Friday 31 October 2008

تضاد سیاست قدرتها در خاورمیانه و

هوشنگ کردستانی

تضاد سیاست قدرتها در خاورمیانه و
آینده ایران

کمیسیون مشترک احزاب جمهوری خواه و دمکرات آمریکا، که بریاست هامیلتون و بیکر - وزیر خارجه بوش (پدر) – برای رسیدگی به بحران عراق و یافتن راه کار برون رفت از آن تشکیل شده بود، به دولتمردان آمریکا پیشنهاد کرد که با سردمداران جمهوری اسلامی وارد گفت و گو شوند و یادآور شد که مذاکره هرگز به مفهوم شکست و تسلیم نیست. در پی این توصیه، مقام های آمریکا اعلام داشتند که گفت و گو تنها در چارچوب مسائل عراق خواهد بود.
ناگفته پیداست چنانچه مذاکراتی میان نمایندگان آمریکا با سردمداران جمهوری اسلامی انجام می گرفت نمی توانست محدود به عراق که مورد علاقه آمریکاست بوده باشد.
تونی بلر نخست وزیر انگلستان نیز در پاسخ به مخالفان سیاسی خود در مجلس عوام انگلیس که می گفتند: «بلر در خاورمیانه سیاست دنباله روی از آمریکا را پیش گرفته که مخالف اصل سیاست استقلال انگلستان است»، ضمن آنکه مدعی شد مفهوم استقلال در دوران ما با مفهوم آن در گذشته فرق کرده واکنون دیگر هیچ کشوری برای تأمین منافع ملی خود بی نیاز از همکاری با سایر کشورها نیست، از فرصت استفاده کرده و به دولت آمریکا پیشنهاد داد بـرای رفـع بحـران و تنگناهای مربـوط در خاورمیانه و به ویژه پایان بخشیدن به درگیریهای همه روزة عراق با مقام های جمهوری اسلامی و سوریه وارد مذاکره شود.
مدتی پس از طرح این دو پیشنهاد، (که گمان می رفت بوش تا حدودی آنرا پذیرفته باشد) شاهد استراتژی جدیدآمریکا و افزایش ناو هواپیمابر و 21 هزار سربا و تغییر دو تن از فرماندهان ارشد آن کشور در عراق و خاورمیانه بودیم.
برای درک درست روند این رویدادها و دگرگونی ها لازم است به بررسی منافع سیاسی و اقتصادی قدرتهای جهانی و منطقه ای در خاورمیانه و از جمله ایران و تضاد میان آنها – گر چه به اختصار – بپردازیم:
امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست که هدف دولت آمریکا در مورد عراق و حضور گسترده نظامی آن کشور در منطقه خاورمیانه مبتنی بر تأمین منافع ملی و حفظ موقعیت ابرقدرتیِ آن کشور می باشد.
سیاست انگلستان در منطقه گر چه در مرحله حمله نظامی به عراق، همکاری با آمریکا و در تضاد با سیاست آلمان و فرانسه بود ولی در مرحلة کنونی تاحدود زیادی با موافقت و همکاری این دو دولت قدرتمند اروپائی انجام می پذیرد. مخالفت با اشغال نظامی و حمله هوایی به ایران و پیشنهاد انجام دادن گفت و گو با سران جمهوری اسلامی در جهت بازدارندگی سران رژیم اسلامی از غنی سازی اورانیوم و حمایت آنها از حماس در فلسطین و حزب الله در لبنان و کمک به حل بحران عراق می باشد.
سیاست کشورهای روسیه و چین نیز هر یک به دلایلی در جهت بازدارندگی از حملات هوایی به ایران و حفظ رژیم اسلامی تحت شرایطی می باشد. سیاست اسرائیل نیز از ابتدای تأسیس آن دولت در جهت حفظ و موقعیت آن کشور و در صورت امکان دست یابی به اسرائیل بزرگ بوده و هست. رؤیای برپایی اسرائیل بزرگ نه تنها مورد تأیید بسیاری از سیاستمداران اسرائیل نیست بلکه اکثریت مردم اسرائیل نیز با آن موافق نمی باشند.
سیاستمداران اسرائیل با نگرانی از قدرتمندی برخی از کشورهای عربی، از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی نیز نگران قدرت نظامی جمهوری اسلامی بوده اند.
