد باشند که نظام کشور استبدادی بود و به همين اعتبار شاه می بايست با قدرت و بهر شکلی که مصلحت می دانست کشور را اداره می کرد، پس نهضت مشروطيت و آنهمه فداکاريها و جانبازيها در راه استقرار نظام مشروطه پادشاهی برای چه بود؟
مگر انقلاب مشروطه برای کوتاه کردن دست پادشاهان خودکامه در امور کشور نبود؟ مگر قانون اساسی مشروطيت به صراحت نمی گويد که شاه مقامی است غير مسئول و دولت منتخب مردم مسئول اداره کشور است؟ پس چرا شاه کشور را اداره می کرد؟ و اصولاً اين طيف چرا از نظام کشور بنام مشروطه و از پادشاه بعنوان شاه مشروطه نام برده و می برند؟
پيشرفت های اقتصادی و اجراء برنامه های سازندگی آن دوران را نمی توان تنها به اين حساب گذارد که شاه مملکت را اداره می کرد. هيچ روشن نيست چنانچه ايشان سلطنت و دولت برگزيده مردم کشور را اداره می کرد، به اين پيشرفت ها يا بيشتر از آن نايل نمی آمديم.
اما در اينکه قدرتهای بيگانه، در سوق دادن نهضت آزاديخواهانه ملت ايران به سوی استقرار يک نظام استبداد مذهبی دخالت داشتند جای ترديد نيست. آنها به دلايل بسيار که جای برشمردن آن در اين نوشتار کوتاه نيست در به قدرت رساندن آخوندها دست داشتند.
پافشردن بر روی دخالت بيگانگان - که حقيقت هم دارد - و آنرا تنها عامل سقوط نظام گذشته دانستن، با واقعيت ها همخوانی ندارد.
هنگامی که قانون اساسی محترم شمرده نشده و تصميم گيريها و اداره امور کشور تنها بر عهده يک شخص باشد که خود را بی نياز از حمايت مردم می داند و در عوض برای بقای خود به حمايت های قدرتهای بيگانه دل بسته است، در چنين شرايطی امکان دخالت بيگانگان در امور مملکت آنهم تا حد سرنگونی خود به خود نظام فراهم خواهد آمد.
همين قدرتها با وجود قشون کشی به کوبا - همسايه ديوار به ديوار آمريکا - و تجهيز بزرگترين عمليات نظامی تاريخ در ويتنام نه تنها موفق به سرنگونی نظام های آن کشورها نشدند بلکه با خفت و خواری پای پس کشيدند.
انگلستان هم با وجود تسلط سياسی و نظامی بر هندوستان - جواهر امپراتوری - در برابر رهبرانی که از قدرت بدور ولی از پشتيبانی مردم برخوردار بودند ناگزير به تسليم شد.
در مورد نيروهای آزاديخواه که سالها برای تحقق آزادی مبارزه می کردند، بايد گفت که زير پا گذاردن قانون اساسی، نبود آزاديهای سياسی، بسته بودن همه راههای فعاليت بروی آنها و ......، هيچ يک نمی تواند توجيه کننده اشتباهات آنها در رويداد سال 57 باشد.
آزاديخواهان آن هنگام که شعار « استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» جايگزين شعار هميشگی « استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی» شد، می بايست به ماهيت نظامی که می رفت تا جايگزين نظام مشروطه گردد پی برده باشند و نيز توجه می داشتند که خودکامگلی با جايگزين کردن يک خودکامه با يک مستبد ديگر پايان نيافته بلکه تداوم می يابد.
پرسش هايی که می توانست آنروزها برای احزاب و سازمانهای سياسی مطرح گردد و از پيش به آنها پاسخ داده شود، يا اصولاً مطرح نشد يا از کنار آن بی تفاوت گذشتند.
نخستين پرسش می توانست اين بوده باشد که اگر محمدرضا شاه قانون اساسی مشروطه را - به ويژه آنجا که مربوط به نهاد سلطنت بود - اجرا نکرده است و بقول خمينی « بايد برود»، نظام مشروطه که خونبهاء مبارزان راه آزادی بود چرا بايد عوض شود؟
در دوران پادشاهی محمد علی شاه، آنهنگام که تهران توسط مشروطه خواهان فتح شد محمد علی شاه برکنار گرديد اما نظام مشروطيت پابرجا ماند.
