Sunday 19 October 2008

سالروز بيست و دوم بهمن

سالروز بيست و دوم بهمن

در سالهای دهة پنجاه، درآمد حاصل از افزايش بهای نفت به ويژه آن بخش که در کشور صرف ايجاد واحدهای توليدی و برنامه های عمرانی می شد در بالا بردن درآمد مردم تأثير گذارد.
درآمد بيشتر و بهتر شدن شرايط مالی و اقتصادی، آزادی هايی را طلب می کرد که در ايرانِ آن روز وجود نداشت.
نبودِ آزادی های سياسی، مخالفت با شکل گيری و فعاليت های احزابی که پايگاه مردمی داشته باشند، نبودِ اتحاديه های کارگری و صنفی آزاد، عدم اجرا کامل قانون اساسی، همه باعث پديد آمدن تنش هايی در درون مملکت گرديده بود.
در آن زمان سه تن از سران جبهة ملی، دکتر کريم سنجابی، شادروان شاپور بختيار و شادروان داريوش فروهر، با درکِ به موقع وخامت اوضاع، طی نامه ای سرگشاده به شاه، خواستار اجرای کامل قانون اساسی شدند.
عدم توجه بهنگام به اين هشدار، جلوگيری از شکل گيری و فعاليت احزاب ملی و آزاديخواه و نبودِ آزادی های فردی و اجتماعی از سويی، آزاد گذاردن و اجازه دادن به فعاليت ها و تبليغات مذهبی به ويژه در مساجد که شاه نه تنها از آن احساس خطر نمی کرد، بلکه آنرا عاملی مهم در تحکيم موقعيت سياسی و قدرت خود می دانست - از سوي ديگر، سرانجام منجر به قيام همگانی و پيروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن ماه سال 57 شد که پيامد آن استقرار نظام استبداد مذهبی و تسلط آخوندها بر ارکان کشور بود.
پيرامون اين رويداد مهم تاريخی ايران، گروه ها و شخصيت های سياسی هر يک تفسير خاص خود را ارائه می دهند. برخی شاه را عامل اصلی اين فاجعه می دانند، برخی سازمانها و احزاب سياسی - به ويژه جبهه ملی - را، برخی ديگر دخالت خارجی ها را. هستند کسانی هم که معتقدند که انقلاب را مردم بوجود آوردند ولی پس از پيروزی آخوندها اهرمهای قدرت را از دست نمايندگان مردم خارج کردند.
طبيعی است که هر يک از اين تفسيرها تنها بخشی از واقعيت را بيان می کند و نه همة آنرا. رويدادی چنين عظيم و تاريخی را نمی شود و نبايد با يک عامل به تنهايی توجيه کرد.
بی ترديد عوامل متعددی در آفرينش و پديد آوردن اين فاجعه اسفناک تأثير گذار بودند. در مورد اين ادعا که انقلاب مردمی بود و آخوندها پس از پيروزی آن را از مسير هدفهای خود منحرف کرده اند، جای حرف بسيار است.
از آن روز که برخی از روزنامه ها، نامه ای را منتشر نمودند که سراپا تهمت و ناسزا به يک مقام مذهبی و روحانی بود، نه تنها آخوندها به درون حرکت آزاديخواهانه مردم راه يافتند، بلکه خيلی زود، رهبری حرکت بدست آيت الله خمينی افتاد.
پيش از حضور قاطع خمينی، در تظاهرات مردم شعارها نه « شاه بايد برود» بود و نه جمهوری اسلامی پسوند شعار « آزادی، استقلال». اين شعارها را آيت الله خمينی مطرح کرد و شعار همگانی گرديد. اگر آزاديخواهان به ويژه سران احزاب ملی به ماهيت اين شعارها بهنگام توجه کرده بودند بی شک مسيرشان از راه آخوندها جدا می شد.
بنابراين جنبش آزاديخواهی پيش از آنکه به آرمانهای خود جامة عمل بپوشاند، توسط روحانيت از مسير خود منحرف شده و به بيراهه رفت.
آنان که ادعا می کنند انقلاب را پس از پيروزی آخوندها به کژراهه کشاندند، دست کم بايد به عدم شايستگی خود در حفظ انقلابی که باعث و بانی آن بودند، اعتراف کنند.
وابستگان و هواداران محمدرضا شاه نيز ضمن يادآوری دست آوردهای اقتصادی دوران شاه، از جمله ياد می کنند که شاه گفته بود يک پادشاه نمی تواند دست به کشتار مردم بزند، چرا که شاه با يک ديکتاتور تفاوت دارد.
در پاسخ بايد گفت نمی توان ادعا کرد که الزاماً يک پادشاه با ديکتاتور تفاوت دارد. نود و نه درصد ديکتاتـورهای تـاريخ جهـان را پـادشاهـان تشـکيل می دهند و طرفداران محمدرضا شاه يک بار برای هميشه بايد اين مسئله را دست کم برای خودشان حل کنند که آيا نظام مملکتی ايران مشروطه پادشاهی بود يا استبدادی؟
چنانچه معتقد باشند که نظام کشور استبدادی بود و به همين اعتبار شاه می بايست با قدرت و بهر شکلی که مصلحت می دانست کشور را اداره می کرد، پس نهضت مشروطيت و آنهمه فداکاريها و جانبازيها در راه استقرار نظام مشروطه پادشاهی برای چه بود؟
مگر انقلاب مشروطه برای کوتاه کردن دست پادشاهان خودکامه در امور کشور نبود؟ مگر قانون اساسی مشروطيت به صراحت نمی گويد که شاه مقامی است غير مسئول و دولت منتخب مردم مسئول اداره کشور است؟ پس چرا شاه کشور را اداره می کرد؟ و اصولاً اين طيف چرا از نظام کشور بنام مشروطه و از پادشاه بعنوان شاه مشروطه نام برده و می برند؟