با حمله نظامی آمریکا به عراق و سقوط صدام حسین و فروپاشی ارتش بعثی عراق دولتمردان اسرائیل به یکی از خواستهای خود رسیدند. اما جمهوری اسـلامی و تهدیدهای سردمداران آن به ویژه در یکی دو سال اخیر بر شدت نگرانی آنها افزوده است. از این رو، با سیاست انگلیس و دولت های اروپائی (یعنی مذاکره و سازش با سردمداران جمهوری اسلامی) موافق نمی باشند.
عربستان سعودی، ثروتمندترین کشور عربی که خود را « مهد اسلام» و مرکز مسلمانان جهان – به ویژه اهل سُنّت- می داند نیز از قدرت گیری یک کشور شیعه – یا به قول آنها « رافضی» و ایجاد یک «هلال شیعی» در منطقه، نگران است و از این دیدگاه با سیاست اسرائیل موافقت دارد.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی طراحان سیاست خارجی آمریکا به دولتمردان آن توصیه کردند استراتژی خود را بر اساس حفظ ابرقدرتیِ آمریکا و جلوگیری از ابرقدرتیِ دیگر کشورها قرار دهند. بر این اساس آمریکا برای ادامه ابرقدرتیِ خود می بایست بر منابع انرژی – نفت و گاز (جهان به ویژه خاورمیانه) مسلّط گردد.
رویداد یازدهم سپتامبر 2001 این امکان را برای دولتمردان آمریکا پدید آورد تا ضمن حمله به افغانستان و سرنگونی طالبان با برخی از جمهوریهای جدا شده از اتحاد شوروی، قراردادهای دوجانبه نظامی بسته و نیروهای هوایی خود را در این کشورها مستقر سازد تا پس از تسلط بر منابع نفت و گاز خاورمیانه بر منابع گسترده این بخش از جهان نیز تسلط یابد.
گام نخست تسلط کامل بر منابع نفت و گاز خاورمیانه (شیشة عمر قدرت کشورهای اتحاد اروپا و ژاپن در شرایط کنونی و چین و هند در آینده نزدیک)، حمله به عراق و اشغال نظامی آن کشور و سپس به احتمال زیاد، حمله به ایران طرح ریزی شد.
یورش به عراق زیر نام سرنگونی صدام حسین و پایان بخشیدن به رژیم استبداد بعثی و استقرار دمکراسی در آن کشور انجام گرفت.
اما پایان یافتن شکست نظامی عراق و سقوط صدام حسین گرچه آمریکا را در گردابی هولناک گرفتار کرده که پایان آن ناروشن است، شیعه بودن اکثریت مردم عراق و تبعیّت آنها از روحانیون وابسته و یا در ارتباط با سران اسلامی ایران، نشاندهنده آنست که جمهوری اسلامی در عراق نفوذی بیش از زمان صدام دارد و چنانچه دمکراسی به مفهوم برتری «عدد» در آن کشور حاکم شود برندة واقعی شیعیان و در نتیجه جمهوری اسلامی خواهد بود. امری که مورد پذیرش کشورهای سنی مذهب و اسرائیل نیست.
آمریکا در پی یافتن راه کار بیرون رفت از «باتلاق عراق»، اینک در میان دو فشار متضاد قرار گرفته است، یکی پیشنهاد مذاکره با سران جمهوری اسلامی و اطمینان دادن به «بقای این رژیم» که مورد تأیید انگلیس و آلمان و فرانسه (و نیز روسیه و چین می باشد) دوم، (پیشنهادی که مورد قبول اسرائیل و کشورهای سنّی مذهب اسلامی است) که می گوید: پیش از آنکه جمهوری اسلامی به جنگ افزار هسته ای دست یابد و دنیا و منطقه را تهدید کند باید به عمر آن پایان داد یا دست کم تأسیسات اتمی آن در هم کوبیده شود.
بنظر می رسد سران آمریکا پس از مدتها نوسان میان این دو پیشنهاد، سرانجام بسوی پیشنهــاد دوم گرایش یافته و آن را در دستور کــار خود قرار داده بــاشند.
افزایش شمار نظامیان در عراق و ناوهای هواپیمابر، پافشاری در تصویب قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل در جهت تحریم جمهوری اسلامی و مسافرت های متعدد مقام های سیاسی و نظامی آمریکا به خاورمیانه نشانه هایی حاکی از این گرایش جدید است.