پرسش ديگر اين می توانست باشد که چنانچه پس از سقوط نظام و تبديل شدنش به جمهوری اسلامی، روحانيت قدرت را بدست گرفت و استبدادی ديگر پديد آورد، وظيفه آزاديخواهان چيست؟ آيا لازم نبود سازمان ها و احزاب آزاديخواه از پيش دست کم ائتلافی در برابر اين احتمال، بوجود می آوردند تا مانع تحقق آن شوند؟
همين عدم توجه ها و پيش بينی ها سبب شد که آخوندها پس از اشغال اهرمهای قدرت احزاب و سازمانهای ملی و آزاديخواه را يک به يک از صحنه سياسی ايرانی خارج سازند.
اکنون پس از گذشت 26 سال از تسلط آخوندها بر ارکان مملکت و استقرار نظام استبداد مذهبی، شرايط دهشتناک و خطرآفرينی پديد آمده است.
در چنين شرايط دردناکی وظيفه ايرانيان آزاديخواه و ميهن دوست چيست؟
پرسشی است که نه تنها احزاب، سازمانها و شخصيت های سياسی، بلکه همه مردم ايران بايستی به آن پاسخ داده و راه کارهای برون رفت از اين گرداب هولناک را جستجو کنند. ٭
مهندس هو شنگ کردستانی
تحريم انتخابات رياست جمهوری اسلامی
تحريم انتخابات رياست جمهوری اسلامی
سومين رأی « منفی» به کليـّت نظام است
هشت سال پيش شرايط داخلی و خارجی مساعدی پيش آمده بود، که يک رهبری ملی و آگاه به مسائل سياسی و برخوردار از تجربة مبارزاتی می توانست از آن سود برده و با به حرکت درآوردن مردم به عمر نظام استبداد مذهبی حاکم بر کشور نقطة پايان گذارد.
سالها تسلط جمهوری اسلامی که با کشت و کشتار، دروغ و تزوير همراه با غارت سرمايه های ملی و چپاول منابع زيرزمينی به ويژه در دوران رياست جمهوری « سازندگی!» همراه بود مردم را آماده برای يک قيام و خيزش ملی نموده بود.
محکوميت سران نظام در دادگاه ميکونوس برلين و بی آبروتر شدن آنان نزد افکار عمومی جهان، می توانست به خيزش مردم در درون کشور ياری دهد. اختلاف و دودستگی در درون جناح های حاکميت بر سر ادامة رياست جمهوری رفسنجانی و مخالفت با آن، به شدت بالا گرفته بود.
چنانچه ناطق نوری به رياست جمهوری می رسيد خطر بزرگی جناح کارگزاران سازندگی و پدرخوانده آنرا تهديد می کرد و هم چنين دو نهاد قوة مقنّنه و اجرائی در اختيار حاميان رهبر اسلامی قرار می گرفت. اين امر برای رفسنجانی نه تنها قابل قبول نبود بلکه با توجه به سوءاستفاده های مالی و سياسی دوران رياست جمهوري اش برای او می توانست خطرناک بوده باشد. در چنين شرايط مساعدی، در نبود يک رهبری آگاه و عدم سازمان دهی نيروهای ملّی و آزاديخواه، تنها راه نجات کليـّت نظام و به ويژه جناح کارگزاران سازندگی، طرح و ترفندی بود که از سوئی دولت های اروپائی را قانع کندو از سوئی ديگر مردم را پای صندوق های رأی گيری بکشاند.
در پی رفتار کژدار و مريز قدرت های غربی که برای ادامة روابط خود با جمهوری اسلامی به قانع کردن افکار عمومی مردم خود با اين تغييرات ظاهری و جا به جائی مهره های نظام نياز داشتند. جناح ها و تشکّل های ديگر درون حاکميت مانند گروه کروبی- محتشمی، دانشجويان پيرو خط امام و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی که بادسنج های تشخيص جهتِ باد حمايت های خارجی آنها همواره فعال است به حرکت درآمده و پشت سر مردی که مدعی جامعه مدنی بود قرار گرفتند.
از اين زمان تبليغات گسترده، حساب شده و کرکننده ای شروع شد که هزينه های آن در داخل توسط جناح کارگزاران سازندگی و مديران شرکت ها و کارخانه داران پولدار شده در دوران رياست جمهوری « مرد سازندگی!» و نيز برخی از کشورهای خارجی تأمين می شد. در جوّ تبليغاتی پديدآمده مردم نااميد از همه جا به اميد انجام اصلاحات و رهائی از وضعيت ناگوار زندگی به پای صندوق های رأی گيری شتافتند و نامزد جناح کارگزاران سازندگی بنام رياست جمهور اصلاح طلب از صندوق های رأی گيری سربرآورد. آمار منتشر شده از سوی وزارت کشور نظام حاکی از شرکت دوسوّم واجدين شرايط درانتخابات بود.
بدين ترتيب جناح کارگزاران سازندگی نه تنها نهاد رياست جمهوری را از آنِ خودکرد، بلکه نهادِ ديگری را بنام مجمع تشخيص مصلحت نظام (که پيش از آن تاريخ دائمی نبود) ايجاد نمود و رياست آنرا نيز در اختيار گرفت، و اين همه را در ساية سازش با قدرت های اروپائی و ايجاد جوّ تبليغاتی و کشاندن مردم پای صندوق های رأی گيری بدست آورد. مردم را زمانی که از شرايط موجودناراضی بوده و در پی تغيير آن شرايط باشند با تبليغات کاذب می توان بگمراهی کشاند.
چنين حالتی در سال 1357 نيز اتفاق افتاده بود. مردم ناراضی از نبود آزادی های فردی و اجتماعی و وجود تبعيض در سطوح مختلف جامعه که در تلاش برای پديد آوردن نهضت آزادی خواهيخواهی بودند که می توانست آرام آرام خواست های آنان را تحقّق بخشد، در پی يک تبليغات گسترده و حساب شده جهانی، از مسير خود منحرف و به سوی استقرار استبدادی مذهبی سوق داده شد.
اميد بستن به معجزة امام زادة رياست جمهور اصلاح طلب در اثر همان شکل از تبليغات دو نوبت ديگر هم (انتخابات مجلس شورای اسلامی و رياست جمهوری) تکرار شد و مردم به پای صندوق های رأی گيری رفتند.
شرکت دراين سه انتخابات يک بار ديگر اين حقيقت را ثابت کرد که سردمداران نظام های خودکامه تنها آراء مردم را نياز دارند و بس، و پس از بدست آوردن رأی آنها در تأئيد نظام خود، کوچکترين اهميتی به خواست های مردم نمی دهند.
نمايش انتخابات و جلب مردم به شرکت در آن در جمهوری اسلامی بيشتر بدين خاطر است که به افکار عمومی مردم جهان و به ويژه پشتيبانان خارجی خود نشان دهند که نظام اسلامی از پايگاه مردمی برخوردار است و اينکه آزادی در ايران وجود ندارد و مفاد منشور حقوق بشر در آن اجرا نمی شود آنقدرها مهّم نيست، چرا که مردم نظام را می خواهند و جناح های قدرت در حاکميت نيز نقشی نظير احزاب در کشورهای ديگر را بازی می کنند.
تجربه های بدست آمده در اين سه انتخابات باعث شد که مردم در دو انتخابات بعدی (انتخابات انجمن های استان و شهرستان و انتخابات مجلس اسلامی) شرکت نکرده و آنرا تحريم کنند.
در انتخابات مجلس شورای اسلامی (با وجود تمام ترفندهای سردمداران نظام و ايجاد جوّ رعب و وحشت درمورد کسانيکه در انتخابات شرکت نکنند) بر پاية گزارشهای موثق تنها حدود 26 تا 27 درصد واجدين شرايط به پای صندوق های رأی گيری رفتند.
اکنون انتخابات ديگری در پيش است. انتخابت رياست جمهوری اسلامی در سال 1384. مردم از هم اکنون اين انتخابات را نيز تحريم کرده اند و اين بار هم با عدم حضور خود رأی منفی بزرگ ديگری به کليّت نظام خواهند داد. اين تصميم شامل همة انتخاباتی خواهد شد که در اين نظام برگزار گردد. ٭
مهندس هوشنگ کردستا نی
سومين رأی « منفی» به کليـّت نظام است
هشت سال پيش شرايط داخلی و خارجی مساعدی پيش آمده بود، که يک رهبری ملی و آگاه به مسائل سياسی و برخوردار از تجربة مبارزاتی می توانست از آن سود برده و با به حرکت درآوردن مردم به عمر نظام استبداد مذهبی حاکم بر کشور نقطة پايان گذارد.
سالها تسلط جمهوری اسلامی که با کشت و کشتار، دروغ و تزوير همراه با غارت سرمايه های ملی و چپاول منابع زيرزمينی به ويژه در دوران رياست جمهوری « سازندگی!» همراه بود مردم را آماده برای يک قيام و خيزش ملی نموده بود.
محکوميت سران نظام در دادگاه ميکونوس برلين و بی آبروتر شدن آنان نزد افکار عمومی جهان، می توانست به خيزش مردم در درون کشور ياری دهد. اختلاف و دودستگی در درون جناح های حاکميت بر سر ادامة رياست جمهوری رفسنجانی و مخالفت با آن، به شدت بالا گرفته بود.
چنانچه ناطق نوری به رياست جمهوری می رسيد خطر بزرگی جناح کارگزاران سازندگی و پدرخوانده آنرا تهديد می کرد و هم چنين دو نهاد قوة مقنّنه و اجرائی در اختيار حاميان رهبر اسلامی قرار می گرفت. اين امر برای رفسنجانی نه تنها قابل قبول نبود بلکه با توجه به سوءاستفاده های مالی و سياسی دوران رياست جمهوري اش برای او می توانست خطرناک بوده باشد. در چنين شرايط مساعدی، در نبود يک رهبری آگاه و عدم سازمان دهی نيروهای ملّی و آزاديخواه، تنها راه نجات کليـّت نظام و به ويژه جناح کارگزاران سازندگی، طرح و ترفندی بود که از سوئی دولت های اروپائی را قانع کندو از سوئی ديگر مردم را پای صندوق های رأی گيری بکشاند.
در پی رفتار کژدار و مريز قدرت های غربی که برای ادامة روابط خود با جمهوری اسلامی به قانع کردن افکار عمومی مردم خود با اين تغييرات ظاهری و جا به جائی مهره های نظام نياز داشتند. جناح ها و تشکّل های ديگر درون حاکميت مانند گروه کروبی- محتشمی، دانشجويان پيرو خط امام و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی که بادسنج های تشخيص جهتِ باد حمايت های خارجی آنها همواره فعال است به حرکت درآمده و پشت سر مردی که مدعی جامعه مدنی بود قرار گرفتند.
از اين زمان تبليغات گسترده، حساب شده و کرکننده ای شروع شد که هزينه های آن در داخل توسط جناح کارگزاران سازندگی و مديران شرکت ها و کارخانه داران پولدار شده در دوران رياست جمهوری « مرد سازندگی!» و نيز برخی از کشورهای خارجی تأمين می شد. در جوّ تبليغاتی پديدآمده مردم نااميد از همه جا به اميد انجام اصلاحات و رهائی از وضعيت ناگوار زندگی به پای صندوق های رأی گيری شتافتند و نامزد جناح کارگزاران سازندگی بنام رياست جمهور اصلاح طلب از صندوق های رأی گيری سربرآورد. آمار منتشر شده از سوی وزارت کشور نظام حاکی از شرکت دوسوّم واجدين شرايط درانتخابات بود.
بدين ترتيب جناح کارگزاران سازندگی نه تنها نهاد رياست جمهوری را از آنِ خودکرد، بلکه نهادِ ديگری را بنام مجمع تشخيص مصلحت نظام (که پيش از آن تاريخ دائمی نبود) ايجاد نمود و رياست آنرا نيز در اختيار گرفت، و اين همه را در ساية سازش با قدرت های اروپائی و ايجاد جوّ تبليغاتی و کشاندن مردم پای صندوق های رأی گيری بدست آورد. مردم را زمانی که از شرايط موجودناراضی بوده و در پی تغيير آن شرايط باشند با تبليغات کاذب می توان بگمراهی کشاند.
چنين حالتی در سال 1357 نيز اتفاق افتاده بود. مردم ناراضی از نبود آزادی های فردی و اجتماعی و وجود تبعيض در سطوح مختلف جامعه که در تلاش برای پديد آوردن نهضت آزادی خواهيخواهی بودند که می توانست آرام آرام خواست های آنان را تحقّق بخشد، در پی يک تبليغات گسترده و حساب شده جهانی، از مسير خود منحرف و به سوی استقرار استبدادی مذهبی سوق داده شد.
اميد بستن به معجزة امام زادة رياست جمهور اصلاح طلب در اثر همان شکل از تبليغات دو نوبت ديگر هم (انتخابات مجلس شورای اسلامی و رياست جمهوری) تکرار شد و مردم به پای صندوق های رأی گيری رفتند.
شرکت دراين سه انتخابات يک بار ديگر اين حقيقت را ثابت کرد که سردمداران نظام های خودکامه تنها آراء مردم را نياز دارند و بس، و پس از بدست آوردن رأی آنها در تأئيد نظام خود، کوچکترين اهميتی به خواست های مردم نمی دهند.
نمايش انتخابات و جلب مردم به شرکت در آن در جمهوری اسلامی بيشتر بدين خاطر است که به افکار عمومی مردم جهان و به ويژه پشتيبانان خارجی خود نشان دهند که نظام اسلامی از پايگاه مردمی برخوردار است و اينکه آزادی در ايران وجود ندارد و مفاد منشور حقوق بشر در آن اجرا نمی شود آنقدرها مهّم نيست، چرا که مردم نظام را می خواهند و جناح های قدرت در حاکميت نيز نقشی نظير احزاب در کشورهای ديگر را بازی می کنند.
تجربه های بدست آمده در اين سه انتخابات باعث شد که مردم در دو انتخابات بعدی (انتخابات انجمن های استان و شهرستان و انتخابات مجلس اسلامی) شرکت نکرده و آنرا تحريم کنند.
در انتخابات مجلس شورای اسلامی (با وجود تمام ترفندهای سردمداران نظام و ايجاد جوّ رعب و وحشت درمورد کسانيکه در انتخابات شرکت نکنند) بر پاية گزارشهای موثق تنها حدود 26 تا 27 درصد واجدين شرايط به پای صندوق های رأی گيری رفتند.
اکنون انتخابات ديگری در پيش است. انتخابت رياست جمهوری اسلامی در سال 1384. مردم از هم اکنون اين انتخابات را نيز تحريم کرده اند و اين بار هم با عدم حضور خود رأی منفی بزرگ ديگری به کليّت نظام خواهند داد. اين تصميم شامل همة انتخاباتی خواهد شد که در اين نظام برگزار گردد. ٭
مهندس هوشنگ کردستا نی
سرنوشت حرکت های غيرمردمی شکست است
سرنوشت حرکت های غيرمردمی شکست است
ترفند تازه ای که کارگردانان، تنظيم کنندگان و حمايت کنندگان آن اميدوار بودند بتواند مسير مبارزه آزادي خواهانه ملت ايران را به بيراهه بکشانند، در اثر آگاهی، هوشياری و قاطعيت مردم با شکست روبرو شد.
از مدتها پيش آشکار بود که پيش از برگزاری انتخابات رياست جمهوری اسلامی، جناحهای قدرت در حاکميت، برای جبران شکستی که در انتخابات مجلس شورای اسلامی نصيبشان شده بود و جلوگيری از شکست سنگين تری که بی ترديد در انتخابات آينده با آن روبرو خواهند بود، پيش از انجام انتخابات رياست جمهوری اسلامی دست به ترفندهاي تازه ای بزنند که در يک مورد می توانست اين باشد که يکی از وابستگان به ظاهرپشيمان شده نظام، نامزد رياست جمهوری اسلامی شود و با رد صلاحيت او توسط شورای نگهبان، جنجال تبليغاتی بزرگی بسود او برپا گردد و مردم جان به لب آمده ايران را به اميد رسيدن به ساحل نجات به گردابی هايل هدايت کنند. کم و بيش نظير ترفند و حرکتی که در دوم خرداد 1376 صورت گرفت.
چون روشن بود که مردم را نمی توان در طی هشت سال با همان ترفند به اشتباه انداخت، اين شيوه عمل با تنگناهايي روبرو شده و از دستور کار خارج گرديد. از اين رو طرح ديگری تنظيم شد که عده ای که در داخل کشور اقامت دارند و در گذشته با جناح کارگزاران سازندگی در ارتباط بودند، برخی از مشروطه خواهان خارج کشور و جناحی از چپ که از اصلاح طلبان حمايت می کنند در تهيه آن همکاری داشتند. نتيجه اين همکاری فراخوانی بود که با امضاء تنی چند از اصلاح طبان درون حاکميت منتشر شد.
از بيان دلايل حقوقی و فلسفی اين فراخوان در می گذريم، چون پيرامون آن بحث منطقی بسياری از سوی صاحب نظران و آگاهان سياسی ارائه شده و نياز به تکرار آن نيست. ما تنها به ارائه دلايل سياسی در رد آن بسنده می کنيم.
1- به چه دليل فراخوان توسط کسانی امضاء شده است که نه تنها هيچگونه پيشينه مبارزه ملی و آزاديخواهانه ندارند، بلکه گذشته سياسی آنان نشان می دهد کم و بيش در خط ضد حاکميت ملی با سردمداران جمهوری اسلامی همکاری داشته اند؟
2- چرا اين دعوت به شرکت در همه پرسی، پيش از انجام انتخابات رياست جمهوری اسلامی مطرح شده است؟ آيــا منظور اين نبوده کــه شکست در انتخابات انجمن های استان و شهرستان و سپس مجلس اسلامی را با حضور مردم در يک همه پرسی از ميان بردارند؟
3- چرا هيچيک از شخصيت های آزاديخواه از جبهه ملی و حزب ملت ايران پای اين فراخوان امضاء نگذارده اند؟
4- مردم که دوبار با عدم شرکت در انتخابات به کليّت نظام اسلامی پاسخ « نه» داده اند و بار سوم نيز با تحريم کوبنده ديگری عقيدة خود را قاطع تر بيان خواهند داشت. چرا بايد در يک همه پرسی آنهم برای تشکيل مجلس مؤسسان شرکت کنند؟
5- کجای قانون اساسی جمهوری اسلامی تشکيل مجل مؤسسان را پيش بينی کرده است؟
6- آيا با حضور و تسلط حکومت اسلامی، امکان برگزاری يک همه پرسی آزاد در ايران وجود دارد؟ اگر دارد چرا سرنوشت نظام و بود و نبود آن به همه پرسی گذارده نشود؟
7- اگر امضاء کنندگان از اعمال گذشته خود پشيمان شده اند، چرا گذشته خود را محکوم نکرده و به آگاهی ملت نرسانده اند؟
8- چنانچه امضاء کنندگان صادقانه اعتقاد دارند که در گذشته اشتباه کرده اند بهتر است اکنون در پايان صف کسانی که اشتباه نکرده اند قرار گيرند تا تجربه اندوزی نمايند.
9- آيا امضاء کنندگانی که معتقدند تاکنون اشتباه نکرده اند، با قرار گرفتن در رأس نهضت آزاديخواهی، با اشتباه مجدد نهضت را از مسير حرکت خود منحرف نخواهند ساخت؟
10- چرا تنظيم کنندگان و حمايت کنندگان اين فراخوان را بيشتر آن کسانی تشکيل می دهند که در فاجعه انقلاب اسلامی، سپس دفاع از رفسنجانی و هشت سال پيش از خاتمی دخالت مستقيم يا غيرمستقيم داشته اند؟
11- می گويند امضاء کنندگان فراخوان، چون در ايران زندگی می کنند، نمی توانند يک همه پرسی برای سرنوشت نظام را مطرح نمايند. پرسشی که پيش می آيد اين است که چه لزومی دارد آنان که نمی توانند خواستهای مردم را بيان کنند فراخوان بدهند؟
12- چرا آنان که در تنظيم فراخوان شرکت داشته اند، از گذاردن نام خود پای آن خودداری کرده اند؟
13- همزمانی انتشار فراخوان را در شرايطی که دنيا متوجه تلاش های سردمداران جمهوری اسلامی در جهت دست يابی به جنگ افزارهای اتمی است به چه چيز می تواند تعبير کرد؟
14- چرا آن گروه از رسانه های خبری که مدافع اين فراخوان هستند، فرصت در اختيار صاحب نظران و آگاهانی که دلايلی در رد آن دارند نمی گذارند؟
15- همکاری ميان برخی از مشروطه خواهان خارج کشور را با برخی از وابستگان به جناح اصلاح طلب چگونه می توان توجيه کرد؟
بزرگترين زيان اين فراخوان تفرقه و تشتتی بود که ميان مردم و اپوزيسيون خارج از حاکميت پديد آورد که بسود نظام حاکم بر کشور است.
خواست مردم برکناری حکومت استبدادی مذهبی، جلوگيری از تکرار هر نوع استبداد در آينده ايران، تحقق آزادی و استقرار حاکميت ملی است و درباره اين اصول هيچ گونه سازش و عقب نشينی نخواهند کرد
مهندس هو شنگ کردستانی
ترفند تازه ای که کارگردانان، تنظيم کنندگان و حمايت کنندگان آن اميدوار بودند بتواند مسير مبارزه آزادي خواهانه ملت ايران را به بيراهه بکشانند، در اثر آگاهی، هوشياری و قاطعيت مردم با شکست روبرو شد.
از مدتها پيش آشکار بود که پيش از برگزاری انتخابات رياست جمهوری اسلامی، جناحهای قدرت در حاکميت، برای جبران شکستی که در انتخابات مجلس شورای اسلامی نصيبشان شده بود و جلوگيری از شکست سنگين تری که بی ترديد در انتخابات آينده با آن روبرو خواهند بود، پيش از انجام انتخابات رياست جمهوری اسلامی دست به ترفندهاي تازه ای بزنند که در يک مورد می توانست اين باشد که يکی از وابستگان به ظاهرپشيمان شده نظام، نامزد رياست جمهوری اسلامی شود و با رد صلاحيت او توسط شورای نگهبان، جنجال تبليغاتی بزرگی بسود او برپا گردد و مردم جان به لب آمده ايران را به اميد رسيدن به ساحل نجات به گردابی هايل هدايت کنند. کم و بيش نظير ترفند و حرکتی که در دوم خرداد 1376 صورت گرفت.
چون روشن بود که مردم را نمی توان در طی هشت سال با همان ترفند به اشتباه انداخت، اين شيوه عمل با تنگناهايي روبرو شده و از دستور کار خارج گرديد. از اين رو طرح ديگری تنظيم شد که عده ای که در داخل کشور اقامت دارند و در گذشته با جناح کارگزاران سازندگی در ارتباط بودند، برخی از مشروطه خواهان خارج کشور و جناحی از چپ که از اصلاح طلبان حمايت می کنند در تهيه آن همکاری داشتند. نتيجه اين همکاری فراخوانی بود که با امضاء تنی چند از اصلاح طبان درون حاکميت منتشر شد.
از بيان دلايل حقوقی و فلسفی اين فراخوان در می گذريم، چون پيرامون آن بحث منطقی بسياری از سوی صاحب نظران و آگاهان سياسی ارائه شده و نياز به تکرار آن نيست. ما تنها به ارائه دلايل سياسی در رد آن بسنده می کنيم.
1- به چه دليل فراخوان توسط کسانی امضاء شده است که نه تنها هيچگونه پيشينه مبارزه ملی و آزاديخواهانه ندارند، بلکه گذشته سياسی آنان نشان می دهد کم و بيش در خط ضد حاکميت ملی با سردمداران جمهوری اسلامی همکاری داشته اند؟
2- چرا اين دعوت به شرکت در همه پرسی، پيش از انجام انتخابات رياست جمهوری اسلامی مطرح شده است؟ آيــا منظور اين نبوده کــه شکست در انتخابات انجمن های استان و شهرستان و سپس مجلس اسلامی را با حضور مردم در يک همه پرسی از ميان بردارند؟
3- چرا هيچيک از شخصيت های آزاديخواه از جبهه ملی و حزب ملت ايران پای اين فراخوان امضاء نگذارده اند؟
4- مردم که دوبار با عدم شرکت در انتخابات به کليّت نظام اسلامی پاسخ « نه» داده اند و بار سوم نيز با تحريم کوبنده ديگری عقيدة خود را قاطع تر بيان خواهند داشت. چرا بايد در يک همه پرسی آنهم برای تشکيل مجلس مؤسسان شرکت کنند؟
5- کجای قانون اساسی جمهوری اسلامی تشکيل مجل مؤسسان را پيش بينی کرده است؟
6- آيا با حضور و تسلط حکومت اسلامی، امکان برگزاری يک همه پرسی آزاد در ايران وجود دارد؟ اگر دارد چرا سرنوشت نظام و بود و نبود آن به همه پرسی گذارده نشود؟
7- اگر امضاء کنندگان از اعمال گذشته خود پشيمان شده اند، چرا گذشته خود را محکوم نکرده و به آگاهی ملت نرسانده اند؟
8- چنانچه امضاء کنندگان صادقانه اعتقاد دارند که در گذشته اشتباه کرده اند بهتر است اکنون در پايان صف کسانی که اشتباه نکرده اند قرار گيرند تا تجربه اندوزی نمايند.
9- آيا امضاء کنندگانی که معتقدند تاکنون اشتباه نکرده اند، با قرار گرفتن در رأس نهضت آزاديخواهی، با اشتباه مجدد نهضت را از مسير حرکت خود منحرف نخواهند ساخت؟
10- چرا تنظيم کنندگان و حمايت کنندگان اين فراخوان را بيشتر آن کسانی تشکيل می دهند که در فاجعه انقلاب اسلامی، سپس دفاع از رفسنجانی و هشت سال پيش از خاتمی دخالت مستقيم يا غيرمستقيم داشته اند؟
11- می گويند امضاء کنندگان فراخوان، چون در ايران زندگی می کنند، نمی توانند يک همه پرسی برای سرنوشت نظام را مطرح نمايند. پرسشی که پيش می آيد اين است که چه لزومی دارد آنان که نمی توانند خواستهای مردم را بيان کنند فراخوان بدهند؟
12- چرا آنان که در تنظيم فراخوان شرکت داشته اند، از گذاردن نام خود پای آن خودداری کرده اند؟
13- همزمانی انتشار فراخوان را در شرايطی که دنيا متوجه تلاش های سردمداران جمهوری اسلامی در جهت دست يابی به جنگ افزارهای اتمی است به چه چيز می تواند تعبير کرد؟
14- چرا آن گروه از رسانه های خبری که مدافع اين فراخوان هستند، فرصت در اختيار صاحب نظران و آگاهانی که دلايلی در رد آن دارند نمی گذارند؟
15- همکاری ميان برخی از مشروطه خواهان خارج کشور را با برخی از وابستگان به جناح اصلاح طلب چگونه می توان توجيه کرد؟
بزرگترين زيان اين فراخوان تفرقه و تشتتی بود که ميان مردم و اپوزيسيون خارج از حاکميت پديد آورد که بسود نظام حاکم بر کشور است.
خواست مردم برکناری حکومت استبدادی مذهبی، جلوگيری از تکرار هر نوع استبداد در آينده ايران، تحقق آزادی و استقرار حاکميت ملی است و درباره اين اصول هيچ گونه سازش و عقب نشينی نخواهند کرد
مهندس هو شنگ کردستانی
Subscribe to:
Posts (Atom)