پيشرفت های اقتصادی و اجراء برنامه های سازندگی آن دوران را نمی توان تنها به اين حساب گذارد که شاه مملکت را اداره می کرد. هيچ روشن نيست چنانچه ايشان سلطنت و دولت برگزيده مردم کشور را اداره می کرد، به اين پيشرفت ها يا بيشتر از آن نايل نمی آمديم.
اما در اينکه قدرتهای بيگانه، در سوق دادن نهضت آزاديخواهانه ملت ايران به سوی استقرار يک نظام استبداد مذهبی دخالت داشتند جای ترديد نيست. آنها به دلايل بسيار که جای برشمردن آن در اين نوشتار کوتاه نيست در به قدرت رساندن آخوندها دست داشتند.
پافشردن بر روی دخالت بيگانگان - که حقيقت هم دارد - و آنرا تنها عامل سقوط نظام گذشته دانستن، با واقعيت ها همخوانی ندارد.
هنگامی که قانون اساسی محترم شمرده نشده و تصميم گيريها و اداره امور کشور تنها بر عهده يک شخص باشد که خود را بی نياز از حمايت مردم می داند و در عوض برای بقای خود به حمايت های قدرتهای بيگانه دل بسته است، در چنين شرايطی امکان دخالت بيگانگان در امور مملکت آنهم تا حد سرنگونی خود به خود نظام فراهم خواهد آمد.
همين قدرتها با وجود قشون کشی به کوبا - همسايه ديوار به ديوار آمريکا - و تجهيز بزرگترين عمليات نظامی تاريخ در ويتنام نه تنها موفق به سرنگونی نظام های آن کشورها نشدند بلکه با خفت و خواری پای پس کشيدند.
انگلستان هم با وجود تسلط سياسی و نظامی بر هندوستان - جواهر امپراتوری - در برابر رهبرانی که از قدرت بدور ولی از پشتيبانی مردم برخوردار بودند ناگزير به تسليم شد.
در مورد نيروهای آزاديخواه که سالها برای تحقق آزادی مبارزه می کردند، بايد گفت که زير پا گذاردن قانون اساسی، نبود آزاديهای سياسی، بسته بودن همه راههای فعاليت بروی آنها و ......، هيچ يک نمی تواند توجيه کننده اشتباهات آنها در رويداد سال 57 باشد.
آزاديخواهان آن هنگام که شعار « استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» جايگزين شعار هميشگی « استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی» شد، می بايست به ماهيت نظامی که می رفت تا جايگزين نظام مشروطه گردد پی برده باشند و نيز توجه می داشتند که خودکامگلی با جايگزين کردن يک خودکامه با يک مستبد ديگر پايان نيافته بلکه تداوم می يابد.
پرسش هايی که می توانست آنروزها برای احزاب و سازمانهای سياسی مطرح گردد و از پيش به آنها پاسخ داده شود، يا اصولاً مطرح نشد يا از کنار آن بی تفاوت گذشتند.
نخستين پرسش می توانست اين بوده باشد که اگر محمدرضا شاه قانون اساسی مشروطه را - به ويژه آنجا که مربوط به نهاد سلطنت بود - اجرا نکرده است و بقول خمينی « بايد برود»، نظام مشروطه که خونبهاء مبارزان راه آزادی بود چرا بايد عوض شود؟
در دوران پادشاهی محمد علی شاه، آنهنگام که تهران توسط مشروطه خواهان فتح شد محمد علی شاه برکنار گرديد اما نظام مشروطيت پابرجا ماند.
پرسش ديگر اين می توانست باشد که چنانچه پس از سقوط نظام و تبديل شدنش به جمهوری اسلامی، روحانيت قدرت را بدست گرفت و استبدادی ديگر پديد آورد، وظيفه آزاديخواهان چيست؟ آيا لازم نبود سازمان ها و احزاب آزاديخواه از پيش دست کم ائتلافی در برابر اين احتمال، بوجود می آوردند تا مانع تحقق آن شوند؟
همين عدم توجه ها و پيش بينی ها سبب شد که آخوندها پس از اشغال اهرمهای قدرت احزاب و سازمانهای ملی و آزاديخواه را يک به يک از صحنه سياسی ايرانی خارج سازند.
اکنون پس از گذشت 26 سال از تسلط آخوندها بر ارکان مملکت و استقرار نظام استبداد مذهبی، شرايط دهشتناک و خطرآفرينی پديد آمده است.
در چنين شرايط دردناکی وظيفه ايرانيان آزاديخواه و ميهن دوست چيست؟
پرسشی است که نه تنها احزاب، سازمانها و شخصيت های سياسی، بلکه همه مردم ايران بايستی به آن پاسخ داده و راه کارهای برون رفت از اين گرداب هولناک را جستجو کنند. ٭
مهندس هو شنگ کردستانی

1 comment:

Unknown said...

انقلاب، آزادی ، جمهوری اسلامی،  چیبه سر این شعارها آمد . آیتالله منتظری پدر انقلاب مقدّس  اسلامی فرمودند:
مسئولین لااقل شجاعت این را داشته باشند که اعلام‏ ‏کنند این حکومت نه جمهوری است و نه اسلامی و هیچ کس هم حق‏ ‏اعتراض و اظهار نظر و انتقاد ندارد
امیدوارم تا کاملاً دیر نشده‏ ‏مسئولین امر به خود آیند و بیش از این وجهه نظام جمهوری اسلامی را در‏ ‏بین تودههای زجر کشیده و سیلیخورده ایران و در سطح جهانی خدشهدار‏ ‏نکنند و موجب سقوط خود و نظام نگردند