از آن سو، شماری از آخوندهای در رأس قدرت، خطر را احساس کرده و در پی یافتن راهی برای گفت و گو با آمریکا و پذیرش خواست های آن دولت شده اند. ارسال پیام علی خامنه ای به پادشاه عربستان، گویای آنست که رهبر رژیم اسلامی از پادشاه عربستان، درخواست میانجیگری میان جمهوری اسلامی و آمریکا را داده است. تماس های مخفیانه ای که توسط نمایندگان جمهوری اسلامی و عوامل وابسته به جناح های قدرت با کشورهای اروپائی برقرار شده، نشانه های دیگری است از تلاش جمهوری اسلامی برای پذیرش شرایط غرب.
کنارگذاردن جناح احمدی نژاد در انتخابات شهرداریها، مجلس خبرگان و میان دوره ای مجلس اسلامی نیز نشانه های دیگری از اتخاذ این سیاست جدید است.
اگر یک سال و نیم پیش برای جلوگیری از یک انفجار مردمی و برای حفظ نظام لازم بود که علی اکبر رفسنجانی و خانواده اش زیر فشار قرار گیرند و درآمد حاصل از فروش نفت و گاز را از خانواده او گرفته بـر سر سفره مردم بیاورند و امکان برکناری از قدرت و حتی بازداشتش نیز مطرح بود، امروز اما، برای بقای نظام اسلامی این احمدی نژاد است کــه باید از ریاست جمهوری اسلامی برکنار گردد.
حملات گسترده روزنامه ها بویژه روزنامه جمهوری اسلامی وابسته به خامنه ای، جدا شدن شماری از وابستگان جناح احمدی نژاد و تشکیل تشکل دیگری و ... مقدماتی در راستای برکناری او می توان برآورد کرد.
البته احمدی نژاد و حمایت کنندگان او نیز ساکت ننشسته و برای خنثی کردن تلاش آخوندهایی که معتقد به کنار آمدن با آمریکا و غرب هستند دست به حملات تبلیغات گسترده زده و ادعا می کنند اگر آمریکا یک تیر بسوی جمهوری اسلامی شلیک کند، ما چنین و چنان خواهیم کرد، تنگه هرمز را به روی کشتی های نفتی خواهیم بست؛ مراکز نظامی آمریکا را در هم خواهیم کوبید و حتی موجودیت اسرائیل را نیز تهدید می کنند.
منظور از این تبلیغات گسترده و ادعاهای توخالی این است که نخست، قدرت خود را به رخ مردم بکشند، دوم اینکه به آخوندهایی که از حملات آمریکا و سرنگونی نظام دچار وحشت شده اند تفهیم کنند که آمریکا جرأت حمله به ایران را ندارد.
آنچه می توان پیش بینی کرد این است که یا سردمداران جمهوری اسلامی با برکناری احمدی نژاد و پذیرش پیشنهادهای آمریکا و اروپا خواهند کوشید نظام اسلامی را برای مدتی بیشتر باز هم حفظ کنند و یا باید شاهد حملات هوایی به مراکز اتمی و پایگاه های نظامی جمهوری اسلامی باشند. که در هر دو صورت ضعف درونی و ادعاهای توخالی سردمداران جمهوری اسلامی بر مردم ایران و دنیا آشکار شده و سرعت سقوط آن را شتاب بیشتری خواهد داد.
آنچه در شرایط کنونی و تاریخ ساز میهنمان بیش از گذشته به آن نیاز است وجود تشکلی قدرتمند، آزادیخواه و ملی است که نه تنها قادر به جلوگیری از خطرهایی که ایران را تهدید می کند باشد بلکه بتواند جانشین شایسته ای در جهت اداره کشور در دوران گذار پس از استبداد مذهبی تا استقرار نهادهای برخاسته از رأی آزادانه مردم گردد.
آیا مدعیان آزادی و دمکراسی در شرایط حساس کنونی می توانند به خطر بقا و آینده ایران از پافشاری بر تفکرهای سیاسی و وابستگی های سازمانی خود دست کشند و زیر سقف یک شعار ملّی و میهنی متّحد شوند؟ پرسشی است که آینده به آن پاسخ خواهد داد. è

No comments: